کوک تهجین رو از روی پای یونا برمیداره دست یونا رو میکشه و
کوک تهجین رو از روی پای یونا برمیداره دست یونا رو میکشه و میبرتش داخل اتاق درو قفل میکنه میکوبونتش به دیوار . با دستاش یونا رو اسیر میکنه
+چی کار میکنی؟ *ترس*
-از لبت بوست میکنه بعد قربون صدقش میری؟*عصبی*
+از لبم نبوسید از کنارش بوسید
-اونجا فقط جای لبای منه*عصی شدید. بم*
کوک سرشو میبره توی گردن یونا و کیس مارک های بنفش میزاره. جوری که جای کیس مارک داشت خون میومد.
+جونگ...جونگ کوک*ناله*
-*کیس مارک میزاره*
+.ب.بس کن. کوووک*ناله بلند*
-با دستام کمرشو گرفتم. و بدترش کردم
+جونگ کوک تروخدا بس کن*ناله بلند*
3 مین بعد
-تموم کردم. گردنشو بوسیدم
-حواست باشه مال کی هستی
+ولم کن
خواستم از کنارش رد بشم
کوک دستشو میکوبونه به دیوار
-هروقت اجازه دادم میتونی بری*بم*
+*نگاش میکنه*
کوک میره سمت یونا. یونا میچسبه به دیوار
-این شد واست تجربه خانم مین*بم*
+اون فقط بچه بود*سرش پایین و با صدای خسته*
-دستامو قاب صورتش کردم و لبامو گذاشتم رو لباش
1 ساعت بعد
+تهجین هی بپر بپر میکرد دستمو گرفت کشیدم برد پشت مبلا تا جای برای بازی باشه.
1 ساعت بعد
یونا و تهجین خیلی باهم بازی کردن. انقدری که یونا پخش زمین شده بود.
+آی بسه دیگه خسته شدم پسر*لبخندو نفس نفس*
تهجین:پادو پادو( پاشو )*کیوت*
+نه دیگه نمیتونم
-بسه دیگهههههههههه ول کن زنمووووو*اخم*
تهجین:نه
$جواب قاطعانه. نه*لبخند مغرور*
-ببند بابا
بلند شدم رفتم سمتشون
-یونا بیا بریم اتاق
+آیی باشه
کوک دستمو گرفت که...
تهجین پرید روم
تهجین:نه نه. نَلو*کیوت*
+اخه خسته شدم*لبخند*
تهجین:نه نَدُدی*کیوت*
-دیگه کم کم داری عصبانیم میکنی پسر پاشو*اخم*
تهجین از روی یونا بلند شد و با دستاش به پاهام مشت میزد
تهجین:بُلو بُلوووو*کیوت*
-کجا برم پسر؟
تهجین:بُلو آله رو نَنها( تنها ) بزال( بزار)*کیوت*
ماریا:آاا پسرم بس کن مامان جون بیا پیش من ببین برات به به( خوراکی )اوردم*لبخند*
تهجین:نه نه
ماریا بلند میشه و تهجین رو بغل میکنه
...
تهجین خیلی شدید گریه میکرد. جوری که نزدیک بود بالا بیاره
$باشه باشه بس کن دیگه*ترس*
ماریا:تهجین بس کن. داری بالا میاری*ترس*
...
-صدای گریه های تهجین خیلی زیاد بود. و خیلی هم بلند دیگه کم کم داشتم نگرانش میشدم
+وایی نگاه بچه چجوری گریه میکنه
+کوک بزار برم پیش تهجین. ببین چجوری داره گریه میکنه
-ب. باشه. بیا بریم
رفتیم پایین. تهجین حالش خوب نبود منو یونا رو وقتی دید گریش شدیدتر شد. یونا رفت سمت تهجین. تهجین همونجوری که گریه میکرد دستاشو سمت یونا گرفت
+تهجین رو بغل کردم.دیگه ساکت شده بود و سرش رو گذاشته بود روی شونم. همونجوری راه میرفتم تا اروم بشه. بعد بردمش اشپزخونه و صورتشو شستم. گذاشتمش روی میز
+چی کار میکنی؟ *ترس*
-از لبت بوست میکنه بعد قربون صدقش میری؟*عصبی*
+از لبم نبوسید از کنارش بوسید
-اونجا فقط جای لبای منه*عصی شدید. بم*
کوک سرشو میبره توی گردن یونا و کیس مارک های بنفش میزاره. جوری که جای کیس مارک داشت خون میومد.
