پارت ۱۲ Blood moon
پارت ۱۲ Blood moon
بشنوم،
هاجین:بابا دیوونه شدی؟ تو نمیتونی اینکارو کنی
&ویو کوک
(بچه ها پدر ا/ت رو اینجوری مینویسم پ/ا)
پ/ا:تو کی هستی؟
کوک:برای معامله اومدم
پ/ا:معامله سرچی؟
کوک:دخترت، اگه دخترتو بهم بفروشی هرچقدر که میخوای بهت پول میدم
پ/ا:هرچقدر:
کوک:یه حرفو دوبار تکرار نمیکنم
هاجین:بابا دیوونه شدی؟ تو نمیتونی اینکارو کنی اگه هم بخوای اینکارو کنی من نمیزارم
کوک:نگهبانا،ببریدش
کوک:خب،نظرت چیه
پ/ا:قبوله
&ویو ا/ت
درو باز کردم
پ/ا:ا/ت:باید درمورد یک چیزی باهات حرف بزنم
ا/ت:درمورد چی؟
پ/ا:بیا بشین
خیلی تعجب کرده بودم پدرم هیچوقت اینقدر باهام مهربون نبود رفتم و نشستم
پ/ا:خب،این اقا اومد و گفت که اگه تورور بهش بفروشم هرچقدر که بخوام بهم پول میده
سرمو چرخوندم سمت همون اقا که بابام میگفت ولی وقتی جونگ کوکو دیدم یک قطره بی اختیار از چشممریخت
ا/ت:خب
پ/ا:ا/ت، من مجبور بودم
ا/ت:چه اجباری؟یعنی واقعا منو به یه مرد غریبه فروختی،مگه من چی دارم ها هیچوقت باهام انقدر مهربون نبودی( داد وگریه)
بلند شدم و رفتم بیرون همینطور میدویدم و گریه میکردم و توی همین حال بارون میبارید
وقتی میدویدم به خیلیا برخورد میکردم
ولی بدون اینکه معذرت
خواهی کنم سرعتم بیشتر میکردم
چند دقیقه ای مشد که داشتم میدویدم
و
وقتی چشمامو باز کردم...
حمایت❤
بشنوم،
هاجین:بابا دیوونه شدی؟ تو نمیتونی اینکارو کنی
&ویو کوک
(بچه ها پدر ا/ت رو اینجوری مینویسم پ/ا)
پ/ا:تو کی هستی؟
کوک:برای معامله اومدم
پ/ا:معامله سرچی؟
کوک:دخترت، اگه دخترتو بهم بفروشی هرچقدر که میخوای بهت پول میدم
پ/ا:هرچقدر:
کوک:یه حرفو دوبار تکرار نمیکنم
هاجین:بابا دیوونه شدی؟ تو نمیتونی اینکارو کنی اگه هم بخوای اینکارو کنی من نمیزارم
کوک:نگهبانا،ببریدش
کوک:خب،نظرت چیه
پ/ا:قبوله
&ویو ا/ت
درو باز کردم
پ/ا:ا/ت:باید درمورد یک چیزی باهات حرف بزنم
ا/ت:درمورد چی؟
پ/ا:بیا بشین
خیلی تعجب کرده بودم پدرم هیچوقت اینقدر باهام مهربون نبود رفتم و نشستم
پ/ا:خب،این اقا اومد و گفت که اگه تورور بهش بفروشم هرچقدر که بخوام بهم پول میده
سرمو چرخوندم سمت همون اقا که بابام میگفت ولی وقتی جونگ کوکو دیدم یک قطره بی اختیار از چشممریخت
ا/ت:خب
پ/ا:ا/ت، من مجبور بودم
ا/ت:چه اجباری؟یعنی واقعا منو به یه مرد غریبه فروختی،مگه من چی دارم ها هیچوقت باهام انقدر مهربون نبودی( داد وگریه)
بلند شدم و رفتم بیرون همینطور میدویدم و گریه میکردم و توی همین حال بارون میبارید
وقتی میدویدم به خیلیا برخورد میکردم
ولی بدون اینکه معذرت
خواهی کنم سرعتم بیشتر میکردم
چند دقیقه ای مشد که داشتم میدویدم
و
وقتی چشمامو باز کردم...
حمایت❤
۹.۱k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.