وانشات تهیونگ🙂
💤نام وانشات:احساس؟💤
👀پارت:4👀
💚مشغول حرف زدن بودیم ک ساعت ۷:۳۰ شده بود و یهو دیدیم ک همه گفتن:برپا....برجا
ماهم بلند شدیم و برپا و برجا رو گفتیم
یکخانم معلم مهربون بود ک خیلی پر انرژی و کیوت بود از اولش ک اومد معلوم بود خیلی مهربونه
گفت:سلام بچها...امیدوارم حالتون خوب باشه من مین سایی معلم شما هستم.امیدوارم ک امسال سال خوبی رو در کنار هم بگذرونیم.خیلی خوشحالم ک شماها شاگردای من هستین.ریسا و تهیونگ هم همزمان گفتن:ماهم خوشحالیم ک شما معلم ما هستین.از هماهنگ بودنمون خندم گرفت هارا داشت از اونطرف مارو نگاه میکرد و حرص میخورد تا تهیونگ فهمید هارا نگاه میکنه دستشو انداخت دور کمر ریسا و اونو ب خودش چسبوند
ویو ریسا:یهو دیدم دستشو انداخت دور کمرم و منو ب خودش چسبوند
شوکم زده بود ولی سعی کردم ضایع بازی در نیارم
معلم:خب بچه ها خودتونو معرفی کنید تا همو بیشتر بشناسیم
خب اول از همه از این ردیف شروع میکنیم(منظورش از ردیف بچه هاس)
بچه ها خودشونو معرفی کردند و رسید ب من و تهیونگ
معلم:خب شمایی ک میز آخر هستید خودتونو معرفی کنید ک بریم برای ردیف بعد
تهیونگ:من کیم تهیونگ هستم از آشنایی با معلمی مث شما خوشبختم
ریسا:خب منم پارک ا/ت هستم از دیدنتون خیلی خوشحال شدم
معلم:لبخند ملیح و زیبایی زد
معلم:خب بریم سراغ ردیف وسط
هارا میز اول نشسته بود گفت:من سینگ هارا هستم
معلم گفت:اممم دخترم تو کنار کسی نمیشینی
هارا:نه اخه همه کنار هم نشستن
معلم:خب بچه ها کسی حاظر نیست پیش هارا بشینه؟
بچه ها جوابی ندادن
معلم:هارا اشکال نداره تحمل کن مطمئنن کسی میاد پیشت بشینه
منو تهیونگو نگاه کرد ک بهش نیشخند زدیم
داشت از حرص خوردن میمرد
تهیونگم از اون بدش میومد
تهیونگ:ریسا؟
ریسا:اممم ب...بله؟
تهیونگ:میتونم بپرسم ک چرا از هارا تنفر داری؟
ریسا:اوهوم
👀پارت:4👀
💚مشغول حرف زدن بودیم ک ساعت ۷:۳۰ شده بود و یهو دیدیم ک همه گفتن:برپا....برجا
ماهم بلند شدیم و برپا و برجا رو گفتیم
یکخانم معلم مهربون بود ک خیلی پر انرژی و کیوت بود از اولش ک اومد معلوم بود خیلی مهربونه
گفت:سلام بچها...امیدوارم حالتون خوب باشه من مین سایی معلم شما هستم.امیدوارم ک امسال سال خوبی رو در کنار هم بگذرونیم.خیلی خوشحالم ک شماها شاگردای من هستین.ریسا و تهیونگ هم همزمان گفتن:ماهم خوشحالیم ک شما معلم ما هستین.از هماهنگ بودنمون خندم گرفت هارا داشت از اونطرف مارو نگاه میکرد و حرص میخورد تا تهیونگ فهمید هارا نگاه میکنه دستشو انداخت دور کمر ریسا و اونو ب خودش چسبوند
ویو ریسا:یهو دیدم دستشو انداخت دور کمرم و منو ب خودش چسبوند
شوکم زده بود ولی سعی کردم ضایع بازی در نیارم
معلم:خب بچه ها خودتونو معرفی کنید تا همو بیشتر بشناسیم
خب اول از همه از این ردیف شروع میکنیم(منظورش از ردیف بچه هاس)
بچه ها خودشونو معرفی کردند و رسید ب من و تهیونگ
معلم:خب شمایی ک میز آخر هستید خودتونو معرفی کنید ک بریم برای ردیف بعد
تهیونگ:من کیم تهیونگ هستم از آشنایی با معلمی مث شما خوشبختم
ریسا:خب منم پارک ا/ت هستم از دیدنتون خیلی خوشحال شدم
معلم:لبخند ملیح و زیبایی زد
معلم:خب بریم سراغ ردیف وسط
هارا میز اول نشسته بود گفت:من سینگ هارا هستم
معلم گفت:اممم دخترم تو کنار کسی نمیشینی
هارا:نه اخه همه کنار هم نشستن
معلم:خب بچه ها کسی حاظر نیست پیش هارا بشینه؟
بچه ها جوابی ندادن
معلم:هارا اشکال نداره تحمل کن مطمئنن کسی میاد پیشت بشینه
منو تهیونگو نگاه کرد ک بهش نیشخند زدیم
داشت از حرص خوردن میمرد
تهیونگم از اون بدش میومد
تهیونگ:ریسا؟
ریسا:اممم ب...بله؟
تهیونگ:میتونم بپرسم ک چرا از هارا تنفر داری؟
ریسا:اوهوم
۱۰.۰k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.