فیک(دنیای خیالی) پارت ۲۴
فیک(دنیای خیالی) پارت ۲۴
ا.ت ویو
که از یکی از اون راه ها صدا ميومد...پس نخاستم از اون راه برم...از اون یکی رفتم......
هرگوشهای از دیوار یکی یا دوتا شمع داشت ک باعث روشن شدن راه شده بود...
رو زمین خون پاشیده بود و از جلو و عقبم صدا های ترسناک میومد ک بیشتر باعث لرز بدنم میشد...
از عقبم صدا پا اومد ایستادم و تا به عقبم نگاه کنم یه چیزی محکم بهم خورد ک باعث شد پرت شم رو زمین...
نگاه کردم...یه موجود مشکی بود...کمی ازمبزرگتر بود...
کم کم میرفتم عقب ک اونم جلو میومد...از رو زمین بلند شدم...تا خاستم بدوم ک گرفتم....از دهنش یه مایع سبز رنگ رو شونم ریخت...ک با اونم دلم بالا اومد...تقلا برای آزاد شدن داشتم..اما مگه میزاره...به اطرافم نگاه کردم...یه شمشیر دیدم...با مهارتی ک داشتم خودمو آزاد کردم..و بعدش سریع به سمت شمشیر رفتم...برداشتمش و به سمت اون موجود گرفتم...بازم داشت جلو میومد با اون مایع سبز رنگ دهنش..
کم کم عقب میرفتم..ک با یه قدم بهم رسید خاست دوباره بزنیم ک سریعتر با شمشیر زدمش فک کنمبه شونش خورد صدا ترسناکش بیرون شد شبیه جیغ بود..
چند قدمی عقب رفتم و پا به فرار گذاشتم...ک صدا پاش اومد سرعتمو بیشتر کردم ک دوباره محکم زدیم و پرت شدم زمین.
با دستام خودمو عقب میکشدم ک نزدیکم شد و با دستاش از گردنم محکم گرفت اونقد محکم گرفته بود ک نمیتونستم نفس بکشم....چند قطره از اون مایع سبز رنگ دهنش ریخت تو دهنم..چیزیک خورده بودم و نخورده بودم و بالا آورم...
داشتم خفه میشدم...دنبال شمشیر بودم ک بلاخره پیداش کردم...محکم گرفتمش و گردنشو بریدم....
سرش اونور پرت شد و بدنش روم افتاد...سنگین بود..از روم برداشتمش و بلند شدم...
به اطرافم نگاه کردم دیگه چیزی نبود ک ازش بترسم...با شمشیر دوباره به راهم ادامه دادم.
هرچه جلوتر میرفتم این راه تمومی نداشت..
چند قدم جلوتر گذاشتم ک چندتا صدا از عقبم اومد...یه نگاه زود گذر کردم...ک چندتا موجود کوتوله رو دیدم...تا نزدیک شدن...قیافه ترسناکشون نمایان شد...ترسیدم و فرار کردم...ک اونم دنبالم بودن..
جلوم دوباره یه دو راهی اومد...نمیدونستم کدوم و برم...ایستادم ..هرکدوم ده شد اونو میرم...۱،۲،۳،۴،.... راه سمت چپ ده شد...یه نفس عمیق گرفتم و به راهم ادامه دادم...امیدوارم مشکلی پیش نیاد..
اونام ک ولم نمیکنین...فک کنم نیمِ از راه و رفته بودم..ک جلوم چندتا پله دیدم..ک به بالا میرفت چه از این بهتر...
به عقبم دوباره نگاه ..اونام داشتن میومدن ...
تو پله اول وایستادم و بلند داد زدم....
ا.ت: کوتوله های زشت...
و بعدش از پله ها بالا رفتم..
شاید بیشتر از ۲۰ پله رو بالا رفتم...ک با یه در روبرو شدم...درش قفل داشت....خاستم با شمشیری ک تو دستم قفل و بکشنم... شروع کردم به زدنش...ک صدا اون کوتوله هام اومد..سریعتر ضربه زدم.....که..
قفل شکست..درو باز کردم و وارد اتاق شدم و دوباره بستمش ک صدا اون کوتوله هام اومد....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
دیگه شرط نداریم اما حمایت کنین پارت قبلی شرط ها نرسیده بود اما من خواستم بزارم پس حمایت کن⚘
و اینکه چون نزدیک به آخرای این فیکم نمیخوام شرط بزاریم شاید بیشتر از ۳۰ پارت نداشته باشه.
