تکپارتی ارباب جوان
اسم رمان : ارباب_جوان
تکپارتی
(ا/ت+ جونگ کوک_ راوی&)
+(من ا/تم.. 24 سالمه و از 20 سالگی پیش جئون جونگ کوک کار میکردم...اون مافیاست... من کارم این بود که همه ی برنامه ریزی هاشو مدیریت کنم و حواسم باشه اتفاقی نیفته... میشه گف دست راستشم.. با این حال اون ترسناک ترین مافیای کره هست... ولی خب نمیشه گف به من سخت گذشته.. اون بهم یه اتاق تو خونه ش داد و گذاشت باهاش زندگی کنم... تو این چهارسال من بهش خیلی وابسته شدم میشه گف.. عاشقش شدم.. ولی فکر نکنم این حس دو طرفه باشه!...)
+(امروز ساعت 9صبح بیدار شدم و طبق معمول حاضر شدم و رفتم سمت اتاق ارباب)
تق تق تق(کیِ کیه در میزنه؟ 😂)
_بیا تو
+صبح بخیر ارباب
_صبح بخیر
+آجوما صبحونه رو اماده کرده
_باشه الان میام
+چشم(خواستم از اتاق برم بیرون که صدام زد)
_ا/ت
+بله؟
_امشب به یه پارتی دعوتم.. میخام توهم همراهم بیای
+چشم حتما...
_ولی نه بعنوان زیر دستم... میخام بعنوان دوست دخترم بیای
+(چیزی که گف ضربان قلبمو برد رو هزار... دوستتتت دخترش؟؟؟؟ )
_ساعت 8 شب آماده باش باهم بریم
+چ.. چشم
+(از اتاق اومدم بیرون... داشتمممم عرررر میزدمممم... اولین بار بود همچین چیزی ازم میخواست... همیشه بعنوان دست راستش یا زیر دستش باهاش میرفتم بیرون...)
&پرش زمانی ساعت 8(از اونجایی که ادمین گشادی دارین توقع نداشته باشین تا ساعت 8 شبو بنویسم😂)
+(ساعت 8 شده بود منم کاملا اماده بودم.. یه لباس بازِ قرمز پوشیده بودم(ای کلکل😂😏) موهامو باز گذاشته بودمو یه رژ جگری هم زدم... که صدای در اومد)
+بفرمایین
_(رفتم داخل که با دیدن ا/ت زبونم بند اومد... خیلی جذاب شده بود... اون بدن تحریک کنندش کاملا مشخص بود...کفری شدم از اینکه میخواد اینشکلی باهام بیاد)
_فکرنمیکنی لباست خیلی بازِ؟
+برای پارتی که قراره بریم نه
_زبون درازم که شدی
+همچین چیزی نیست ارباب.. من فقط جواب سوالتونو دادم
_که اینطور(رفتم نزدیکش.. هرچی من نزدیک میشدم اون میرفت عقب.. تا اینکه خورد به دیوار و همونجا ایستاد)
+چکار میکنین ارباب؟
_(سرمو بردم پیش گوشش و زمزمه کردم)
_بهتره امشب مراقب کارات باشی بیب... خودتت میدونی اگه عصبی بشم چی میشه
_(بعد حرفم بدون توجه بهش رفتم بیرون و سوار ماشین شدم...)
