یک تقاص پارت ۳۶
تقریبا باید برسه الان
بیخیال شدم و درگیر خوندن ادامه ی کتاب تو دستم شدم
بعد از چند دقیقه صدای کلید اومد که تو قفل در خونه داشت میچرخید و بعدش در باز شد و جونگ کوک ظاهر شد
وقتی من و دید یه کم مکث کرد و گفت سلام
سرم و تکون دادم و گفتم سلام
جونگ کوک گفت من میرم ده دقیقه دوش میگیرم حاضر میشم میام
حرصم گرفت دو ساعته من و حاضر کرده الان خودش تازه میخواد بره حموم
با حرص داد زدم و گفتم تو دوساعته منو حاضر کردی که بعدش بیای بری حمومممممم ؟
جونگ کوک در حالی که از پله ها میرفت بالا با خنده گفت خب دو ساعت پیش حاضر نمیشدی
چقد دوست دارم بزنمش ولی حیف میدونم قرار نیس زورم بهش برسه یهو دیدی خودمو از وسط نصف کرد ازش بعید نیس واقعا
انصافا خیلی خسته بودم و خوابم میومد با اینکه هیچ کاری نکرده بودم از صبح ولی خسته بودم
خودمو واسه ده دقیقه درگیر کتاب کردم هی منتظر بودم بیاد ولی نمیومد
خدایا انصافا چرااااا ؟
که یهو بدو بدو از پله ها اومد پایین و گفت زود باش بزن بریم
از رو مبل بلند شدم و کیفم و برداشتم و از خونه رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
تو تنهایی اهل حرف زدن نبودم
البته بهتره بگم حرفی نبود که با هم بزنیم در مورد چی میخواستیم حرف بزنیم
همیشه ساکت بودیم و فقط تو بعضی مواقع حرف میزدیم
سرم و تکیه دادم به شیشه ی ماشین چقد دلم واسه ی هوای بارونی تنگ شده !
دوست دارم بارون بیاد ولی به هوا نمیخورد که بخواد بارون بباره
نمیدونم چقد گذشت ولی رسیدیم جونگ کوک کارت دعوت و به نگهبان جلو در نشون داد و بعدش وارد باغ شدیم
یه باغ خیلی بزرگ و تزئین شده با انواع وسایل تزئینی بود داخل باغ یه میز بزرگ از نوشیدنی ها و خوراکی ها بود و یه پیست رقص گوشه ی باغ بود و چندین نفر چپیده بودن تو هم و داشتن میرقصیدن صدای قهقه های بلند میومد
از نظرم یه مهمونی چندش بود که فقط پر از شهوت بود
یهو صدای یه مرده اومد که جونگ کوک و صدا کرد
بیخیال شدم و درگیر خوندن ادامه ی کتاب تو دستم شدم
بعد از چند دقیقه صدای کلید اومد که تو قفل در خونه داشت میچرخید و بعدش در باز شد و جونگ کوک ظاهر شد
وقتی من و دید یه کم مکث کرد و گفت سلام
سرم و تکون دادم و گفتم سلام
جونگ کوک گفت من میرم ده دقیقه دوش میگیرم حاضر میشم میام
حرصم گرفت دو ساعته من و حاضر کرده الان خودش تازه میخواد بره حموم
با حرص داد زدم و گفتم تو دوساعته منو حاضر کردی که بعدش بیای بری حمومممممم ؟
جونگ کوک در حالی که از پله ها میرفت بالا با خنده گفت خب دو ساعت پیش حاضر نمیشدی
چقد دوست دارم بزنمش ولی حیف میدونم قرار نیس زورم بهش برسه یهو دیدی خودمو از وسط نصف کرد ازش بعید نیس واقعا
انصافا خیلی خسته بودم و خوابم میومد با اینکه هیچ کاری نکرده بودم از صبح ولی خسته بودم
خودمو واسه ده دقیقه درگیر کتاب کردم هی منتظر بودم بیاد ولی نمیومد
خدایا انصافا چرااااا ؟
که یهو بدو بدو از پله ها اومد پایین و گفت زود باش بزن بریم
از رو مبل بلند شدم و کیفم و برداشتم و از خونه رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
تو تنهایی اهل حرف زدن نبودم
البته بهتره بگم حرفی نبود که با هم بزنیم در مورد چی میخواستیم حرف بزنیم
همیشه ساکت بودیم و فقط تو بعضی مواقع حرف میزدیم
سرم و تکیه دادم به شیشه ی ماشین چقد دلم واسه ی هوای بارونی تنگ شده !
دوست دارم بارون بیاد ولی به هوا نمیخورد که بخواد بارون بباره
نمیدونم چقد گذشت ولی رسیدیم جونگ کوک کارت دعوت و به نگهبان جلو در نشون داد و بعدش وارد باغ شدیم
یه باغ خیلی بزرگ و تزئین شده با انواع وسایل تزئینی بود داخل باغ یه میز بزرگ از نوشیدنی ها و خوراکی ها بود و یه پیست رقص گوشه ی باغ بود و چندین نفر چپیده بودن تو هم و داشتن میرقصیدن صدای قهقه های بلند میومد
از نظرم یه مهمونی چندش بود که فقط پر از شهوت بود
یهو صدای یه مرده اومد که جونگ کوک و صدا کرد
۲۲.۳k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.