+جونگ...جونگ کوک*ناله*
-*کیس مارک میزاره*
+.ب.بس کن. کوووک*ناله بلند*
-با دستام کمرشو گرفتم. و بدترش کردم
+جونگ کوک تروخدا بس کن*ناله بلند*
3 مین بعد
-تموم کردم. گردنشو بوسیدم
-حواست باشه مال کی هستی
+ولم کن
خواستم از کنارش رد بشم
کوک دستشو میکوبونه به دیوار
-هروقت اجازه دادم میتونی بری*بم*
+*نگاش میکنه*
کوک میره سمت یونا. یونا میچسبه به دیوار
-این شد واست تجربه خانم مین*بم*
+اون فقط بچه بود*سرش پایین و با صدای خسته*
-دستامو قاب صورتش کردم و لبامو گذاشتم رو لباش
1 ساعت بعد
+تهجین هی بپر بپر میکرد دستمو گرفت کشیدم برد پشت مبلا تا جای برای بازی باشه.
1 ساعت بعد
یونا و تهجین خیلی باهم بازی کردن. انقدری که یونا پخش زمین شده بود.
+آی بسه دیگه خسته شدم پسر*لبخندو نفس نفس*
تهجین:پادو پادو( پاشو )*کیوت*
+نه دیگه نمیتونم
-بسه دیگهههههههههه ول کن زنمووووو*اخم*
تهجین:نه
$جواب قاطعانه. نه*لبخند مغرور*
-ببند بابا
بلند شدم رفتم سمتشون
-یونا بیا بریم اتاق
+آیی باشه
کوک دستمو گرفت که...
تهجین پرید روم
تهجین:نه نه. نَلو*کیوت*
+اخه خسته شدم*لبخند*
تهجین:نه نَدُدی*کیوت*
-دیگه کم کم داری عصبانیم میکنی پسر پاشو*اخم*
تهجین از روی یونا بلند شد و با دستاش به پاهام مشت میزد
تهجین:بُلو بُلوووو*کیوت*
-کجا برم پسر؟
تهجین:بُلو آله رو نَنها( تنها ) بزال( بزار)*کیوت*
ماریا:آاا پسرم بس کن مامان جون بیا پیش من ببین برات به به( خوراکی )اوردم*لبخند*
تهجین:نه نه
ماریا بلند میشه و تهجین رو بغل میکنه
...
تهجین خیلی شدید گریه میکرد. جوری که نزدیک بود بالا بیاره
$باشه باشه بس کن دیگه*ترس*
ماریا:تهجین بس کن. داری بالا میاری*ترس*
...
-صدای گریه های تهجین خیلی زیاد بود. و خیلی هم بلند دیگه کم کم داشتم نگرانش میشدم
+وایی نگاه بچه چجوری گریه میکنه
+کوک بزار برم پیش تهجین. ببین چجوری داره گریه میکنه
-ب. باشه. بیا بریم
رفتیم پایین. تهجین حالش خوب نبود منو یونا رو وقتی دید گریش شدیدتر شد. یونا رفت سمت تهجین. تهجین همونجوری که گریه میکرد دستاشو سمت یونا گرفت
+تهجین رو بغل کردم.دیگه ساکت شده بود و سرش رو گذاشته بود روی شونم. همونجوری راه میرفتم تا اروم بشه. بعد بردمش اشپزخونه و صورتشو شستم. گذاشتمش روی میز
۳.۷k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.