مافیای عاشق
ا/ت: سلام من ا/ت هستم ۲۴
جیهوپ: سلام من جیهوپ هستم و ۲۵ سالم هستش من یک مافیا هستم
ویو ا/ت: تو خواب هفت پادشاه بودم که صدای زنگ گوشیم اومد پاشد دیدم هانا خر بود
هانا:سلام
ا/ت: سلام با صدای گرفت خوبی
هانا: هنوز خوابی
ا/ت:نه خواب نیستم
هانا:آره معلوم راستی واسه تولد لباس میخوای چی بپوشی
ا/ت: چییییی مگه تولد تولدی کی هست اصلا
هانا: چند بار بهت گفتم بازم یادته رفت
ا/ت: باش پس خدافظ
هانا: خدافظ
ویو ا/ت: زود پاشد رفتم صورتم شستم و رفتم حموم اومد یه آرایش ملیح کردم و لباسم پوشیدم ساعت ۷ بود درست رفتم تولد
تو راه برگشت به خونه بودی. شب بود و داشتی از یه کوچه خلوت رد می شدی که صدای کفشی رو پشت سرت شنیدی. ترسیدی و تند تر راه رفتی، که دستت از پشت کشیده شد و نگاهت به صورتش افتاد. اروم زمزمه کردی : هوسوکا؟ صداش توی گوشت پیچید : اره دارلینگ! خودمم. دلم برات تنگ شده بود، بدون تو خیلی عذاب کشیدم. ترسیده چند قدم عقب رفتی ولی اون کمرت رو گرفت و فاصله رو از بین برد اروم گفت: ازم نترس. چاگی ولم نکن وگرنه میمیرم. با لحن کمی ترسیده گفتی : دوسال گذشته. با لحن خسته ای گفت: هوم! دوسال و... چهار ماه و...ده روز:) نگاه بغض الودت رو بهش دوختی که شروع کرد بوسیدنت همراهیش کردی ولی اشکات پشت سر هم میریخت. ازت جدا شد اشکات رو پاک کرد و گفت.......
تا ۱۰ برس خوب نظرتون
جیهوپ: سلام من جیهوپ هستم و ۲۵ سالم هستش من یک مافیا هستم
ویو ا/ت: تو خواب هفت پادشاه بودم که صدای زنگ گوشیم اومد پاشد دیدم هانا خر بود
هانا:سلام
ا/ت: سلام با صدای گرفت خوبی
هانا: هنوز خوابی
ا/ت:نه خواب نیستم
هانا:آره معلوم راستی واسه تولد لباس میخوای چی بپوشی
ا/ت: چییییی مگه تولد تولدی کی هست اصلا
هانا: چند بار بهت گفتم بازم یادته رفت
ا/ت: باش پس خدافظ
هانا: خدافظ
ویو ا/ت: زود پاشد رفتم صورتم شستم و رفتم حموم اومد یه آرایش ملیح کردم و لباسم پوشیدم ساعت ۷ بود درست رفتم تولد
تو راه برگشت به خونه بودی. شب بود و داشتی از یه کوچه خلوت رد می شدی که صدای کفشی رو پشت سرت شنیدی. ترسیدی و تند تر راه رفتی، که دستت از پشت کشیده شد و نگاهت به صورتش افتاد. اروم زمزمه کردی : هوسوکا؟ صداش توی گوشت پیچید : اره دارلینگ! خودمم. دلم برات تنگ شده بود، بدون تو خیلی عذاب کشیدم. ترسیده چند قدم عقب رفتی ولی اون کمرت رو گرفت و فاصله رو از بین برد اروم گفت: ازم نترس. چاگی ولم نکن وگرنه میمیرم. با لحن کمی ترسیده گفتی : دوسال گذشته. با لحن خسته ای گفت: هوم! دوسال و... چهار ماه و...ده روز:) نگاه بغض الودت رو بهش دوختی که شروع کرد بوسیدنت همراهیش کردی ولی اشکات پشت سر هم میریخت. ازت جدا شد اشکات رو پاک کرد و گفت.......
تا ۱۰ برس خوب نظرتون
۱.۳k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.