وقتی برادرش دست روت بلند میکنه..!
وقتی برادرش دست روت بلند میکنه..!
p:1
امروز قرار بود با جیمین به مهمونی خانوادگیشون بریم از اونجایی که پدر و مادرش دوستم داشتن و بهم افتخار میکردن و منو دختر خودشون میدونستن منم تصمیم گرفتم یه تیپ خوبی بزنم تا آبروشونو حفظ کنم
بعد از آماده شدن خواستم بیام از اتاق بیرون که جیمین با حرص اومد تو
نگاهی بهش انداختم و وقتی دیدم داره با کراواتش کلنجار میره و حرص میخوره خندم گرفت ولی خندمو نگه داشتم
دستامو روی کراواتش گذاشتم و براش مرتب کردم و بوسه ای رو لباش گذاشتم
لباشو با کیوتی غنچه کرد و گفت:یکی دیگه
خندیدم و یه بوسه دیگه گذاشتم که بغلم کرد و محکم فشارم داد
با اعتراض لب زدم:هی،پارک جیمین،بچتو له کردی
یهو با ترس عقب کشید و گفت:دختر بابا خوبی؟ببخشید یکم زیاد هیجان زده شدم
بعد سرشو نزدیک تر کرد به شکمم و گفت:آخه بین خودمون بمونه مامانت یکم زیادی کیوت و کوچولوعه
پوکر نگاهش کردم:من کجام کوچولوعه؟
جیمین لبخند زد و گفت:همه جات کیوتچه من...!
دستی به شونش زدم و به سمت در هلش دادم و گفتم:الان وقت دلبری کردن نیست پارک جیمین،بدو که دیرمون شد
تکخندی زد و به سمت پارکینگ راه افتادیم و بعد از سوار شدن توی ماشین به سمت عمارت پارک حرکت کردیم
رسیدیم به عمارت که آقای مین سرایدار اونجا درو برامون باز کرد که جیمین بوقی براش زد به نشونه تشکر
ماشین رو گوشه ای پارک کرد
پیاده شدیم و نگاهی به ماشینا کردم
خواهرش و برادرش و خاله جیمین هم بودن
خوشحال شدم چون واقعا خواهرش و دخترخالشو دوست داشتم،فقط یکم از برادرش میترسیدم چون جیمین میگفت اول قرار بوده اون بیاد خواستگاری من و خب هنوزم ازدواج نکرده
جیمین دستمو تو دستش گرفت و بعد از این خانم سونگ درو برامون باز کرد وارد سالن اصلی شدیم
بعد از سلام و احوالپرسی دور هم نشستیم و مشغول صحبت شدیم
خاله جیمین با لبخند رو به من کرد و گفت:این دختر کوچولوی شما کی قراره وارد خانواده ما بشه؟
خنده ریزی کردم و در جواب رو بهش کردم و گفتم:خاله جان سه ماه دیگه به دنیا میاد اونوقت میاریمش واسه دست بوسی
میرا دخترخاله جیمین با ذوق گفت:اسمشو میخوای چی بزاری؟
جیمین زودتر از من جواب داد:با توجه به اینکه چند اسم رو انتخاب کردیم و به نتیجه ای نرسیدیم تصمیم گرفتیم اسم مادربزرگو روش بزاریم
خواهر جیمین گفت:بهترین انتخابو کردین،اینجوری اسم مادربزرگ هم پررنگ تر از قبل هست و کمتر نبودشو احساس میکنیم
پدر جیمین لبخندی زد و گفت:دخترم امیدوارم جی آ کوچولو براتون رنگ خوشبختی و برکت رو تو زندگیتون پررنگ تر کنه
تشکری کردم و نیم نگاهی به سوهو کردم که با اخمی نگاهم میکرد و حرف نمیزد
جیمین رو کرد به سوهو و گفت:چه خبر از شرکت؟
p:1
امروز قرار بود با جیمین به مهمونی خانوادگیشون بریم از اونجایی که پدر و مادرش دوستم داشتن و بهم افتخار میکردن و منو دختر خودشون میدونستن منم تصمیم گرفتم یه تیپ خوبی بزنم تا آبروشونو حفظ کنم
بعد از آماده شدن خواستم بیام از اتاق بیرون که جیمین با حرص اومد تو
نگاهی بهش انداختم و وقتی دیدم داره با کراواتش کلنجار میره و حرص میخوره خندم گرفت ولی خندمو نگه داشتم
دستامو روی کراواتش گذاشتم و براش مرتب کردم و بوسه ای رو لباش گذاشتم
لباشو با کیوتی غنچه کرد و گفت:یکی دیگه
خندیدم و یه بوسه دیگه گذاشتم که بغلم کرد و محکم فشارم داد
با اعتراض لب زدم:هی،پارک جیمین،بچتو له کردی
یهو با ترس عقب کشید و گفت:دختر بابا خوبی؟ببخشید یکم زیاد هیجان زده شدم
بعد سرشو نزدیک تر کرد به شکمم و گفت:آخه بین خودمون بمونه مامانت یکم زیادی کیوت و کوچولوعه
پوکر نگاهش کردم:من کجام کوچولوعه؟
جیمین لبخند زد و گفت:همه جات کیوتچه من...!
دستی به شونش زدم و به سمت در هلش دادم و گفتم:الان وقت دلبری کردن نیست پارک جیمین،بدو که دیرمون شد
تکخندی زد و به سمت پارکینگ راه افتادیم و بعد از سوار شدن توی ماشین به سمت عمارت پارک حرکت کردیم
رسیدیم به عمارت که آقای مین سرایدار اونجا درو برامون باز کرد که جیمین بوقی براش زد به نشونه تشکر
ماشین رو گوشه ای پارک کرد
پیاده شدیم و نگاهی به ماشینا کردم
خواهرش و برادرش و خاله جیمین هم بودن
خوشحال شدم چون واقعا خواهرش و دخترخالشو دوست داشتم،فقط یکم از برادرش میترسیدم چون جیمین میگفت اول قرار بوده اون بیاد خواستگاری من و خب هنوزم ازدواج نکرده
جیمین دستمو تو دستش گرفت و بعد از این خانم سونگ درو برامون باز کرد وارد سالن اصلی شدیم
بعد از سلام و احوالپرسی دور هم نشستیم و مشغول صحبت شدیم
خاله جیمین با لبخند رو به من کرد و گفت:این دختر کوچولوی شما کی قراره وارد خانواده ما بشه؟
خنده ریزی کردم و در جواب رو بهش کردم و گفتم:خاله جان سه ماه دیگه به دنیا میاد اونوقت میاریمش واسه دست بوسی
میرا دخترخاله جیمین با ذوق گفت:اسمشو میخوای چی بزاری؟
جیمین زودتر از من جواب داد:با توجه به اینکه چند اسم رو انتخاب کردیم و به نتیجه ای نرسیدیم تصمیم گرفتیم اسم مادربزرگو روش بزاریم
خواهر جیمین گفت:بهترین انتخابو کردین،اینجوری اسم مادربزرگ هم پررنگ تر از قبل هست و کمتر نبودشو احساس میکنیم
پدر جیمین لبخندی زد و گفت:دخترم امیدوارم جی آ کوچولو براتون رنگ خوشبختی و برکت رو تو زندگیتون پررنگ تر کنه
تشکری کردم و نیم نگاهی به سوهو کردم که با اخمی نگاهم میکرد و حرف نمیزد
جیمین رو کرد به سوهو و گفت:چه خبر از شرکت؟
۱۸.۲k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.