فیک زیبا پارت 4
ات ویو
شب بود ساعت 9 و اینا بود که دیدم در میزنن درو باز کردم که دیدم جونگکوک در حلی که مست بود و داشت میخندید داشت نزدیکم شد..خیلی بوی الکل میداد حالم داشت بهم میخورد
ات: اارباب حالتون خوبه؟
کوک: آره عالی تر از همیشمم*خنده*
ات: ارباب شما الان مستید برید بخوابید حالتون بهتر شه
کوک: اوه بیبی چه بدنی*خنده*
ات:....
داشت نزدیکم میشد یهو دیدم دستشو گذاشته دور کمرم کشوندم تو اتاق و.....(دیگه بقیش با ذهن عالی خودتون😁)
پرش زمانی به صبح
ویو جونگکوک صب با دادو گریه های ی نفر پاشدم چشام و باز کردم دیدم ات کنارم نشسته داره گریه میکنه بعد دقت کردم دیدم هیچی تنش نیست
جونگکوک: تو چرا لباس نداریی ها؟
اصن به چه حقی اینجا نشستیی؟
ات: من اینو باید از تو بپرسم تو دیشب دختتر بودنمو ازم گرفتی😭(گریه شدیددددد)
حالا شدم مث همه ه.رزه هایی که هرشب زیرتنن😭(همه حرفای ات با گریست)
میکشمتت جوئون جونگکوکککک ازتت متنفرممممم😭
جونگکوک: حالا انگار چی شده(😐) دختره ی عوضی به چه حقیی سر من داد میزنی هانننن؟؟(داد)
حالا هم از جلو چشام گمشووو
ات: لباسمو برداشتم پوشیدم خواستم پاشم که زیر دلم درد گرفت آه بلندی کشیدم با زحمت رفتم بیرون
رفتم تو اتاقم .... داشتم گریه میکردم که یهو یه دختر خوشگل اومد جلوم گفت چیشده چرا گریه میکنی؟
ات: اینو باید از ارباب بپرسید(گریه کم)
ماریا: باز کوک چیکار کرده؟
ات: میتونم بپرسم شما کی هستید؟ از کجا اربابو میشناسید؟
ماریا: آها ببخشید خودمو معرفی نکردم
من ماریا هستم خواهر جونگکوک
ات: تو خیلی مهربونی دقیقا برعکس اون داداشت
ماریا: مرسی
خب حالا نگفتی کوک چیکارت کرده؟
ات: دیشب در زد درو براش باز کردم مست بود کشوندم تو اتاق و*گریش شدید شد*تازشم هر چند روز ی بار میبرتم اتاق شکنجه(دروغگوو فقط ی بار بردت 😐)
ماریا: وایی تروخدا ببخشید متاسفم😔
ات: اون باید عذرخواهی کنه اشکال نداره حالا چیزیه که شده
ماریا: بزار میرم باش صحبت میکنم دیگه انقدر بهت سخت نگیره
ات: تو خیلی مهربونی خیلی هم خوشگلی🥺😊
ماریا: مرسیی تو هم خوشگلیی
ات: ناخودآگاه بغلش کردم و گفتم مرسی اونیی(اونی ینی خواهر)
ماریا:خواهش میکنم😊میگم
ات:بله؟
ماریا:بیا یاهم دوست شیم
ات:واقعا؟
ماریا:اوهوم
ات:باشهه😊
ویو جونگکوک
پاشدم رفتم شرکت برای ی معامله....
شب بود ساعت 9 و اینا بود که دیدم در میزنن درو باز کردم که دیدم جونگکوک در حلی که مست بود و داشت میخندید داشت نزدیکم شد..خیلی بوی الکل میداد حالم داشت بهم میخورد
ات: اارباب حالتون خوبه؟
کوک: آره عالی تر از همیشمم*خنده*
ات: ارباب شما الان مستید برید بخوابید حالتون بهتر شه
کوک: اوه بیبی چه بدنی*خنده*
ات:....
داشت نزدیکم میشد یهو دیدم دستشو گذاشته دور کمرم کشوندم تو اتاق و.....(دیگه بقیش با ذهن عالی خودتون😁)
پرش زمانی به صبح
ویو جونگکوک صب با دادو گریه های ی نفر پاشدم چشام و باز کردم دیدم ات کنارم نشسته داره گریه میکنه بعد دقت کردم دیدم هیچی تنش نیست
جونگکوک: تو چرا لباس نداریی ها؟
اصن به چه حقی اینجا نشستیی؟
ات: من اینو باید از تو بپرسم تو دیشب دختتر بودنمو ازم گرفتی😭(گریه شدیددددد)
حالا شدم مث همه ه.رزه هایی که هرشب زیرتنن😭(همه حرفای ات با گریست)
میکشمتت جوئون جونگکوکککک ازتت متنفرممممم😭
جونگکوک: حالا انگار چی شده(😐) دختره ی عوضی به چه حقیی سر من داد میزنی هانننن؟؟(داد)
حالا هم از جلو چشام گمشووو
ات: لباسمو برداشتم پوشیدم خواستم پاشم که زیر دلم درد گرفت آه بلندی کشیدم با زحمت رفتم بیرون
رفتم تو اتاقم .... داشتم گریه میکردم که یهو یه دختر خوشگل اومد جلوم گفت چیشده چرا گریه میکنی؟
ات: اینو باید از ارباب بپرسید(گریه کم)
ماریا: باز کوک چیکار کرده؟
ات: میتونم بپرسم شما کی هستید؟ از کجا اربابو میشناسید؟
ماریا: آها ببخشید خودمو معرفی نکردم
من ماریا هستم خواهر جونگکوک
ات: تو خیلی مهربونی دقیقا برعکس اون داداشت
ماریا: مرسی
خب حالا نگفتی کوک چیکارت کرده؟
ات: دیشب در زد درو براش باز کردم مست بود کشوندم تو اتاق و*گریش شدید شد*تازشم هر چند روز ی بار میبرتم اتاق شکنجه(دروغگوو فقط ی بار بردت 😐)
ماریا: وایی تروخدا ببخشید متاسفم😔
ات: اون باید عذرخواهی کنه اشکال نداره حالا چیزیه که شده
ماریا: بزار میرم باش صحبت میکنم دیگه انقدر بهت سخت نگیره
ات: تو خیلی مهربونی خیلی هم خوشگلی🥺😊
ماریا: مرسیی تو هم خوشگلیی
ات: ناخودآگاه بغلش کردم و گفتم مرسی اونیی(اونی ینی خواهر)
ماریا:خواهش میکنم😊میگم
ات:بله؟
ماریا:بیا یاهم دوست شیم
ات:واقعا؟
ماریا:اوهوم
ات:باشهه😊
ویو جونگکوک
پاشدم رفتم شرکت برای ی معامله....
۵.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.