+(این ضربان قلبم برای ترسه یا ایننن حس فاکی به خاطر عشقیه که نسبت بهش دارممم؟؟)
&ا/ت بعد از کلی عر زدن رفت سوار ماشین شد😂
+(تو ماشین نگاه خیرشو رو خودم حس میکردم ولی نمیخواستم بهش توجه کنم... احساس میکردمممم دارههه با نگاهش منو میخورهههه)
&و بازم پرش زمانی😂... پرش زمانی وقتی رسیدن بار
_(از ماشین پیاده شدمو دست ا/ت رو گرفتم)
_وقتی رفتیم داخل از پیشم تکون نمیخوری.. فهمیدی؟
+بله ارباب
_اینجا ارباب صدام نزن
+چشم
&رفتن داخل
+(همه داشتن به جونگ کوک خوش آمد میگفتن.. بعداز چند دقیقه خوش امدگویی رفتیم نشستیم و برامون مشروب اوردن)
_حواست باشه مست نکنی
+هوم
_(چند دقیقه از پارتی گذشته بود.. همه ی نگاه ها به ا/ت بود.. خب حق داشتن امشب فوق العاده جذاب شده بود... بهش نزدیک تر شدمو دستمو دور کمرش انداختم و به خودم چسبودمش)
+چیکار میکنی؟
_دارم تو نقشم غرق میشم(پوزخند)
+(خجالت زده سرمو برگردوندم)
_هی بعد از چهارسال هنوز ازم خجالت میکشی؟
+خب.. اره
_کیوت(خنده)
+(دیگه داشتم رد میدادم... احساس میکردم قلبم از کار افتاده اینقدر که تند زده... به من گف کیوتتتت عرر)
_بیب بریم برقصیم؟
+ها؟
_بیا(دستشو گرفتمو رفتیم پیش بقیه که داشتن میرقصیدن)
_(دستمو دور کمرش حلقه کردم و شروع کردیم به رقصیدن)
+(بدبخت از خوشحالی سکته کرده😂)
_ا/ت
+هوم؟
_یکاری بکنم عصبی نمیشی؟(پوزخند)
+چکار کنی؟
_(نگاهمو به لباش دادم و سرمو بردم نزدیک... لبامو گذاشتم رو لباش و بوسیدمش...معلوم بود تعجب کرده ... ازش جدا شدمو بهش نگاه کردم)
_چیه؟...
+(فقط با تعجب بهش زل زده بودم)
_(خنده) چرا شوکه شدی... یعنی تا الان متوجه حسی که بهت دارم نشده بودی؟
+چه حسی؟
_حس تنفر..
+چیی؟
_شوخی کردم بابا(خنده)
+...
_من.. دوست دارم... خیلی وقته این حسو بهت دارم اما... فکر میکردم یه حس به طرفه س پس بیخیالش شدم
+تو الان داری جدی حرف میزنی؟
_بنظرت شوخی دارم؟
+...
_تو نمیخای چیزی بگی؟
+من.. خب.. چیزه
_بگو دیگههه
+(ناخودآگاه لبامو گذاشتم رو لباش(چه لب رو لب شد😂😐) ولی متوجه غلطی که کردم شدمو زود ازش جدا شدم)
_(خنده) چیشد؟
+(خجالت زده لبخند زدم)
_کیوت(لبخند)
_خب خانوم جئون... امادین یه زندگی جدید رو با من شروع کنین؟
+بله آقای جئون(لبخند)
پایان
تکپارتی
(ا/ت+ جونگ کوک_ راوی&)
+(من ا/تم.. 24 سالمه و از 20 سالگی پیش جئون جونگ کوک کار میکردم...اون مافیاست... من کارم این بود که همه ی برنامه ریزی هاشو مدیریت کنم و حواسم باشه اتفاقی نیفته... میشه گف دست راستشم.. با این حال اون ترسناک ترین مافیای کره هست... ولی خب نمیشه گف به من سخت گذشته.. اون بهم یه اتاق تو خونه ش داد و گذاشت باهاش زندگی کنم... تو این چهارسال من بهش خیلی وابسته شدم میشه گف.. عاشقش شدم.. ولی فکر نکنم این حس دو طرفه باشه!...)
+(امروز ساعت 9صبح بیدار شدم و طبق معمول حاضر شدم و رفتم سمت اتاق ارباب)
تق تق تق(کیِ کیه در میزنه؟ 😂)
_بیا تو
+صبح بخیر ارباب
_صبح بخیر
+آجوما صبحونه رو اماده کرده
_باشه الان میام
+چشم(خواستم از اتاق برم بیرون که صدام زد)
_ا/ت
+بله؟
_امشب به یه پارتی دعوتم.. میخام توهم همراهم بیای
+چشم حتما...
_ولی نه بعنوان زیر دستم... میخام بعنوان دوست دخترم بیای
+(چیزی که گف ضربان قلبمو برد رو هزار... دوستتتت دخترش؟؟؟؟ )
_ساعت 8 شب آماده باش باهم بریم
+چ.. چشم
+(از اتاق اومدم بیرون... داشتمممم عرررر میزدمممم... اولین بار بود همچین چیزی ازم میخواست... همیشه بعنوان دست راستش یا زیر دستش باهاش میرفتم بیرون...)
