بسم الله الرحمن الرحيم
بسم الله الرحمن الرحيم
خدایا، بزرگترین خلاقیت تو در عشق تجلی کرده است. راستی که با خلقت عشق چه معجزهای خلق کردهای ! خارج از قدرت بیان و فهم و درک بشری است که در باره عشق سخن بگوید.
این معجون افسانهای که قطرهاش انسانی را به کلی منقلب میکند، انسانی نو میسازد؛ با خواستهها و خواهشهای دیگر، نیازهای دیگر ترس و وحشتی دیگر ... .
راستی چقدر عجیب است که مرگ خشن و سرد مخوف را عشق آنچنان لطیف و تابناک و محبوب کند که عاشق سراسیمه به آغوشش پناه میبرد و ترس و وحشت وقتی بر او غلبه میکند که نتواند وجود خود را فدا کند.
نیاز عاشق سوختن است، لذت او درد کشیدن است، بقای او در فدا شدن است، خستگی و ملامت او به سلامت زیستن است .
خدایا، این چه معجون عجیبی است که خلق کردهای؟ همه مفاهیم، همه اهداف ، همه خواهشها و همه نیازهای آدمی را یکباره با عشق زیر و رو میکنی.
چه کیمیای عجیبی؟ وای به آن کس که از این معجون بیا شامد و وای به آن کس که این کیمیای خلقت را به مس وجود او تلاقی کند؟
عشق مرگ ر ا آسان و شیرین میکند، عشق ترس را برطرف میکند و شجاعت میآفریند. عشق خودخواهی را میکُشد و فداکاری خلق میکند. عشق خسّت را زایل مینماید و سخاوت جایگزینش میکند؛ سخاوتی که حتی حیات خود را در مقابل یک نگاه در یک لحظه تقدیم مینماید. عشق، خلاقیّت، هنر، علم، ادب، شعر، قدرت، سرعت و نشاط میآفریند .
عشق آرامش میآورد. حتی در بحبوبه جنگ، در کشاکش مرگ و حیات، زیر رگبار گلولهها و بمبها، در مقابل هجوم دشمن و خطر مرگ، آنچنان آرامشی میآورد که یک طفل نوزاد در دامان مادر احساس میکند.
عشق آتش میآفریند، در یک نگاه، در یک کلمه، در یک برگ، در یک نغمه، در یک اشاره، در یک ستاره و دریک سنگ ریزه، آنچنان شور و هیجانی خلق میکند که در وجود عاشق آتشفشانی به وجود می آورد .
عشق جمال و کمال و جلال را به آدمی نشان میدهد. عشق زیبایی را به انسان مینماید. عشق اسرار نهانی آسمانها را در گوش دل زمزمه میکند. عشق تاریخ گذشتهها را از زبان کوهها و درختها و سنگ ریزهها و ستارهها بازگو میکند.
عشق سرنوشت آدمی را در آسمانها می خواند . عشق حیات میبخشد . عشق حیات را میگیرد و ابدیت تقدیم میکند.
عشق لغت نیاز وجود برای پرستش خداست.
عشق کلمه فلسفه خلقت خداست.
خدایا، بزرگترین خلاقیت تو در عشق تجلی کرده است. راستی که با خلقت عشق چه معجزهای خلق کردهای ! خارج از قدرت بیان و فهم و درک بشری است که در باره عشق سخن بگوید.
این معجون افسانهای که قطرهاش انسانی را به کلی منقلب میکند، انسانی نو میسازد؛ با خواستهها و خواهشهای دیگر، نیازهای دیگر ترس و وحشتی دیگر ... .
راستی چقدر عجیب است که مرگ خشن و سرد مخوف را عشق آنچنان لطیف و تابناک و محبوب کند که عاشق سراسیمه به آغوشش پناه میبرد و ترس و وحشت وقتی بر او غلبه میکند که نتواند وجود خود را فدا کند.
نیاز عاشق سوختن است، لذت او درد کشیدن است، بقای او در فدا شدن است، خستگی و ملامت او به سلامت زیستن است .
خدایا، این چه معجون عجیبی است که خلق کردهای؟ همه مفاهیم، همه اهداف ، همه خواهشها و همه نیازهای آدمی را یکباره با عشق زیر و رو میکنی.
چه کیمیای عجیبی؟ وای به آن کس که از این معجون بیا شامد و وای به آن کس که این کیمیای خلقت را به مس وجود او تلاقی کند؟
عشق مرگ ر ا آسان و شیرین میکند، عشق ترس را برطرف میکند و شجاعت میآفریند. عشق خودخواهی را میکُشد و فداکاری خلق میکند. عشق خسّت را زایل مینماید و سخاوت جایگزینش میکند؛ سخاوتی که حتی حیات خود را در مقابل یک نگاه در یک لحظه تقدیم مینماید. عشق، خلاقیّت، هنر، علم، ادب، شعر، قدرت، سرعت و نشاط میآفریند .
عشق آرامش میآورد. حتی در بحبوبه جنگ، در کشاکش مرگ و حیات، زیر رگبار گلولهها و بمبها، در مقابل هجوم دشمن و خطر مرگ، آنچنان آرامشی میآورد که یک طفل نوزاد در دامان مادر احساس میکند.
عشق آتش میآفریند، در یک نگاه، در یک کلمه، در یک برگ، در یک نغمه، در یک اشاره، در یک ستاره و دریک سنگ ریزه، آنچنان شور و هیجانی خلق میکند که در وجود عاشق آتشفشانی به وجود می آورد .
عشق جمال و کمال و جلال را به آدمی نشان میدهد. عشق زیبایی را به انسان مینماید. عشق اسرار نهانی آسمانها را در گوش دل زمزمه میکند. عشق تاریخ گذشتهها را از زبان کوهها و درختها و سنگ ریزهها و ستارهها بازگو میکند.
عشق سرنوشت آدمی را در آسمانها می خواند . عشق حیات میبخشد . عشق حیات را میگیرد و ابدیت تقدیم میکند.
عشق لغت نیاز وجود برای پرستش خداست.
عشق کلمه فلسفه خلقت خداست.
۱.۰k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.