힘든 사랑☃💞
힘든 사랑☃💞
P~۱۳
مکالمشون:
-الو
©سلام دخترم
-او مامان
©اره منم
-چیزی شده
©زنگ زدم بگم ما برگشتیم داریم میام عمارت
-چی الان دارین میاین عمارت!؟
©اره یکم دیگه میرسیم
-باشه
©پس فعلا
-بای
پایان مکالمه:
جیمین:دارن میان!؟
یونجی:اره
جیمین:که اینطور
یونجی:میخوام تو رو معرفی کنمᕦ( ͡° ͜ʖ ͡°)ᕤ
جیمین:باش ولی الان باید بریم تا به اون دوتا بگیم
یونجی:اوک*زنگ در زده شد و پدر و مادرش اومدن و نشستن رو مبل*
یونجی:سلام اوما و اپا
پ.ی و .م.ی:سلام
جیمین:سلام *اونا هم سلام دادن*
یونجی: خب مامان و بابا ببخشید ولی من با یانگ هی قرار دارم خیلی مهمه باید برم و بعد باهم حرف میزنیم
جیمین:منم باید برم پیشه کوک
پ.ی:حتما
م.ی:راحت باشید・̆⍛・̆*رفتن*
پ.ی:میگم رفتارشون عجیب نیس
م.ی:اره یه حسی میگه باهم هستن*پدر و مادر باهوششششش*
تو محله قرار:
یانگ هی:کوک!؟
کوک:یانگ هی!؟تو اینجا چیکار میکنی؟؟
یانگ هی:یونجی گف بیام تو چرا
کوک:جیمین گف بیام
یونجی و جیمین:اومدین سلام
یانگ هی کوک:!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!!؟!؟ چییی
جیمین:خب راستش
یونجی:ما با همیمی
یانگهی:چیییییییی
کوک:بهمون دروغ گفتین
یانگ هی:ما دنبالتون کردیم ولی باهم نبودین بازم
یونجی:اره ما میدونستیم شک میکنید
کوک:دارین دروغ میگین
جیمین:راست میگیم
یانگ هی:سابت کنید پس
کوک:اره سابت کنید*یونجی و جیمین به هم نگا کردن و همو بوسیدن و جدا شدن(تو همه فیکا هس(˶‾᷄⁻̫‾᷅˵))*
کوک:پس چرا با ما بدبخت اون کارو کردین
جیمین:خب خواستیم اذیتتون کنیم
یانگ هی:واقعا که ما اینهمه کار کردیم واستون
کوک:اینجوری جوابمون رو دادین
یونجی:خب ببخشید حالا
جیمین: خب ولش حالا
یانگ هی:و اینکه یونجی تو اونشب تنها خوابیدی یا
جیمین:با من
یونجی:یااا
کوک:او خیلی خوبه کاری که نکردین
یونجی:نه تازه شروع رابطمونه ها ولی بازم میشه خب
کوک:پس این کارو کردین
جیمین و یونجی:نه
کوک:باشه بابا
یانگ هی:خب بیاین یکم قدم بزنیم بگردیم که باید بریم خونه
یونجی:موافقم من باید زود برم *رفتن و قدم زدن و هرکی رف خونه خودش*
عمارت یونجی:
پ.ی:کامل توضیح بده
یونجی:باشه خب جیمین............راستش دوست پسرمه
م.ی:چیییییییی
پ.ی:واقعا🥹
م.ی:خب مبارکه ولی رو درست که تمرکز داری ها
یونجی:هواسم به درسم هس نگران نباشید*گوشی یونجی زنگ میخوره و پدر و مادرش اسمشو میبینن "❤MYLOVE" (🤢حسود نستم من) و میفهمن که کیه*
م.ی:بهتره جوابشو بدی
پ.ی:منتظرش نزار بی صبری
یونجی:آما آپا من میرم اتاقم دیگه بای
پ.ی و م.ی:بای
اتاق یونجی:
مکالمه:
-الو
+چرا دیر جواب دادی
-پیشه مامان و بابام بودم گفتن چرا اومده بودی و حرف ازم کشیدن و گفتم دوست پسرمی ایشششش
+هه هه اشکال نداره بلاخره میفهمیدن
-چرا زنگ زدی کاری داری
+نه فقط میخواستم باهات حرف بزنم
#نفر_بعدی_درکار_نیست
P~۱۳
مکالمشون:
-الو
