فیک فکر کنم عاشقش شدم پارت ٢
هانا : بچه پرو
لوسی : باشه باشه من تسلیم بیا بریم تا دیر نشده
هانا : اوکی
رفتند خونه هانا و هردوشون آماده شدند و به سمت ویلایی که دوستای هانا برای تولدش گرفته بودند رفتند
جسیکا : وای سلام بچه ها خوبین ؟ چطورین ؟
هانا : سلام ما خوبیم تو چطوری :
لوسی : لطفا از طرف خودت نظر بده من که از صبح با تو هلاک شدم از پس که از این مغازه به اون مغازه رفتیم
هانا : بچه ها خیلی ممنونم که هستین ببخشید که تو زحمت انداختمتون بعد مرگ مادرم تنها کسایی که برام موندن شمایید 😔 امیدوارم که هیچ وقت از دستتون ندم
جسیکا : این چه حرفیه عزیزم دوستا برای همینن دیگه
هانا : یا مگه قرار نبود دیگه این حرف رو نزنی ما همیشه پیشتیم
جسیکا : اوهوم
هانا : 🥺
لوسی : بسه دیگه کسی که روز تولدش ناراحت نیست که تو هستی
جسیکا : آره بیاین بریم تو که ببینید هنر های من رو
سه تایی با هم رفتند توی ویلا
لوسی : یک سوت هوایی زد چه کردی دختر
هانا : وای مرسی جسیکا خیلی قشنگ شده
جسیکا : قابلتو نداره عزیزم
بعد از اینکه سه تایی کارهای باقی مونده رو انجام دادند تولد کم کم شروع شد و مهمونا رسیدند ( نکته : جسیکا و هانا و لوسی هم دانشگاهی هستند و برای تولد بعضی از دوستای دانشگاهشون رو دعوت کردند )
جسیکا : حالا نوبت اینه که هانا شمع های تولدش رو فوت کنه و آرزو کنه
هانا رفت روبه روی میزی که کیک روشه وایستاد و به شمع های تولد خیره شد یاد تولد نه سالگیش افتاد
فلش بک
2012/11/17
سئول کره ی جنوبی
همه : تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
هانا شمع ها رو فوت می کنه
همه براش دست می زنند
تهیونگ میره کنارش و بغلش می کنه
تهیونگ : تولدت مبارک خواهر خوشگلم و لپش رو می کشه حالا بگو ببینم چی آرزو کردی ؟
هانا : آرزو کردم که همیشه یک خانواده خوشبخت باشیم و در کنار هم زندگی کنیم
مادر و پدرشون میان کنارشون و بغلشون می کنند
مامانشون : معلومه که همیشه یک خانواده خوشبخت هستیم
باباشون : و کنار همدیگه زندگی می کنیم
تهیونگ : من قول میدم هیچوقت تنهات نزارم
هانا : قول ؟
تهیونگ : قول قول
اسلاید دو : لباس لوسی
اسلاید سه : کفش های لوسی
اسلاید چهار : لباس جسیکا
اسلاید پنج : کفش های جسیکا
منتظر پارت های بعدی باشید
لوسی : باشه باشه من تسلیم بیا بریم تا دیر نشده
هانا : اوکی
رفتند خونه هانا و هردوشون آماده شدند و به سمت ویلایی که دوستای هانا برای تولدش گرفته بودند رفتند
جسیکا : وای سلام بچه ها خوبین ؟ چطورین ؟
هانا : سلام ما خوبیم تو چطوری :
لوسی : لطفا از طرف خودت نظر بده من که از صبح با تو هلاک شدم از پس که از این مغازه به اون مغازه رفتیم
هانا : بچه ها خیلی ممنونم که هستین ببخشید که تو زحمت انداختمتون بعد مرگ مادرم تنها کسایی که برام موندن شمایید 😔 امیدوارم که هیچ وقت از دستتون ندم
جسیکا : این چه حرفیه عزیزم دوستا برای همینن دیگه
هانا : یا مگه قرار نبود دیگه این حرف رو نزنی ما همیشه پیشتیم
جسیکا : اوهوم
هانا : 🥺
لوسی : بسه دیگه کسی که روز تولدش ناراحت نیست که تو هستی
جسیکا : آره بیاین بریم تو که ببینید هنر های من رو
سه تایی با هم رفتند توی ویلا
لوسی : یک سوت هوایی زد چه کردی دختر
هانا : وای مرسی جسیکا خیلی قشنگ شده
جسیکا : قابلتو نداره عزیزم
بعد از اینکه سه تایی کارهای باقی مونده رو انجام دادند تولد کم کم شروع شد و مهمونا رسیدند ( نکته : جسیکا و هانا و لوسی هم دانشگاهی هستند و برای تولد بعضی از دوستای دانشگاهشون رو دعوت کردند )
جسیکا : حالا نوبت اینه که هانا شمع های تولدش رو فوت کنه و آرزو کنه
هانا رفت روبه روی میزی که کیک روشه وایستاد و به شمع های تولد خیره شد یاد تولد نه سالگیش افتاد
فلش بک
2012/11/17
سئول کره ی جنوبی
همه : تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
هانا شمع ها رو فوت می کنه
همه براش دست می زنند
تهیونگ میره کنارش و بغلش می کنه
تهیونگ : تولدت مبارک خواهر خوشگلم و لپش رو می کشه حالا بگو ببینم چی آرزو کردی ؟
هانا : آرزو کردم که همیشه یک خانواده خوشبخت باشیم و در کنار هم زندگی کنیم
مادر و پدرشون میان کنارشون و بغلشون می کنند
مامانشون : معلومه که همیشه یک خانواده خوشبخت هستیم
باباشون : و کنار همدیگه زندگی می کنیم
تهیونگ : من قول میدم هیچوقت تنهات نزارم
هانا : قول ؟
تهیونگ : قول قول
اسلاید دو : لباس لوسی
اسلاید سه : کفش های لوسی
اسلاید چهار : لباس جسیکا
اسلاید پنج : کفش های جسیکا
منتظر پارت های بعدی باشید
۴۱.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.