۶۹
۶۹
تهجون
داشتم میرفتم خونه یه ماشین پشتم بود داشت چراغ میزد پیاده شدم
تهجون: تهیونگ تویی؟
تهیونگ: خیلی احمقی میدونستی؟
تهجون: اره
تهیونگ: دست از سر زندگی من بردار
تهجون: نمیخوام
تهیونگ: چی میخوای بهت بدم کاری نکنی
تهجون: داداش تسلیم شدی؟
تهیونگ:من هیچوقت تسلیم نمیشم ولی وقتی پای ا/ت بوران نزدیکه حاضرم خودمو بکش
تهجون: پس خودتو بکش تا من با ا/ت ازدواج کنم
تهیونگ: خفه میشی یا خفت کنم
تهجون: هردو
فردا
م.ت: دیگه تموم شدی
تهیونگ: اره
بوران: بابا میشه باهم بریم سفر
ا/ت: اره میشه؟
تهیونگ: چرا نمیشه راستی مامان شنیدم تهجون اومده کجاست؟
تهجون: اینجام
تهیونگ: داداش بزرگه چقدر دلم برات تنگ شده بود
تهجون: منم همینطور
م.ت: نمیدونم کدوم دیوونه ای صورتشو کبود کرده
تهیونگ: کی این کارو کرده؟
بوران: عمو خوبی؟
تهجون: چیز مهمی نیست گفتم کسی نزده خوردم زمین
تهیونگ: وقتی خورده باشی زمین اینجوری کبود نمیشه
بوران: بابا گوشیتو بده گوشیتو بده
تهیونگ: چرا؟
بوران: میخوام بازی کنم
تهجون: نترس نمیره تو پوشه های شخصی
تهیونگ: بیا گوشی فقط کسی زنگ زد قطع نکن
بوران: باشه
تهجون: حرفمو نادیده گرفتی؟
تهیونگ: من در اصل باید خودتو نادیده بگیرم
تهجون: دشمنیت با من چیه؟
تهیونگ: من با تو دشمنی ندارم ا/ت
ا/ت: بله؟
تهیونگ: بریم خونه مامانت و بابات دیشب بهم پیام دادن فراموش کردم بگم
ا/ت: باشه
یک هفته بعد
شب
تهیونگ: بوران خوابش برد؟
ا/ت: اره اینروزا خیلی تهجون باهاش صمیمیه
تهیونگ:میخواستم درمورد یه چیزی بگم
ا/ت: جانم بگو
تهیونگ: راستش چطور بگم سخته
ا/ت: بگو دیگه
تهیونگ: ماموریت دارم
ا/ت: برای چی؟
تهیونگ: باید برم ژاپن
ا/ت: چند روز
تهیونگ: ببخشید عزیزم مجبورم برای یک ماه
ا/ت: یک ماه نمیشه ماهم بیایم
تهیونگ: بهشون گفتم گفتن همراه نمیتونید بیارید
ا/ت: اگه بیایم خیلی عقب میفتم از اینجا
تهیونگ: ا/ت بهت قول میدم وقتی اومدم باهم میریم سفر
ا/ت: حالا که مجبوری باشه ولی بوران چی؟
تهیونگ: نمیدونم
ا/ت: حالا کی میخوای بری؟
تهیونگ: میخواستم زودتر بگم ولی نشد سه ساعت دیگه پرواز دارم
ا/ت: به همین زودی؟
تهیونگ: اره ببخشید واقعا
بوران: بابا
تهیونگ: بیدار شدی؟
بوران: میخوای بری؟
تهیونگ: چی؟
بوران: دوباره میخوای بری؟
تهیونگ: ببخشید عزیزم اره
بوران: من قهرم
تهیونگ: بوران صبر کن
بوران: نمیخوام دیگه تو بابا خوبی نیستی کاش عمو تهجون بابام بود
#فیک
#سناریو
تهجون
داشتم میرفتم خونه یه ماشین پشتم بود داشت چراغ میزد پیاده شدم
تهجون: تهیونگ تویی؟
تهیونگ: خیلی احمقی میدونستی؟
تهجون: اره
تهیونگ: دست از سر زندگی من بردار
تهجون: نمیخوام
تهیونگ: چی میخوای بهت بدم کاری نکنی
تهجون: داداش تسلیم شدی؟
تهیونگ:من هیچوقت تسلیم نمیشم ولی وقتی پای ا/ت بوران نزدیکه حاضرم خودمو بکش
تهجون: پس خودتو بکش تا من با ا/ت ازدواج کنم
تهیونگ: خفه میشی یا خفت کنم
تهجون: هردو
فردا
م.ت: دیگه تموم شدی
تهیونگ: اره
بوران: بابا میشه باهم بریم سفر
ا/ت: اره میشه؟
تهیونگ: چرا نمیشه راستی مامان شنیدم تهجون اومده کجاست؟
تهجون: اینجام
تهیونگ: داداش بزرگه چقدر دلم برات تنگ شده بود
تهجون: منم همینطور
م.ت: نمیدونم کدوم دیوونه ای صورتشو کبود کرده
تهیونگ: کی این کارو کرده؟
بوران: عمو خوبی؟
تهجون: چیز مهمی نیست گفتم کسی نزده خوردم زمین
تهیونگ: وقتی خورده باشی زمین اینجوری کبود نمیشه
بوران: بابا گوشیتو بده گوشیتو بده
تهیونگ: چرا؟
بوران: میخوام بازی کنم
تهجون: نترس نمیره تو پوشه های شخصی
تهیونگ: بیا گوشی فقط کسی زنگ زد قطع نکن
بوران: باشه
تهجون: حرفمو نادیده گرفتی؟
تهیونگ: من در اصل باید خودتو نادیده بگیرم
تهجون: دشمنیت با من چیه؟
تهیونگ: من با تو دشمنی ندارم ا/ت
ا/ت: بله؟
تهیونگ: بریم خونه مامانت و بابات دیشب بهم پیام دادن فراموش کردم بگم
ا/ت: باشه
یک هفته بعد
شب
تهیونگ: بوران خوابش برد؟
ا/ت: اره اینروزا خیلی تهجون باهاش صمیمیه
تهیونگ:میخواستم درمورد یه چیزی بگم
ا/ت: جانم بگو
تهیونگ: راستش چطور بگم سخته
ا/ت: بگو دیگه
تهیونگ: ماموریت دارم
ا/ت: برای چی؟
تهیونگ: باید برم ژاپن
ا/ت: چند روز
تهیونگ: ببخشید عزیزم مجبورم برای یک ماه
ا/ت: یک ماه نمیشه ماهم بیایم
تهیونگ: بهشون گفتم گفتن همراه نمیتونید بیارید
ا/ت: اگه بیایم خیلی عقب میفتم از اینجا
تهیونگ: ا/ت بهت قول میدم وقتی اومدم باهم میریم سفر
ا/ت: حالا که مجبوری باشه ولی بوران چی؟
تهیونگ: نمیدونم
ا/ت: حالا کی میخوای بری؟
تهیونگ: میخواستم زودتر بگم ولی نشد سه ساعت دیگه پرواز دارم
ا/ت: به همین زودی؟
تهیونگ: اره ببخشید واقعا
بوران: بابا
تهیونگ: بیدار شدی؟
بوران: میخوای بری؟
تهیونگ: چی؟
بوران: دوباره میخوای بری؟
تهیونگ: ببخشید عزیزم اره
بوران: من قهرم
تهیونگ: بوران صبر کن
بوران: نمیخوام دیگه تو بابا خوبی نیستی کاش عمو تهجون بابام بود
#فیک
#سناریو
۹۲۲
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.