ادامه پارت ۲۴🧡💜
نیکا:به لطف یه بنده خدا هایی اصلا خوب نیسم
من:عههه چرا
نیکا:چون دیشب دوتا تراکتور تو خونه ام خوابیدن و با اینکه اینا تو حال بودن و من تو اتاق بازم نتونستم از صدای خروپفشون راحت بخوابم
ممد:نه که من تونستم....متین هم خروپف میکرد هم مث چی لگد میپرونه تو خواب...تا صب صد دفعه بلند شدم
متین:در عوض من که دیشب راحت خوابیدم
ممد:بعله شما که تا صب پاهای یه شتر بهت برخورد نکرد که ناراحت بخوابی
من: عب نداره عزیزان ایشالا بعدا جبران میکنین
متین:نههههه،،،به من چه اصنننننن مگه من از قصد اونکارا رو کردمممم
ارسلان:باشه حالا چرا داد میزنی
متین:چون اینا بد جبران میکنن
ارسلان:داداش خربزه خوردی پای لرزشم بشین
متین:ینی الان توی این جمع یه نفر نیس پشت من در بیاد
نیکا:شما دیشب اونایی که پشتت در میومدن رو از دست دادی
من:قشنگ گف
ارسلان:افرین
همینجوری که داشتیم بحث میکردیم ممد و دیدم که به خوابی عمیق فرو رفته
من:عههههه ممد خوابیددددد
متین:بعله سرشم گذاشته رو شونه من تا کار دیشبو جبران کنه...من بخوام بلند شم شونه ام شکسته
نیکا:کمتر غر بزن متیننننن
متین:نمیخوام اصن
من:یه دفعه دیگه غر بزنی از ماشین میندازمت بیرون
متین:گنا دارممممم
من:نخیر اصنم نداری...ولی میگم ارسلان خب الان اینجوری که دیانا جا نمیشه تو ماشین
ارسلان:اره خودمم فهمیدم
من:خب من میرم تو یه ماشین دیگه....ماشین کی خالیه
ارسلان:قرار بود رضا و محراب و مهدیس با هم بیان اگه کس دیگه ای بهشون اضافه نشده باشه ماشین اونا جا داره
من:خب پس چاره ای نیس دیگه زنگ بزن بگو یه جا واستن من برم پیششون
ارسلان:ولی پس کی بره دیانا رو بیاره من خواستم اونو تو عمل انجام شده قرار بدم
من:اینکه کاری نداره خو...الان بریم جای خونه دیا من میرم میارمش مجبور هم هس جلو بشینه
ارسلان:خو بعدش تو جا نمیشی تو ماشین که تا جای ماشین رضاشون چجوری میری
من:تو به اونش کار نداشته باش فقط زنگ بزن به اونا بگو یه جا واستن
ارسلان:باشه
بعدم گوشیشو برداشت و زنگ زد به نمیدونم کدومشون
ارسلان:الو سلام کجایین شما
......
+اها خب ببین همونجا واستا تا پانیذ بیاد تو ماشین شما چون اینجا جا نمیشه
......
+افرین پسر خوب،،،خدافظ
من: چی شد
ارسلان:اونا الان رفتن دنبال مهدیس بعد گف که محراب یه چیزی شو جا گذاشته دارن برمیگردن خونه که برش دارن منم گفتم جای خونه واستن تا تو بری
من:اوکی
نیکا:میگم پانیذ اگه میخوای من برم توی اون ماشین تو همینجا بمون
من:نه بابا خودم میرم...بهترم هس تازه از دست این ارسلان خلاص میشم
ارسلان:مگه من چمههههه
من:یادت رفته چند دقه پیش میگفتی ما به کسایی سلام میکنیم که واسمون مهم باشن نه؟
ارسلان:یادت نرفته هنوز
من:نخیر....
ایشالله پست بعد تموم میشه😂
من:عههه چرا
نیکا:چون دیشب دوتا تراکتور تو خونه ام خوابیدن و با اینکه اینا تو حال بودن و من تو اتاق بازم نتونستم از صدای خروپفشون راحت بخوابم
ممد:نه که من تونستم....متین هم خروپف میکرد هم مث چی لگد میپرونه تو خواب...تا صب صد دفعه بلند شدم
متین:در عوض من که دیشب راحت خوابیدم
ممد:بعله شما که تا صب پاهای یه شتر بهت برخورد نکرد که ناراحت بخوابی
من: عب نداره عزیزان ایشالا بعدا جبران میکنین
متین:نههههه،،،به من چه اصنننننن مگه من از قصد اونکارا رو کردمممم
ارسلان:باشه حالا چرا داد میزنی
متین:چون اینا بد جبران میکنن
ارسلان:داداش خربزه خوردی پای لرزشم بشین
متین:ینی الان توی این جمع یه نفر نیس پشت من در بیاد
نیکا:شما دیشب اونایی که پشتت در میومدن رو از دست دادی
من:قشنگ گف
ارسلان:افرین
همینجوری که داشتیم بحث میکردیم ممد و دیدم که به خوابی عمیق فرو رفته
من:عههههه ممد خوابیددددد
متین:بعله سرشم گذاشته رو شونه من تا کار دیشبو جبران کنه...من بخوام بلند شم شونه ام شکسته
نیکا:کمتر غر بزن متیننننن
متین:نمیخوام اصن
من:یه دفعه دیگه غر بزنی از ماشین میندازمت بیرون
متین:گنا دارممممم
من:نخیر اصنم نداری...ولی میگم ارسلان خب الان اینجوری که دیانا جا نمیشه تو ماشین
ارسلان:اره خودمم فهمیدم
من:خب من میرم تو یه ماشین دیگه....ماشین کی خالیه
ارسلان:قرار بود رضا و محراب و مهدیس با هم بیان اگه کس دیگه ای بهشون اضافه نشده باشه ماشین اونا جا داره
من:خب پس چاره ای نیس دیگه زنگ بزن بگو یه جا واستن من برم پیششون
ارسلان:ولی پس کی بره دیانا رو بیاره من خواستم اونو تو عمل انجام شده قرار بدم
من:اینکه کاری نداره خو...الان بریم جای خونه دیا من میرم میارمش مجبور هم هس جلو بشینه
ارسلان:خو بعدش تو جا نمیشی تو ماشین که تا جای ماشین رضاشون چجوری میری
من:تو به اونش کار نداشته باش فقط زنگ بزن به اونا بگو یه جا واستن
ارسلان:باشه
بعدم گوشیشو برداشت و زنگ زد به نمیدونم کدومشون
ارسلان:الو سلام کجایین شما
......
+اها خب ببین همونجا واستا تا پانیذ بیاد تو ماشین شما چون اینجا جا نمیشه
......
+افرین پسر خوب،،،خدافظ
من: چی شد
ارسلان:اونا الان رفتن دنبال مهدیس بعد گف که محراب یه چیزی شو جا گذاشته دارن برمیگردن خونه که برش دارن منم گفتم جای خونه واستن تا تو بری
من:اوکی
نیکا:میگم پانیذ اگه میخوای من برم توی اون ماشین تو همینجا بمون
من:نه بابا خودم میرم...بهترم هس تازه از دست این ارسلان خلاص میشم
ارسلان:مگه من چمههههه
من:یادت رفته چند دقه پیش میگفتی ما به کسایی سلام میکنیم که واسمون مهم باشن نه؟
ارسلان:یادت نرفته هنوز
من:نخیر....
ایشالله پست بعد تموم میشه😂
۲۰.۳k
۲۰ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.