پسر عموی مغرور من~♡
پسر عموی مغرور من~♡
P37
که کوک گفت
کوک:ا.ت قراره امشب نامجون بیاد و قراره توی عمارت من یه پارتی برگزار بشه
ا.ت:چ چیییی(داد)
کوک:چته؟
ا.ت:همون نامجونی که من میشناسم
کوک:مگه چندتا نامجون داریم
ا.ت:._.
کوک:فعلا من میرم خداحافظ
و با سرعت رفت
ا.ت توی ذهنش:خوبه اگه امشب یه مهمونی بشه من میتونم کارمو راحتر انجام بدم و علاوه بر اون با یه تیر دو نشون میزنم
ا.ت ویو
یه خنده شیطانی زدم که دیدم همه دارن منو نگاه میکنن
ا.ت:هوی چتونه(داد)
و از پله های شرکت بالا رفتم رفتم داخل که دیدم همه دارن چرت میزنن
ا.ت:(پوزخند)فکر کنم از اول باید شروع کنیم
ا.ت:پاشین
کارمندا:بزار بشینیم خسته ایم بابا
ا.ت:فکر کنم به نفهمیدی من کیم
کارکنه:هر خری میخوای باش
ا.ت:اومم اوکی اونشکلیه از همین الان اخراجی
کارکنه:چ چی
از صندلی پاشد روبه روی من وایساد که گفتم
ا.ت:بنده ریئس جدید شرکت مدلینگ جئون هستم
و روبا روی اون کارکن
ا.ت:اگه از الان به بعد درست کار نکنین اخراجین من میرم داخل دفتر قهوه بیار
کارکن:چشم رئیس
رفتم داخل دفترم و روی صندلی چرمم نشستم که صدای در اومد بهش اجازه ی ورود دادماون مرده یکی از کارمندا اومد همراه با قهوه روی میز گذاشت و بعد تظیم کرد و گفت کاری ندارین
ات:نه میتونی بری
و رفت
اومم پسرخاله قراره امشب حسابی بهمون خوشبگذره
P37
که کوک گفت
کوک:ا.ت قراره امشب نامجون بیاد و قراره توی عمارت من یه پارتی برگزار بشه
ا.ت:چ چیییی(داد)
کوک:چته؟
ا.ت:همون نامجونی که من میشناسم
کوک:مگه چندتا نامجون داریم
ا.ت:._.
کوک:فعلا من میرم خداحافظ
و با سرعت رفت
ا.ت توی ذهنش:خوبه اگه امشب یه مهمونی بشه من میتونم کارمو راحتر انجام بدم و علاوه بر اون با یه تیر دو نشون میزنم
ا.ت ویو
یه خنده شیطانی زدم که دیدم همه دارن منو نگاه میکنن
ا.ت:هوی چتونه(داد)
و از پله های شرکت بالا رفتم رفتم داخل که دیدم همه دارن چرت میزنن
ا.ت:(پوزخند)فکر کنم از اول باید شروع کنیم
ا.ت:پاشین
کارمندا:بزار بشینیم خسته ایم بابا
ا.ت:فکر کنم به نفهمیدی من کیم
کارکنه:هر خری میخوای باش
ا.ت:اومم اوکی اونشکلیه از همین الان اخراجی
کارکنه:چ چی
از صندلی پاشد روبه روی من وایساد که گفتم
ا.ت:بنده ریئس جدید شرکت مدلینگ جئون هستم
و روبا روی اون کارکن
ا.ت:اگه از الان به بعد درست کار نکنین اخراجین من میرم داخل دفتر قهوه بیار
کارکن:چشم رئیس
رفتم داخل دفترم و روی صندلی چرمم نشستم که صدای در اومد بهش اجازه ی ورود دادماون مرده یکی از کارمندا اومد همراه با قهوه روی میز گذاشت و بعد تظیم کرد و گفت کاری ندارین
ات:نه میتونی بری
و رفت
اومم پسرخاله قراره امشب حسابی بهمون خوشبگذره
۱۴.۵k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.