پادشاه من
پارت۶
من: اوه من چرا به یک زبان دیگه نوشتم ببخشید این یعنی باشه. شما ها چرا انقد واستون مهمه که من شما رو ببخشم یا نه؟
ایزانا و کاکوچو هر دو هم زمان و با هم گفتن: چون تو دوست منی.
و همون موقع ایزانا با کاکوچو گفت: کی گفته دوست توعه؟ ها؟ سو چان دوست منه
کاکوچو: ولی شاید بتونه دوست من هم باشه.
ایزانا: نه
کاکوچو: ولی..
ایزانا: نه یعنی نه
کاکوچو : اصلا بیا از خودش بپرسیم ببینیم کدوم رو به عنوان دوست قبول میکنه. سو چان؟
ایزانا: ها؟ فقط من میتونم اون رو سو چان صدا کنم نه تو.
سو: اونقدرا هم مهم نیست.
ایزانا و کاکوچو با هم : چرا معلومه که مهمه!
سو از شدت این همه هماهنگی خنده اش گرفت
سو برای اولین بار در کل زندگیش خندید
که این باعث شد کاکوچو و ایزانا هم بخندن .
ولی چون لب سو به خندیدن عادت نداشت یک کم خون اومد ایزانا هم انگار که میدونست قرار بود اینجوری بشه سریع یک دستمال به سو داد و سو هم گرفتنش و تشکر کرد.
یعد هم ایزانا برای اینکه یک بحثی پیدا کنه تا حرف بزنن گفت: خب بچه ها حالا که صبحونه رو خوردیم کاکوچو ظرف ها رو میشوره و من و سو چان هم میریم بیرن از آشپزخونه.
سو: چطوره با هم بشوریم و با هم بریم بیرون از آشپزخونه.
ایزانا هم لپ هاش رو باد کرد و گفت باشه( کیوت)
هر کس ظرف خودش رو شست و همه با هم از آشپزخانه خارج شدند.
پایان
__________________
ادامه دارد.....
#انیمه
#ایزانا
#کاکوچو
#وانتشات
#سناریو
#توکیو_ریونجرز
من: اوه من چرا به یک زبان دیگه نوشتم ببخشید این یعنی باشه. شما ها چرا انقد واستون مهمه که من شما رو ببخشم یا نه؟
ایزانا و کاکوچو هر دو هم زمان و با هم گفتن: چون تو دوست منی.
و همون موقع ایزانا با کاکوچو گفت: کی گفته دوست توعه؟ ها؟ سو چان دوست منه
کاکوچو: ولی شاید بتونه دوست من هم باشه.
ایزانا: نه
کاکوچو: ولی..
ایزانا: نه یعنی نه
کاکوچو : اصلا بیا از خودش بپرسیم ببینیم کدوم رو به عنوان دوست قبول میکنه. سو چان؟
ایزانا: ها؟ فقط من میتونم اون رو سو چان صدا کنم نه تو.
سو: اونقدرا هم مهم نیست.
ایزانا و کاکوچو با هم : چرا معلومه که مهمه!
سو از شدت این همه هماهنگی خنده اش گرفت
سو برای اولین بار در کل زندگیش خندید
که این باعث شد کاکوچو و ایزانا هم بخندن .
ولی چون لب سو به خندیدن عادت نداشت یک کم خون اومد ایزانا هم انگار که میدونست قرار بود اینجوری بشه سریع یک دستمال به سو داد و سو هم گرفتنش و تشکر کرد.
یعد هم ایزانا برای اینکه یک بحثی پیدا کنه تا حرف بزنن گفت: خب بچه ها حالا که صبحونه رو خوردیم کاکوچو ظرف ها رو میشوره و من و سو چان هم میریم بیرن از آشپزخونه.
سو: چطوره با هم بشوریم و با هم بریم بیرون از آشپزخونه.
ایزانا هم لپ هاش رو باد کرد و گفت باشه( کیوت)
هر کس ظرف خودش رو شست و همه با هم از آشپزخانه خارج شدند.
پایان
__________________
ادامه دارد.....
#انیمه
#ایزانا
#کاکوچو
#وانتشات
#سناریو
#توکیو_ریونجرز
۵.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.