تسخیر شده پارت ۱۶
فلش بک.......بازگشت به گذشته داستان
روح : تو منو احضار کردی؟
ضربان قلب ماریا بالا رفت با ترس گفت : ت....تو واقعا وجود داری؟
روح : آره
ماریا : من شنیدم که شما قبلا راهبه کلیسای ماه بودید و برای هر کسی دعا می کردید اون شخص مشکلش برطرف شده درسته؟
روح : درسته
نادیا دید که مدتیه دوستش ماریا چشماش رو بسته و سرش رو رو به سقف گرفته...دستش رو گرفت و گفت ماریا خوبی؟؟؟
اما جوابی از ماریا نشنید...
روح : از من چی میخوای؟
ماریا : کمکم کن تا به عشقی که سزاوارش هستم برسم من دنبال عشق حقیقی هستم...
روح : از جک خسته شدی؟
ماریا : اون منو فراموش کرده...
روح : تو هم میخوای فراموشش کنی؟
ماریا : نه میخوام که اون مال من باشه نه کس دیگه
روح : درخواستت رو قبول می کنم
ماریا : واقعا!؟ممنونم واقعا ممنونم
روح : دست چپت رو بزار روی قلبت و دست راستت رو به من بده
ماریا کاری که راهبه گفت رو انجام داد...
صدای ترسناکی در اتاق پیچید
ناگهان....
روح : تو منو احضار کردی؟
ضربان قلب ماریا بالا رفت با ترس گفت : ت....تو واقعا وجود داری؟
روح : آره
ماریا : من شنیدم که شما قبلا راهبه کلیسای ماه بودید و برای هر کسی دعا می کردید اون شخص مشکلش برطرف شده درسته؟
روح : درسته
نادیا دید که مدتیه دوستش ماریا چشماش رو بسته و سرش رو رو به سقف گرفته...دستش رو گرفت و گفت ماریا خوبی؟؟؟
اما جوابی از ماریا نشنید...
روح : از من چی میخوای؟
ماریا : کمکم کن تا به عشقی که سزاوارش هستم برسم من دنبال عشق حقیقی هستم...
روح : از جک خسته شدی؟
ماریا : اون منو فراموش کرده...
روح : تو هم میخوای فراموشش کنی؟
ماریا : نه میخوام که اون مال من باشه نه کس دیگه
روح : درخواستت رو قبول می کنم
ماریا : واقعا!؟ممنونم واقعا ممنونم
روح : دست چپت رو بزار روی قلبت و دست راستت رو به من بده
ماریا کاری که راهبه گفت رو انجام داد...
صدای ترسناکی در اتاق پیچید
ناگهان....
۶۶۳
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.