part 10
#part_10
#فرار
من عین اینایی که یه کشف بزرگ کردن نیشم باز شد به چه وسعتی!!!اسمش ارسلان بود ؟اخیی چه ناز !
وجدانم باز سر رسید و چهار تا زد تو سرم خاک رس با کلوخای ریز و درشتش تو سرت اخه به تو چه ؟ فکر بدبختی خودت باش . نکنه ام شب میخوای بری تو ب*غ*ل این یابو بخوابی ؟ دوباره رفتم تو فکر ! واقعا امشب باید کجا میرفتم ؟ با این سر و وضع؟ اینقدر ذهنم مشغول بود که اصال نفهمیدم ارسلان.. نه .نه همون پسره بهتره. تلفنو قطع کرد .با تکونای دستش به خودم اومدم . باید میرفتم ..
-- الوووو ؟ اصلا معلوم هست کجایی ؟
به خودم اومدمو با اخم نگاش کردم .
-- باید برم .
داشتم میرفتم سمت ساکم که بازومو گرفت و منم برگشتم تیز نگاش کردم . اول به دستش که دور بازوم بود بعدم به خودش .
-- دستتو بکش ..
اخم کرد و با تعجب نگام کرد
- تو همین الان داشتی زار میزدی بزارم بمونی .چی شد یهو هار شدی ؟؟
اخمم غلیظ تر شد
-- بیخودی سر من منت نزار !کمک کردی که کردی . تشکر !تا ابد که نمیشه بمونم . بعدم دو دقیقه پیش عمه ی من بود داشتم با لباس قورتم میداد برم بیرون دیگه ؟؟¿
بدبخت از حاضر جوابی من دهنش باز مونده بود .
با پوزخند بازومو ول کرد و دستاش و کرد تو جیب شلوارش و گفت :
-- با این سر و وضع کجا میری ساعت ده و نیم شب ؟
با بهت به ساعت بزرگ رو دیوارش که خیلی جلب توجه میکرد خیره شدم !وای .. کی شد ده و نیییییم ؟؟اونم که دید کالا از مرحله پرتم دوباره خودشو انداخت رو مبل و گفت.
-- میتونم کمکت کنم و یه اتاق تو طبقه بالا بهت بدم تا هر وقت خواستی بمونی . ولی به یه شرط !
نه بابا چشم ننم روشن !! بمونم پیش این اورانگوتان ؟؟ اونم با شرررررط ؟اومدم اوار شم سرش که دستشو به نشونه ی سکوت اورد بالا یعنی ببند
-- تنها هم نیستیم .
بعدم پوزخند زد و تحقیر امیز از بالا تا پایین نگام کرد .
--مامانم پس فردا میاد اینجا تو این مدت تر و خشکت میکنه کوچولو .
واااای که الان قشنگ دود از کلم بلند میشه . کاملا میتونستم حس کنم سرخ شدم . ولی کم نیووردمو دستای مشت شدمو زدم به کمرمو بلند گفتم
-- نه بابا اقا بزرگ ! بعد مامانتون تشریف اوردن شیرتون بدن میخواین منو چی معرفی کنید ؟؟
کام نمیزارین انرژی بدین این رمان خیلی باحالهه هاا؟؟🥲😂
#فرار
من عین اینایی که یه کشف بزرگ کردن نیشم باز شد به چه وسعتی!!!اسمش ارسلان بود ؟اخیی چه ناز !
وجدانم باز سر رسید و چهار تا زد تو سرم خاک رس با کلوخای ریز و درشتش تو سرت اخه به تو چه ؟ فکر بدبختی خودت باش . نکنه ام شب میخوای بری تو ب*غ*ل این یابو بخوابی ؟ دوباره رفتم تو فکر ! واقعا امشب باید کجا میرفتم ؟ با این سر و وضع؟ اینقدر ذهنم مشغول بود که اصال نفهمیدم ارسلان.. نه .نه همون پسره بهتره. تلفنو قطع کرد .با تکونای دستش به خودم اومدم . باید میرفتم ..
-- الوووو ؟ اصلا معلوم هست کجایی ؟
به خودم اومدمو با اخم نگاش کردم .
-- باید برم .
داشتم میرفتم سمت ساکم که بازومو گرفت و منم برگشتم تیز نگاش کردم . اول به دستش که دور بازوم بود بعدم به خودش .
-- دستتو بکش ..
اخم کرد و با تعجب نگام کرد
- تو همین الان داشتی زار میزدی بزارم بمونی .چی شد یهو هار شدی ؟؟
اخمم غلیظ تر شد
-- بیخودی سر من منت نزار !کمک کردی که کردی . تشکر !تا ابد که نمیشه بمونم . بعدم دو دقیقه پیش عمه ی من بود داشتم با لباس قورتم میداد برم بیرون دیگه ؟؟¿
بدبخت از حاضر جوابی من دهنش باز مونده بود .
با پوزخند بازومو ول کرد و دستاش و کرد تو جیب شلوارش و گفت :
-- با این سر و وضع کجا میری ساعت ده و نیم شب ؟
با بهت به ساعت بزرگ رو دیوارش که خیلی جلب توجه میکرد خیره شدم !وای .. کی شد ده و نیییییم ؟؟اونم که دید کالا از مرحله پرتم دوباره خودشو انداخت رو مبل و گفت.
-- میتونم کمکت کنم و یه اتاق تو طبقه بالا بهت بدم تا هر وقت خواستی بمونی . ولی به یه شرط !
نه بابا چشم ننم روشن !! بمونم پیش این اورانگوتان ؟؟ اونم با شرررررط ؟اومدم اوار شم سرش که دستشو به نشونه ی سکوت اورد بالا یعنی ببند
-- تنها هم نیستیم .
بعدم پوزخند زد و تحقیر امیز از بالا تا پایین نگام کرد .
--مامانم پس فردا میاد اینجا تو این مدت تر و خشکت میکنه کوچولو .
واااای که الان قشنگ دود از کلم بلند میشه . کاملا میتونستم حس کنم سرخ شدم . ولی کم نیووردمو دستای مشت شدمو زدم به کمرمو بلند گفتم
-- نه بابا اقا بزرگ ! بعد مامانتون تشریف اوردن شیرتون بدن میخواین منو چی معرفی کنید ؟؟
کام نمیزارین انرژی بدین این رمان خیلی باحالهه هاا؟؟🥲😂
۲.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.