پارت 14
ویو جیا
تهیونگ و فرستادم بیمارستان تا ازمایش بده
خودمم رفتم خونه
مسواک مینهو و برداشتم
رفتم سمت بیمارستان
وقتی رسیدم مسواک و تحویل پرستار دادم
گفت جوابش فردا میاد
تهیونگ رفت خونه منم تو خیابونا داشتم
میگشتم
از این ناراحت بودم که تهیونگ اصلا خوشحال نشد
چه توقع ای دارم که خوشحال بشه
اون قبلا فقط یه بار من و دیده
پرش زمانی به فردا صبح
(صدای زنگ تلفن)
+این وقت صبح کی داره زنگ میزنه اخه
گوشی و جواب دادم
پرستار: بیاین جواب ازمایشتون و بگیرین
+باشه
تماس و قط کردم و شماره تهیونگ و گرفتم
بعد دوتا بوق جواب داد
_سلام (خوابالو)
+سلام جواب ازمایش اماده شده
_باشه من میرم ازمایشگاه توهم بیا
سریع لباسم و عوض کردم
با ماشینم به سمت ازمایشگاه رفتم
تهیونگ و دم در ازمایشگاه دیدم
+سلام
_سلام
باهم رفتیم تو
برگه ازمایش و گرفتیم و مستقیم رفتیم
پیش دکتر تا جوابش و بگه
دکتر: اقای کیم این بچه شماست
_(تو شک)
+ممنون
دست تهیونگ و گرفتم از اتاق دکتر اوردمش بیرون
_میخوام بچم و ببینم
+الان بهش زنگ میزنم بیا بریم تو کافه بقل اینجا تا بگم بیاد
در همین حین گوشیم و برداشتم و شماره مینهو و گرفتم
بعد یه بوق جواب داد
@سلام مامان
+سلام یه جایی بهت میگم بیا اینجا
@باشه
+ادرس و برات میفرستم
تماس و قط کردم و لوکیشن و فرستادم براش
بعد ده دقیقه تهیونگ گفت
_چرا زودتر نگفتی من از بچگی اون و ندیدم
+نمیخواستم زندگیت بهم بخوره
_من با کسی نبودم باید بهم میگفتی
مینهو از در وارد شد
قد بلند مینهو صورتش صداش همچیش مثل
تهیونگ بود
تهیونگ تا اومد
رفت بغلش کرد و سرش و میبوسید
مینهو تعجب کرده بود
_عزیزم من پدرتم
@واقعا؟
_اره اره دیگه نمیخوام تنهات بزارم همیشه کنارتم
منم رفتم بغلشون کردم
تهیونگ دستش و گذاشت دور کمر من و
مینهو
_جیا خیلی دوست داره از همون اول دوست داشتم
+واقعا داری میگی؟
_اره
مینهو داشت تو بغل پدرش گریه میکرد
همه ی دوریاشو جبران میکرد
تو بغل گرم مردی که این همه سال
ازش محروم بود
داشت خودشو خالی میکرد
<<پایان>>
ببخشید که اینقد دیر گذاشتم
ولی امروز دیگه تمومش کردم پایانش و اول میخواستم غمگین تموم کنم ولی دیدم اینقد صبر کردین اذیتتون نکنم 😁😁
تهیونگ و فرستادم بیمارستان تا ازمایش بده
خودمم رفتم خونه
مسواک مینهو و برداشتم
رفتم سمت بیمارستان
وقتی رسیدم مسواک و تحویل پرستار دادم
گفت جوابش فردا میاد
تهیونگ رفت خونه منم تو خیابونا داشتم
میگشتم
از این ناراحت بودم که تهیونگ اصلا خوشحال نشد
چه توقع ای دارم که خوشحال بشه
اون قبلا فقط یه بار من و دیده
پرش زمانی به فردا صبح
(صدای زنگ تلفن)
+این وقت صبح کی داره زنگ میزنه اخه
گوشی و جواب دادم
پرستار: بیاین جواب ازمایشتون و بگیرین
+باشه
تماس و قط کردم و شماره تهیونگ و گرفتم
بعد دوتا بوق جواب داد
_سلام (خوابالو)
+سلام جواب ازمایش اماده شده
_باشه من میرم ازمایشگاه توهم بیا
سریع لباسم و عوض کردم
با ماشینم به سمت ازمایشگاه رفتم
تهیونگ و دم در ازمایشگاه دیدم
+سلام
_سلام
باهم رفتیم تو
برگه ازمایش و گرفتیم و مستقیم رفتیم
پیش دکتر تا جوابش و بگه
دکتر: اقای کیم این بچه شماست
_(تو شک)
+ممنون
دست تهیونگ و گرفتم از اتاق دکتر اوردمش بیرون
_میخوام بچم و ببینم
+الان بهش زنگ میزنم بیا بریم تو کافه بقل اینجا تا بگم بیاد
در همین حین گوشیم و برداشتم و شماره مینهو و گرفتم
بعد یه بوق جواب داد
@سلام مامان
+سلام یه جایی بهت میگم بیا اینجا
@باشه
+ادرس و برات میفرستم
تماس و قط کردم و لوکیشن و فرستادم براش
بعد ده دقیقه تهیونگ گفت
_چرا زودتر نگفتی من از بچگی اون و ندیدم
+نمیخواستم زندگیت بهم بخوره
_من با کسی نبودم باید بهم میگفتی
مینهو از در وارد شد
قد بلند مینهو صورتش صداش همچیش مثل
تهیونگ بود
تهیونگ تا اومد
رفت بغلش کرد و سرش و میبوسید
مینهو تعجب کرده بود
_عزیزم من پدرتم
@واقعا؟
_اره اره دیگه نمیخوام تنهات بزارم همیشه کنارتم
منم رفتم بغلشون کردم
تهیونگ دستش و گذاشت دور کمر من و
مینهو
_جیا خیلی دوست داره از همون اول دوست داشتم
+واقعا داری میگی؟
_اره
مینهو داشت تو بغل پدرش گریه میکرد
همه ی دوریاشو جبران میکرد
تو بغل گرم مردی که این همه سال
ازش محروم بود
داشت خودشو خالی میکرد
<<پایان>>
ببخشید که اینقد دیر گذاشتم
ولی امروز دیگه تمومش کردم پایانش و اول میخواستم غمگین تموم کنم ولی دیدم اینقد صبر کردین اذیتتون نکنم 😁😁
۳.۰k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.