رمان بی سخن
رمان بی سخن
پارت ۳
دیانا
راه افتادیم رفتیم دریا من ی پیراهن بلند ساحلی پوشیدم رسیدیم نشسته بودیم دور اتیش
دیانا : بچه ها من میرم یکم قدم بزنم
نیکا : مواظب خودت باش
رفتم یهو افتادم زمین کل دستم خونی شد داشتم گریه میکردم
ارسلان
نگران دیانا شدم رفتم کلی گشتم بلخره پیداش کردم دیدم دستش خونیه دویدم سمتش بغلش کردم
چرا مواظب خودت نبودی اخه
دیانا : ببخشید🥺
ارسلان : ایراد نداره بیا بریم دستتو پانسمان کنم
دیانا
باورم نمیشد ارسلان بغلم کرد . رفتیم پیش بچع ها دستمو پانسمان کرد بعدش دستمو گرفت تو دستش بعد ۲ ساعت رفتیم خونه
بیخشید کوتاه بود بچه ها سرم یکم شلوغه
پارت ۳
دیانا
راه افتادیم رفتیم دریا من ی پیراهن بلند ساحلی پوشیدم رسیدیم نشسته بودیم دور اتیش
دیانا : بچه ها من میرم یکم قدم بزنم
نیکا : مواظب خودت باش
رفتم یهو افتادم زمین کل دستم خونی شد داشتم گریه میکردم
ارسلان
نگران دیانا شدم رفتم کلی گشتم بلخره پیداش کردم دیدم دستش خونیه دویدم سمتش بغلش کردم
چرا مواظب خودت نبودی اخه
دیانا : ببخشید🥺
ارسلان : ایراد نداره بیا بریم دستتو پانسمان کنم
دیانا
باورم نمیشد ارسلان بغلم کرد . رفتیم پیش بچع ها دستمو پانسمان کرد بعدش دستمو گرفت تو دستش بعد ۲ ساعت رفتیم خونه
بیخشید کوتاه بود بچه ها سرم یکم شلوغه
۸.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.