&پرش زمانی ساعت 8(از اونجایی که ادمین گشادی دارین توقع نداشته باشین تا ساعت 8 شبو بنویسم😂)
+(ساعت 8 شده بود منم کاملا اماده بودم.. یه لباس بازِ قرمز پوشیده بودم(ای کلکل😂😏) موهامو باز گذاشته بودمو یه رژ جگری هم زدم... که صدای در اومد)
+بفرمایین
_(رفتم داخل که با دیدن ا/ت زبونم بند اومد... خیلی جذاب شده بود... اون بدن تحریک کنندش کاملا مشخص بود...کفری شدم از اینکه میخواد اینشکلی باهام بیاد)
_فکرنمیکنی لباست خیلی بازِ؟
+برای پارتی که قراره بریم نه
_زبون درازم که شدی
+همچین چیزی نیست ارباب.. من فقط جواب سوالتونو دادم
_که اینطور(رفتم نزدیکش.. هرچی من نزدیک میشدم اون میرفت عقب.. تا اینکه خورد به دیوار و همونجا ایستاد)
+چکار میکنین ارباب؟
_(سرمو بردم پیش گوشش و زمزمه کردم)
_بهتره امشب مراقب کارات باشی بیب... خودتت میدونی اگه عصبی بشم چی میشه
_(بعد حرفم بدون توجه بهش رفتم بیرون و سوار ماشین شدم...)
+(این ضربان قلبم برای ترسه یا ایننن حس فاکی به خاطر عشقیه که نسبت بهش دارممم؟؟)
&ا/ت بعد از کلی عر زدن رفت سوار ماشین شد😂
+(تو ماشین نگاه خیرشو رو خودم حس میکردم ولی نمیخواستم بهش توجه کنم... احساس میکردمممم دارههه با نگاهش منو میخورهههه)
&و بازم پرش زمانی😂... پرش زمانی وقتی رسیدن بار
_(از ماشین پیاده شدمو دست ا/ت رو گرفتم)
_وقتی رفتیم داخل از پیشم تکون نمیخوری.. فهمیدی؟
+بله ارباب
_اینجا ارباب صدام نزن
+چشم
&رفتن داخل
+(همه داشتن به جونگ کوک خوش آمد میگفتن.. بعداز چند دقیقه خوش امدگویی رفتیم نشستیم و برامون مشروب اوردن)
_حواست باشه مست نکنی
+هوم
_(چند دقیقه از پارتی گذشته بود.. همه ی نگاه ها به ا/ت بود.. خب حق داشتن امشب فوق العاده جذاب شده بود... بهش نزدیک تر شدمو دستمو دور کمرش انداختم و به خودم چسبودمش)
+چیکار میکنی؟
_دارم تو نقشم غرق میشم(پوزخند)
+(خجالت زده سرمو برگردوندم)
_هی بعد از چهارسال هنوز ازم خجالت میکشی؟
+خب.. اره
_کیوت(خنده)
+(دیگه داشتم رد میدادم... احساس میکردم قلبم از کار افتاده اینقدر که تند زده... به من گف کیوتتتت عرر)
_بیب بریم برقصیم؟
+ها؟
_بیا(دستشو گرفتمو رفتیم پیش بقیه که داشتن میرقصیدن)
_(دستمو دور کمرش حلقه کردم و شروع کردیم به رقصیدن)
+(بدبخت از خوشحالی سکته کرده😂)
_ا/ت
+هوم؟
_یکاری بکنم عصبی نمیشی؟(پوزخند)
+چکار کنی؟
_(نگاهمو به لباش دادم و سرمو بردم نزدیک... لبامو گذاشتم رو لباش و بوسیدمش...معلوم بود تعجب کرده ... ازش جدا شدمو بهش نگاه کردم)
_چیه؟...
+(فقط با تعجب بهش زل زده بودم)
_(خنده) چرا شوکه شدی... یعنی تا الان متوجه حسی که بهت دارم نشده بودی؟
+چه حسی؟
_حس تنفر..
+چیی؟
_شوخی کردم بابا(خنده)
+...
_من.. دوست دارم... خیلی وقته این حسو بهت دارم اما... فکر میکردم یه حس به طرفه س پس بیخیالش شدم
+تو الان داری جدی حرف میزنی؟
_بنظرت شوخی دارم؟
+...
_تو نمیخای چیزی بگی؟
+من.. خب.. چیزه
_بگو دیگههه
+(ناخودآگاه لبامو گذاشتم رو لباش(چه لب رو لب شد😂😐) ولی متوجه غلطی که کردم شدمو زود ازش جدا شدم)
_(خنده) چیشد؟
+(خجالت زده لبخند زدم)
_کیوت(لبخند)
_خب خانوم جئون... امادین یه زندگی جدید رو با من شروع کنین؟
+بله آقای جئون(لبخند)
پایان
۸.۰k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.