راکون کوچولو مو صورتیp29
بازم این دامیان خندید
وایسا اصلا از کجا میدونست که من
بادوم زمینی دوست دارم؟
من:دامیان
دامیان:بله
من:تو از کجا میدونستی که
من بادوم زمینی دوست دارم؟
دامیان:خببب
ببین تو یکبار داشتی به بکی میگفتی که
از هویج بدت میاد و عاشق بادوم زمینی هستی
من:اصلا یادم نمیاد
دامیان:چون مال ۸ سال پیشه
من:آها خب تو چجوری یادته
دامیان:الان اینا مهم نیست
من:درسته الان مهم فقط و فقط بادوم زمینیه
دامیان خندید
من:هوی چی چرخنده داره همش داری میخندی
دامیان:هیچی
من:پس به چی داری میخندی
دامیان:ولش
من:ایش
و بعد چند دقیقه بکی از غار کتاب درس بیرون آمد
بکی:من دیگه نمیکشم
من: چرا
بکی:نمیدونم
من:بله
بکی:الان دلم میخواد برم کوه فوجی
دامیان:خب پس برای مسافرت میریم همونجا
من:چی میگی اون یه گردش حساب میشه
بریم بجایی چند روز بمونیم
بکی:ولی اگه بجای مسافرت فقط یه گردش عادی بریم چی
من:ایده خوبیه مخصوصا که هرروزم دان امتحان میگیرن باید سر امتحانات باشیم
دامیان:با اینکه نمیخوام ولی موافقم
من:خب حله دیگه
بکی:اوهوم
من:ولی ما هیچکدوم بلدیم از کوه بریم بالا؟
بکی:من که بلد نیستم
دامیان:منم
من:خب منم که صد درصد بلد نیستم
بکی:لغو شد
من:برای گردش خبب چطوره بریم دیزنی لند
بکی:آره بد نیست
دامیان:خوبه
من:پس تائید شد
فقط مونده اجازه مامان بابا هامون
بکی:آره
همینجور داشتیم صحبت میکردیم که زنگ خورد
من:خیلی هم عالی
و سریع وسایلمو جمع کردم و با سرعت جت از مدرسه فرار کردم
بکی:هوی صبر کن
دامیان:آنیاا این چیه از تو کیفت افتاد
با همون سرعت برگشتم
من:چی چی افتاد
دامیان مانگام رو از روی زمین برداشت
دامیان:خداییش تو مدرسه هم میشینی مانگا میخونی؟
من:بلی
دامیان:تو خونه چکار میکنی
من:هرچه پیش آید خوش آید
دامیان:آها بله
من:بدش
دامیان:بفرما
و مانگا رو به سمتم گرفت
من:ممنون
خواستم بگیرمش که مانگا رو برد سمت خودش
دامیان:چیزی شده
من:نمیدونم
وایسا اصلا از کجا میدونست که من
بادوم زمینی دوست دارم؟
من:دامیان
دامیان:بله
من:تو از کجا میدونستی که
من بادوم زمینی دوست دارم؟
دامیان:خببب
ببین تو یکبار داشتی به بکی میگفتی که
از هویج بدت میاد و عاشق بادوم زمینی هستی
من:اصلا یادم نمیاد
دامیان:چون مال ۸ سال پیشه
من:آها خب تو چجوری یادته
دامیان:الان اینا مهم نیست
من:درسته الان مهم فقط و فقط بادوم زمینیه
دامیان خندید
من:هوی چی چرخنده داره همش داری میخندی
دامیان:هیچی
من:پس به چی داری میخندی
دامیان:ولش
من:ایش
و بعد چند دقیقه بکی از غار کتاب درس بیرون آمد
بکی:من دیگه نمیکشم
من: چرا
بکی:نمیدونم
من:بله
بکی:الان دلم میخواد برم کوه فوجی
دامیان:خب پس برای مسافرت میریم همونجا
من:چی میگی اون یه گردش حساب میشه
بریم بجایی چند روز بمونیم
بکی:ولی اگه بجای مسافرت فقط یه گردش عادی بریم چی
من:ایده خوبیه مخصوصا که هرروزم دان امتحان میگیرن باید سر امتحانات باشیم
دامیان:با اینکه نمیخوام ولی موافقم
من:خب حله دیگه
بکی:اوهوم
من:ولی ما هیچکدوم بلدیم از کوه بریم بالا؟
بکی:من که بلد نیستم
دامیان:منم
من:خب منم که صد درصد بلد نیستم
بکی:لغو شد
من:برای گردش خبب چطوره بریم دیزنی لند
بکی:آره بد نیست
دامیان:خوبه
من:پس تائید شد
فقط مونده اجازه مامان بابا هامون
بکی:آره
همینجور داشتیم صحبت میکردیم که زنگ خورد
من:خیلی هم عالی
و سریع وسایلمو جمع کردم و با سرعت جت از مدرسه فرار کردم
بکی:هوی صبر کن
دامیان:آنیاا این چیه از تو کیفت افتاد
با همون سرعت برگشتم
من:چی چی افتاد
دامیان مانگام رو از روی زمین برداشت
دامیان:خداییش تو مدرسه هم میشینی مانگا میخونی؟
من:بلی
دامیان:تو خونه چکار میکنی
من:هرچه پیش آید خوش آید
دامیان:آها بله
من:بدش
دامیان:بفرما
و مانگا رو به سمتم گرفت
من:ممنون
خواستم بگیرمش که مانگا رو برد سمت خودش
دامیان:چیزی شده
من:نمیدونم
۲.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.