رمان ماه من 🌙🙂
part 33
دیانا:
تازه به خودم اومدم و ازش جدا شدم بی حرف برگشتم از اتاق بزنم بیرون که رفتم تو در
ارسلان:دیانا...
دست بردم در و باز کنم نشد قفله خدایا من الان آب میشم
ارسلان:دیانا
کلید نیست پروردگارا
برگشتم سمتش سرم ک انداختم پایین گفتم:میشه کلید و بدی
ارسلان:نه:)
من:لطفا
ارسلان:دیانا من دوست دارم
من:چیزه من نمیدونم چی بگم...
ارسلان:حس واقعیت رو بگو
من:حس واقعیم مثل حس توِ:)))
احساس میکردم باید زمین دهن واکنه برم توش ولی به جاش تو بغل ارسلان فرو رفتم...
خب الان یعنی باهمیم
وجدان:نه برا قشنگی حسشو بت گفت
من:خجالت میشکم
وجدان:ببند...
من:باشه...
...
پانیذ:
یکم نگران شدم خیلی دیر کردن
نیکا:نخورن همو
عسل:نکشن همو
من:عه صبر کنید دو دقیقه میان الان
ممد:دوتا خرس گندن عقل دارن مثل شما نیستن که
من:عه ممد تو دیگه چرا این حرفو میزنی تو خودت مغز نداری که😂🤲🏻
ممد:هار هار پانیذ خانم نمک شدی
من:بودم چشت ندید😝
حرفم تموم شد که دیانا و ارسلان از اتاق اومدن بیرون
دیانا مثل گوجه قرمز بود🍅
من:چیکار کردی این بچه رو😐🤲🏻
ارسلان:هیچی به خدا...
دیانا:چیزه من خوابم میاد فعلا
رفت اتاقش
من:مشکوک میزنید
ارسلان:شب بخیر منم برم
ممد:دیگه خیلی مشکوک میزنن
من:آقا من از زبون دیانا میکشم ممد از ارسلان یک ساعت دیگه همه اتاق من...
بچه ها:قبول...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:
تازه به خودم اومدم و ازش جدا شدم بی حرف برگشتم از اتاق بزنم بیرون که رفتم تو در
ارسلان:دیانا...
دست بردم در و باز کنم نشد قفله خدایا من الان آب میشم
ارسلان:دیانا
کلید نیست پروردگارا
برگشتم سمتش سرم ک انداختم پایین گفتم:میشه کلید و بدی
ارسلان:نه:)
من:لطفا
ارسلان:دیانا من دوست دارم
من:چیزه من نمیدونم چی بگم...
ارسلان:حس واقعیت رو بگو
من:حس واقعیم مثل حس توِ:)))
احساس میکردم باید زمین دهن واکنه برم توش ولی به جاش تو بغل ارسلان فرو رفتم...
خب الان یعنی باهمیم
وجدان:نه برا قشنگی حسشو بت گفت
من:خجالت میشکم
وجدان:ببند...
من:باشه...
...
پانیذ:
یکم نگران شدم خیلی دیر کردن
نیکا:نخورن همو
عسل:نکشن همو
من:عه صبر کنید دو دقیقه میان الان
ممد:دوتا خرس گندن عقل دارن مثل شما نیستن که
من:عه ممد تو دیگه چرا این حرفو میزنی تو خودت مغز نداری که😂🤲🏻
ممد:هار هار پانیذ خانم نمک شدی
من:بودم چشت ندید😝
حرفم تموم شد که دیانا و ارسلان از اتاق اومدن بیرون
دیانا مثل گوجه قرمز بود🍅
من:چیکار کردی این بچه رو😐🤲🏻
ارسلان:هیچی به خدا...
دیانا:چیزه من خوابم میاد فعلا
رفت اتاقش
من:مشکوک میزنید
ارسلان:شب بخیر منم برم
ممد:دیگه خیلی مشکوک میزنن
من:آقا من از زبون دیانا میکشم ممد از ارسلان یک ساعت دیگه همه اتاق من...
بچه ها:قبول...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۲۷.۶k
۰۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.