©سلام دخترم
-او مامان
©اره منم
-چیزی شده
©زنگ زدم بگم ما برگشتیم داریم میام عمارت
-چی الان دارین میاین عمارت!؟
©اره یکم دیگه میرسیم
-باشه
©پس فعلا
-بای
پایان مکالمه:
جیمین:دارن میان!؟
یونجی:اره
جیمین:که اینطور
یونجی:میخوام تو رو معرفی کنمᕦ( ͡° ͜ʖ ͡°)ᕤ
جیمین:باش ولی الان باید بریم تا به اون دوتا بگیم
یونجی:اوک*زنگ در زده شد و پدر و مادرش اومدن و نشستن رو مبل*
یونجی:سلام اوما و اپا
پ.ی و .م.ی:سلام
جیمین:سلام *اونا هم سلام دادن*
یونجی: خب مامان و بابا ببخشید ولی من با یانگ هی قرار دارم خیلی مهمه باید برم و بعد باهم حرف میزنیم
جیمین:منم باید برم پیشه کوک
پ.ی:حتما
م.ی:راحت باشید・̆⍛・̆*رفتن*
پ.ی:میگم رفتارشون عجیب نیس
م.ی:اره یه حسی میگه باهم هستن*پدر و مادر باهوششششش*
تو محله قرار:
یانگ هی:کوک!؟
کوک:یانگ هی!؟تو اینجا چیکار میکنی؟؟
یانگ هی:یونجی گف بیام تو چرا
کوک:جیمین گف بیام
یونجی و جیمین:اومدین سلام
یانگ هی کوک:!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!!؟!؟ چییی
جیمین:خب راستش
یونجی:ما با همیمی
یانگهی:چیییییییی
کوک:بهمون دروغ گفتین
یانگ هی:ما دنبالتون کردیم ولی باهم نبودین بازم
یونجی:اره ما میدونستیم شک میکنید
کوک:دارین دروغ میگین
جیمین:راست میگیم
یانگ هی:سابت کنید پس
کوک:اره سابت کنید*یونجی و جیمین به هم نگا کردن و همو بوسیدن و جدا شدن(تو همه فیکا هس(˶‾᷄⁻̫‾᷅˵))*
کوک:پس چرا با ما بدبخت اون کارو کردین
جیمین:خب خواستیم اذیتتون کنیم
یانگ هی:واقعا که ما اینهمه کار کردیم واستون
کوک:اینجوری جوابمون رو دادین
یونجی:خب ببخشید حالا
جیمین: خب ولش حالا
یانگ هی:و اینکه یونجی تو اونشب تنها خوابیدی یا
جیمین:با من
یونجی:یااا
کوک:او خیلی خوبه کاری که نکردین
یونجی:نه تازه شروع رابطمونه ها ولی بازم میشه خب
کوک:پس این کارو کردین
جیمین و یونجی:نه
کوک:باشه بابا
یانگ هی:خب بیاین یکم قدم بزنیم بگردیم که باید بریم خونه
یونجی:موافقم من باید زود برم *رفتن و قدم زدن و هرکی رف خونه خودش*
عمارت یونجی:
پ.ی:کامل توضیح بده
یونجی:باشه خب جیمین............راستش دوست پسرمه
م.ی:چیییییییی
پ.ی:واقعا🥹
م.ی:خب مبارکه ولی رو درست که تمرکز داری ها
یونجی:هواسم به درسم هس نگران نباشید*گوشی یونجی زنگ میخوره و پدر و مادرش اسمشو میبینن "❤MYLOVE" (🤢حسود نستم من) و میفهمن که کیه*
م.ی:بهتره جوابشو بدی
پ.ی:منتظرش نزار بی صبری
یونجی:آما آپا من میرم اتاقم دیگه بای
پ.ی و م.ی:بای
اتاق یونجی:
مکالمه:
-الو
+چرا دیر جواب دادی
-پیشه مامان و بابام بودم گفتن چرا اومده بودی و حرف ازم کشیدن و گفتم دوست پسرمی ایشششش
+هه هه اشکال نداره بلاخره میفهمیدن
-چرا زنگ زدی کاری داری
+نه فقط میخواستم باهات حرف بزنم
#نفر_بعدی_درکار_نیست
۴.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.