P 3
ویو آیسل
وقتی رسیدم به قلعمون سریع رفتم تو پدرم عصبی امد سمتم
بابا:کجا بودی؟ها؟نمیگی من نگرانت میشم؟
+بابا...
بابا:فقط حقیقتو بهم بگو،جز حقیقت چیزی نشنوم
+ببخشید بابا من رفته بودم روی آب رفتم ساحل
بابا:چییییی؟مگه نگفتم حق نداری به اونجا برییییی
+متاسفام اما واقعا کنجکاو بودم که روی آب چجوریه پس...
بابا:ساکت شو میخای بلایی که سر مامانت اومد سر توهم بیادددد؟روی آب هیچ چیز خاصی نیست فقط یه مشت صیاد بی رحم که برای پول هر کار کثیفیو انجام میدن بفهم بچه اونا مامانتو کشتنننن اینو بفهم و دیگه روی آب نرو
آیسل با حرفای پدرش بغض میکنه و گریش میگیره پدرش هم با بغض دخترش بغض میکنه و اونو تو بغلش میگیره
بابا:ببخشید عزیزم که سرت داد زدم فقط نمیخواستم توروهم از دست بدم حتی فکر کردن بهش تنمو به لرزه در میاره،منو ببخش عزیزم
+ببخشید بابا که به حرفات گوش نکردم
بابا:فقط دیگه تکرار نشه
+چشم
بابا:حالا بیا شام بخوریم
+چشم پدر
(یک ماه بعد)
ویو کوک
تو راه برگشت از اون جلسه فاکی بودیم واقعا چرا جونگسو نباید به جای من مافیا شه خب چون اون برادر بزرگترمه و ازدواج کرده دلیل نمیشه منو بندازن تو این سیاه چاله
ب/ک:برای فردا غروب آماده باش جلسه داری
-میشه شما بجای من برید؟
ب/ک:نه،فردا خودت تنها میری
-ت.. تنها؟
ب/ک:اره تنها
-ولی من که...
ب/ک:چیزی نشنوم
-اوفف
دلم برای اون دختر تنگ شده چرا دیگه نمیاد؟اوف اگه امروزم برم یعنی امکان داره که اومده باشه؟
پس به راننده گفتم
-منو همینجا پیاده کن
ب/ک:اونوقت چرا؟
-میخام برم دریا
پدرم دیگه چیزی نگفتو سکوت کرد راننده هم وایسادو من پیاده شدم
وقتی رسیدم به قلعمون سریع رفتم تو پدرم عصبی امد سمتم
بابا:کجا بودی؟ها؟نمیگی من نگرانت میشم؟
+بابا...
بابا:فقط حقیقتو بهم بگو،جز حقیقت چیزی نشنوم
+ببخشید بابا من رفته بودم روی آب رفتم ساحل
بابا:چییییی؟مگه نگفتم حق نداری به اونجا برییییی
+متاسفام اما واقعا کنجکاو بودم که روی آب چجوریه پس...
بابا:ساکت شو میخای بلایی که سر مامانت اومد سر توهم بیادددد؟روی آب هیچ چیز خاصی نیست فقط یه مشت صیاد بی رحم که برای پول هر کار کثیفیو انجام میدن بفهم بچه اونا مامانتو کشتنننن اینو بفهم و دیگه روی آب نرو
آیسل با حرفای پدرش بغض میکنه و گریش میگیره پدرش هم با بغض دخترش بغض میکنه و اونو تو بغلش میگیره
بابا:ببخشید عزیزم که سرت داد زدم فقط نمیخواستم توروهم از دست بدم حتی فکر کردن بهش تنمو به لرزه در میاره،منو ببخش عزیزم
+ببخشید بابا که به حرفات گوش نکردم
بابا:فقط دیگه تکرار نشه
+چشم
بابا:حالا بیا شام بخوریم
+چشم پدر
(یک ماه بعد)
ویو کوک
تو راه برگشت از اون جلسه فاکی بودیم واقعا چرا جونگسو نباید به جای من مافیا شه خب چون اون برادر بزرگترمه و ازدواج کرده دلیل نمیشه منو بندازن تو این سیاه چاله
ب/ک:برای فردا غروب آماده باش جلسه داری
-میشه شما بجای من برید؟
ب/ک:نه،فردا خودت تنها میری
-ت.. تنها؟
ب/ک:اره تنها
-ولی من که...
ب/ک:چیزی نشنوم
-اوفف
دلم برای اون دختر تنگ شده چرا دیگه نمیاد؟اوف اگه امروزم برم یعنی امکان داره که اومده باشه؟
پس به راننده گفتم
-منو همینجا پیاده کن
ب/ک:اونوقت چرا؟
-میخام برم دریا
پدرم دیگه چیزی نگفتو سکوت کرد راننده هم وایسادو من پیاده شدم
۱.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.