اینجا عشق ممنوع است «پارت۲۲»
میخواستم بلند شم که یهو مایکی حرف عجیبی زد و باعث شد سر جام خشک بشم:بنظرت طعم لبای تو چیه؟
ساکورا:ما...مایکییییییی.
همین بد بود و بعد ی فاجعه دیگه اضافه شد.همون موقع اما سر رسید و با چشمای گشاد داشت به ما نگاه میکرد.انگار که داشت عجیبترین چیز عمرشو میدید.
اما:اینجا چه خبره.
ساکورا:من...نه نه ببین اما اشتباه فکر میکنی....
همون موقع همینطور که داشت نگاه میکرد گوشیش رو درآورد و بدون نگاه کردن ی عکس گرفت و بعد فوری بدون وقت تلف کردن. فرار کرد.
ساکورا:اماااااا.
فوری بلند شدم و دویدم دنبالش و بهش رسیدم ولی دیر شده بود گوشی رو داده بود دست دراکن و دراکنم که ماشاالله خوش قد و بالا گوشی رو گرفته بود بالا.هرچی میپریدم نمیتونستم گوشی رو بگیرم.اما داشت با لبخند شرورانه نگاه میکرد.
ساکورا:اما_چان نههه.
اما:ارهههه
همون موقع مایکی با ی قیافه خونسرد سر رسید.
ساکورا:مایکی تو ی چیزی بگو.
هنوزم خونسرد داشت نگاه میکرد.
ساکورا: مایکییییییی.
شونه بالا انداخت.
اههههه این مزخرفه.
___________عصر همون روز.
نشستم رو مبل و با اینکه تلویزیون چیزی نداره این شبکه و و اون شبکه میکنم.یاد دیشب میوفتم.این مزخرفه.قیافم میره تو هم.اخر سر هم نتونستم هیچ کاری کنم و مجبور شدم باهاشون کنار بیام.گوشی رو قایم کردن و خودشون رفتن راحت خوابیدن.هرچی گشتم پیدا نشد.مطمئنم میره نشون همه میده.اههههه.میتسویا نشسته بود رو مبل تک نفره کنار مبل سه نفره ای که من روش لش کرده بودم.با گوشیش سرگرم بود.
میتسویا:چی شده ساکورا قیافت تو همه.
اینو بدون نگاه کردن به من گفت.خونسرد هنوز داشت به گوشی نگاه میکرد.
ساکورا:هیچی....هی.اونی_چان از ی لباس خوشم اومده میشه برام بدوزی؟
میتسویا:نه فعلا دارم رو ی لباس کار میکنم تموم که شد حتما.
ساکورا:اونیییی_چااان نامرد نباش.
میتسویا:نمیشه.بعدم چی شده میتسویا میتسویا نمیکنی میگی اونی_چان.
ساکورا:نمیدونم
میتسویا:راسی ی سر میخام برم بیرون باید چندتا وسیله برا کارم بخرم تو مرکز شهر.میخوای باهام بیای؟
ساکورا:نه
میتسویا:خوبه پس مواظب به بچه ها باش.
ساکورا:باشه باشه.....
ساکورا:ما...مایکییییییی.
همین بد بود و بعد ی فاجعه دیگه اضافه شد.همون موقع اما سر رسید و با چشمای گشاد داشت به ما نگاه میکرد.انگار که داشت عجیبترین چیز عمرشو میدید.
اما:اینجا چه خبره.
ساکورا:من...نه نه ببین اما اشتباه فکر میکنی....
همون موقع همینطور که داشت نگاه میکرد گوشیش رو درآورد و بدون نگاه کردن ی عکس گرفت و بعد فوری بدون وقت تلف کردن. فرار کرد.
ساکورا:اماااااا.
فوری بلند شدم و دویدم دنبالش و بهش رسیدم ولی دیر شده بود گوشی رو داده بود دست دراکن و دراکنم که ماشاالله خوش قد و بالا گوشی رو گرفته بود بالا.هرچی میپریدم نمیتونستم گوشی رو بگیرم.اما داشت با لبخند شرورانه نگاه میکرد.
ساکورا:اما_چان نههه.
اما:ارهههه
همون موقع مایکی با ی قیافه خونسرد سر رسید.
ساکورا:مایکی تو ی چیزی بگو.
هنوزم خونسرد داشت نگاه میکرد.
ساکورا: مایکییییییی.
شونه بالا انداخت.
اههههه این مزخرفه.
___________عصر همون روز.
نشستم رو مبل و با اینکه تلویزیون چیزی نداره این شبکه و و اون شبکه میکنم.یاد دیشب میوفتم.این مزخرفه.قیافم میره تو هم.اخر سر هم نتونستم هیچ کاری کنم و مجبور شدم باهاشون کنار بیام.گوشی رو قایم کردن و خودشون رفتن راحت خوابیدن.هرچی گشتم پیدا نشد.مطمئنم میره نشون همه میده.اههههه.میتسویا نشسته بود رو مبل تک نفره کنار مبل سه نفره ای که من روش لش کرده بودم.با گوشیش سرگرم بود.
میتسویا:چی شده ساکورا قیافت تو همه.
اینو بدون نگاه کردن به من گفت.خونسرد هنوز داشت به گوشی نگاه میکرد.
ساکورا:هیچی....هی.اونی_چان از ی لباس خوشم اومده میشه برام بدوزی؟
میتسویا:نه فعلا دارم رو ی لباس کار میکنم تموم که شد حتما.
ساکورا:اونیییی_چااان نامرد نباش.
میتسویا:نمیشه.بعدم چی شده میتسویا میتسویا نمیکنی میگی اونی_چان.
ساکورا:نمیدونم
میتسویا:راسی ی سر میخام برم بیرون باید چندتا وسیله برا کارم بخرم تو مرکز شهر.میخوای باهام بیای؟
ساکورا:نه
میتسویا:خوبه پس مواظب به بچه ها باش.
ساکورا:باشه باشه.....
۲.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.