زندگی مخفی پارت شصت و دو بخش دوم
بعد از اینکه خوند دفتر رو گذاشت روی تخت و اومد بغلم کرد
تهیونگ:نترس ما تا آخرش باهمیم
بعد از این قضیه همه چی خوب میشه
و به زندگی عادی مون برمیگردیم قول میدم
منو کشید عقب و
صورتمو قاب کرد و
لباشو آروم گذاشت روی لبام
حرکتی بهشون نداد فقط طوری بود که لباش رو حس میکردم
چشمامو بستم......
تا اینکه یدفعه در باز شد
اهیون اومد توی اتاق
منو تهیونگ سریع از هم جدا شدیم
اهیون:فکر کنم بد موقع مزاحم شدم
کوک:یعنی میمردی اون در لعنتی رو یه بار بزنی
تهیونگ:الان که اهیون فهمید دیگه تمومه
اهیون جان میشه به خاطر جیمین هم که شده چیزی به یونگی و هوسوک نگی و هیچ کس دیگه ای نگی خواهش میکنم
اهیون لبخند شیطانی زد و گفت:خب
هوسوککک بیااااا
تهیونگ بالشتشو برداشت و پرت کرد سمت اهیون و اینقدر محکم بود که اهیون افتاد زمین
اهیون:باشه باشه نمیگم ولی خب یکم خرج داره براتوننن
کوک: ترجیح میدم که به اعضا بگه تا اینکه بخوام بهش باج بدممم
تهیونگ؛فعلا نه کوکی
................
جین:جیسو به نظرت بهتر نیست راجب خودمون به بچه ها بگیم
جیسو:فعلا نه الان تهیونگ فکر میکنه که تو...گ...ی هستی و خب این تقصیر کنه
جین:چییی(با داد)
جیسو:آروم باش الان دخترا میان اوکی
جین:تو چطوری جرئت کردی چنین چیزی رو بهشون بگی
الان تهیونگ به کل دنیا گفته وای خدا بیا همه عاشق شدن ما هم عاشق شدیم
جیسو:تازه من فقط قضیه عشق اولم رو به تهیونگ گفتم و گفتم که اون انتخاب الهه عشق بوده و بعد از اون دیگه عاشق نشدم
جین:به خدا اگه بزارم زنده از این اتاق بری بیرون فقط شانس آوردی تفنگ ندارم وگرنه الان مرده بودی
یونا در رو باز میکنه و میاد داخل
یونا:سلام بچه هااا
جین اوپا تو اینجا چیکار میکنی
جین:من داشتم چند تا از وسایلم که دست جیسو مونده بود رو میگرفتم
یونا:اوکی ولی بهتره الان بری وگرنه هانا میاد و داستان میسازه برامون
خریداشو گذاشت توی اتاق و رفت بیرون
جین:جیسو بهتر نیست به یونا بگیم
جیسو:امشب هانا گفت قراره توی اتاق شماها بمونه چون هوسوک نمیاد خونه و منو یونا تنهاییم پس بهش میگم..
...........
ادامه دارد....
تهیونگ:نترس ما تا آخرش باهمیم
بعد از این قضیه همه چی خوب میشه
و به زندگی عادی مون برمیگردیم قول میدم
منو کشید عقب و
صورتمو قاب کرد و
لباشو آروم گذاشت روی لبام
حرکتی بهشون نداد فقط طوری بود که لباش رو حس میکردم
چشمامو بستم......
تا اینکه یدفعه در باز شد
اهیون اومد توی اتاق
منو تهیونگ سریع از هم جدا شدیم
اهیون:فکر کنم بد موقع مزاحم شدم
کوک:یعنی میمردی اون در لعنتی رو یه بار بزنی
تهیونگ:الان که اهیون فهمید دیگه تمومه
اهیون جان میشه به خاطر جیمین هم که شده چیزی به یونگی و هوسوک نگی و هیچ کس دیگه ای نگی خواهش میکنم
اهیون لبخند شیطانی زد و گفت:خب
هوسوککک بیااااا
تهیونگ بالشتشو برداشت و پرت کرد سمت اهیون و اینقدر محکم بود که اهیون افتاد زمین
اهیون:باشه باشه نمیگم ولی خب یکم خرج داره براتوننن
کوک: ترجیح میدم که به اعضا بگه تا اینکه بخوام بهش باج بدممم
تهیونگ؛فعلا نه کوکی
................
جین:جیسو به نظرت بهتر نیست راجب خودمون به بچه ها بگیم
جیسو:فعلا نه الان تهیونگ فکر میکنه که تو...گ...ی هستی و خب این تقصیر کنه
جین:چییی(با داد)
جیسو:آروم باش الان دخترا میان اوکی
جین:تو چطوری جرئت کردی چنین چیزی رو بهشون بگی
الان تهیونگ به کل دنیا گفته وای خدا بیا همه عاشق شدن ما هم عاشق شدیم
جیسو:تازه من فقط قضیه عشق اولم رو به تهیونگ گفتم و گفتم که اون انتخاب الهه عشق بوده و بعد از اون دیگه عاشق نشدم
جین:به خدا اگه بزارم زنده از این اتاق بری بیرون فقط شانس آوردی تفنگ ندارم وگرنه الان مرده بودی
یونا در رو باز میکنه و میاد داخل
یونا:سلام بچه هااا
جین اوپا تو اینجا چیکار میکنی
جین:من داشتم چند تا از وسایلم که دست جیسو مونده بود رو میگرفتم
یونا:اوکی ولی بهتره الان بری وگرنه هانا میاد و داستان میسازه برامون
خریداشو گذاشت توی اتاق و رفت بیرون
جین:جیسو بهتر نیست به یونا بگیم
جیسو:امشب هانا گفت قراره توی اتاق شماها بمونه چون هوسوک نمیاد خونه و منو یونا تنهاییم پس بهش میگم..
...........
ادامه دارد....
۲.۹k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.