پارت ۹
اون یه خونه نقلی بود در زدم و یه خانم بامزه رو دیدم که خوابالو بهم نگاه میکرد و گفت
ویو ات
یکی در زد و دیدو ساعت ۸ نیم اهههههه باز میا اومد خ نه اهه رفتم درو باز کردم و با جیمین روبرو شدم اول انقدر پلک زد که کفت
_ چته چرا این جوری میکنی ها فک می کنی خوابی نه عزیزم واقعه ..عصبانی و سرد و پر از تهدید
+ اهههههههه باز خواب دیدم بیا تو حداقل خوابه
_ الان میفهمی
جمین اومد و لباش و گذاشت رو....ل..ب.ا.ب..م
+ گمشوووووووووووو
_ ههه الان میفهمی
و دوتا سلی بهم زد منم یه سیلی بهش زدم که انداختم زیر پاش و زد که دلم درد گرفت و خون ریزی کردو و .......بیهوش شدم.....
ویو جیمین
داشتم محکم میزدم تو دل تت که خیلی بهم حال میداد و دیدم شلوارش خونی و بیهوش سری بردمش بیمارستان و دکتر گفت
د: خدارو شکر چیزی شون نشده و سالمن اگه بیشتر طول میکشید دیگه بچه دار نمیشدند
ویو ات با صدای دیگه بچه دار نمیشدن بیدار شدم و چشمام پر اشک شد دکتر و دیدم که گفت دیگه بچه دار نمیشم و داد زدم و گقتم
+ جیمین عوضی
دکی ...بچه دکتره تیموری مینویسم.......
وکی گفت نه میتونید بچه دار شید و دوباره آرام بخش بهم تزریق کردن و سیاهی
ویو جیمین
رفتم دیدم ات خوابه و پیشش دراز کشیدم و سیاهی
ویو ات چشمام و باز کردم دیدم که جمین پیش م خوابیده و یه سیلی زدم که
ویو جمین
با صدای سیلی که بهم خور و سوزش بیدار شدم دیدم ات داره باچشماش به بدن کبودش و دلش نگاه میکنه و بهش گفتم
ویو ات
دیدم جمین داره نگام میکنه و داره لب میزنه
_من ..م
+ خفه شو منو ببر خونه ...دختره عوضی...
بدون هیچ چیزی گفت باشه و مرخص شدم رسیدیم خونه من رفتم پیش اجوما و بهم گفت
اج: سلام دخترم چرا صورتت کبود
+ چیزی نست اجوما من خوبم
اج : بیا اینو بخور دخترم یه سوال تو هنوز با....ک...ره.ای
+ خب اجوما بله هنوز هستم
دیدم جمین باذوق اومد تو و گفت
_ واقعااااا ....ذوق سگی.
+خب اره
و رفتم بالا و سیاهی
ساعت ۳ نبم صبح یا شب از خواب بیدار شدم گشنم بود دلم درد میکرد رفتم پاین و
ویو ات
یکی در زد و دیدو ساعت ۸ نیم اهههههه باز میا اومد خ نه اهه رفتم درو باز کردم و با جیمین روبرو شدم اول انقدر پلک زد که کفت
_ چته چرا این جوری میکنی ها فک می کنی خوابی نه عزیزم واقعه ..عصبانی و سرد و پر از تهدید
+ اهههههههه باز خواب دیدم بیا تو حداقل خوابه
_ الان میفهمی
جمین اومد و لباش و گذاشت رو....ل..ب.ا.ب..م
+ گمشوووووووووووو
_ ههه الان میفهمی
و دوتا سلی بهم زد منم یه سیلی بهش زدم که انداختم زیر پاش و زد که دلم درد گرفت و خون ریزی کردو و .......بیهوش شدم.....
ویو جیمین
داشتم محکم میزدم تو دل تت که خیلی بهم حال میداد و دیدم شلوارش خونی و بیهوش سری بردمش بیمارستان و دکتر گفت
د: خدارو شکر چیزی شون نشده و سالمن اگه بیشتر طول میکشید دیگه بچه دار نمیشدند
ویو ات با صدای دیگه بچه دار نمیشدن بیدار شدم و چشمام پر اشک شد دکتر و دیدم که گفت دیگه بچه دار نمیشم و داد زدم و گقتم
+ جیمین عوضی
دکی ...بچه دکتره تیموری مینویسم.......
وکی گفت نه میتونید بچه دار شید و دوباره آرام بخش بهم تزریق کردن و سیاهی
ویو جیمین
رفتم دیدم ات خوابه و پیشش دراز کشیدم و سیاهی
ویو ات چشمام و باز کردم دیدم که جمین پیش م خوابیده و یه سیلی زدم که
ویو جمین
با صدای سیلی که بهم خور و سوزش بیدار شدم دیدم ات داره باچشماش به بدن کبودش و دلش نگاه میکنه و بهش گفتم
ویو ات
دیدم جمین داره نگام میکنه و داره لب میزنه
_من ..م
+ خفه شو منو ببر خونه ...دختره عوضی...
بدون هیچ چیزی گفت باشه و مرخص شدم رسیدیم خونه من رفتم پیش اجوما و بهم گفت
اج: سلام دخترم چرا صورتت کبود
+ چیزی نست اجوما من خوبم
اج : بیا اینو بخور دخترم یه سوال تو هنوز با....ک...ره.ای
+ خب اجوما بله هنوز هستم
دیدم جمین باذوق اومد تو و گفت
_ واقعااااا ....ذوق سگی.
+خب اره
و رفتم بالا و سیاهی
ساعت ۳ نبم صبح یا شب از خواب بیدار شدم گشنم بود دلم درد میکرد رفتم پاین و
۶.۶k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.