ا.ت ویو
که از یکی از اون راه ها صدا ميومد...پس نخاستم از اون راه برم...از اون یکی رفتم......
هرگوشهای از دیوار یکی یا دوتا شمع داشت ک باعث روشن شدن راه شده بود...
رو زمین خون پاشیده بود و از جلو و عقبم صدا های ترسناک میومد ک بیشتر باعث لرز بدنم میشد...
از عقبم صدا پا اومد ایستادم و تا به عقبم نگاه کنم یه چیزی محکم بهم خورد ک باعث شد پرت شم رو زمین...
نگاه کردم...یه موجود مشکی بود...کمی ازمبزرگتر بود...
کم کم میرفتم عقب ک اونم جلو میومد...از رو زمین بلند شدم...تا خاستم بدوم ک گرفتم....از دهنش یه مایع سبز رنگ رو شونم ریخت...ک با اونم دلم بالا اومد...تقلا برای آزاد شدن داشتم..اما مگه میزاره...به اطرافم نگاه کردم...یه شمشیر دیدم...با مهارتی ک داشتم خودمو آزاد کردم..و بعدش سریع به سمت شمشیر رفتم...برداشتمش و به سمت اون موجود گرفتم...بازم داشت جلو میومد با اون مایع سبز رنگ دهنش..
کم کم عقب میرفتم..ک با یه قدم بهم رسید خاست دوباره بزنیم ک سریعتر با شمشیر زدمش فک کنمبه شونش خورد صدا ترسناکش بیرون شد شبیه جیغ بود..
چند قدمی عقب رفتم و پا به فرار گذاشتم...ک صدا پاش اومد سرعتمو بیشتر کردم ک دوباره محکم زدیم و پرت شدم زمین.
با دستام خودمو عقب میکشدم ک نزدیکم شد و با دستاش از گردنم محکم گرفت اونقد محکم گرفته بود ک نمیتونستم نفس بکشم....چند قطره از اون مایع سبز رنگ دهنش ریخت تو دهنم..چیزیک خورده بودم و نخورده بودم و بالا آورم...
داشتم خفه میشدم...دنبال شمشیر بودم ک بلاخره پیداش کردم...محکم گرفتمش و گردنشو بریدم....
سرش اونور پرت شد و بدنش روم افتاد...سنگین بود..از روم برداشتمش و بلند شدم...
به اطرافم نگاه کردم دیگه چیزی نبود ک ازش بترسم...با شمشیر دوباره به راهم ادامه دادم.
هرچه جلوتر میرفتم این راه تمومی نداشت..
چند قدم جلوتر گذاشتم ک چندتا صدا از عقبم اومد...یه نگاه زود گذر کردم...ک چندتا موجود کوتوله رو دیدم...تا نزدیک شدن...قیافه ترسناکشون نمایان شد...ترسیدم و فرار کردم...ک اونم دنبالم بودن..
جلوم دوباره یه دو راهی اومد...نمیدونستم کدوم و برم...ایستادم ..هرکدوم ده شد اونو میرم...۱،۲،۳،۴،.... راه سمت چپ ده شد...یه نفس عمیق گرفتم و به راهم ادامه دادم...امیدوارم مشکلی پیش نیاد..
اونام ک ولم نمیکنین...فک کنم نیمِ از راه و رفته بودم..ک جلوم چندتا پله دیدم..ک به بالا میرفت چه از این بهتر...
به عقبم دوباره نگاه ..اونام داشتن میومدن ...
تو پله اول وایستادم و بلند داد زدم....
ا.ت: کوتوله های زشت...
و بعدش از پله ها بالا رفتم..
شاید بیشتر از ۲۰ پله رو بالا رفتم...ک با یه در روبرو شدم...درش قفل داشت....خاستم با شمشیری ک تو دستم قفل و بکشنم... شروع کردم به زدنش...ک صدا اون کوتوله هام اومد..سریعتر ضربه زدم.....که..
قفل شکست..درو باز کردم و وارد اتاق شدم و دوباره بستمش ک صدا اون کوتوله هام اومد....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
دیگه شرط نداریم اما حمایت کنین پارت قبلی شرط ها نرسیده بود اما من خواستم بزارم پس حمایت کن⚘
و اینکه چون نزدیک به آخرای این فیکم نمیخوام شرط بزاریم شاید بیشتر از ۳۰ پارت نداشته باشه.
۱۶.۴k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.