part23
جیمین
قبل از اینکه ات چیزی بنویسه برگشت سمتم و
شروع کرد به لرزیدن
ات : ج...جیمین...ن..نجاتمون بده
یونگی : به به...فرشته نجاتتون...
به سمتم قدم برداشت که ات پاشو گرفت
چرا...چرا یه ملکه باید در برابر همچین ادمی زانو بزنه و به پاش بیوفته
یونگی :*خنده*
یه جفت دستکششو در اورد و ات رو از چونش گرفت و سرشو برد بالا
یونگی : رقت انگیزه...داشتن ملکه ای مثل تو ماییه ننگه...کاری که گفتمو انجام بده...بعد با همه خدافظی کن
جیمین : خفه شو!
یونگی :....
جیمین : اون رقت انگیز تویی که عین بدبختا محتاج پولی!
یونگی : چی گفتی؟!
جیمین : *لبخند* تمام ساکنین قصر اینجا از ندیمه تا محافظ شخصی پولدار تر از تو ان...ادم دلش برات میسوزه...بدبخت!
یونگی :*عصبی*
جیمین : لباس قشنگ ات رو پاره پوره کردی...چون زورت میاد..زورت میاد چون همین لباسایی که تنتن..ماجراهای وحشتناکی پشت سرشونه
یونگی : تو چی از من میدونی حرومزاده*داد*چه نیازی به وصیت نامه همین الانشم تو دست منه...الانشم میتونم بکشمش *داد*
توقع همچین جوابیو ازش نداشتم
ولی اینطور نیس که تموم شده
داستان تازه شروع شده(خطاب به ارمی عزیز :>)
جیمین :*لبخند*
گرگ به سمتش حمله ور شد و دندوناشو داخل دستش فرو برد
درسته اون یکی جفت دستکششو در اورد
چطور میخوای حمله کنی
یونگی : ع..عاههه..ا..این از کجا اومد..ا..این چیه
جیمین : ااا..فراموش کردم که فقد نجیب زاده ها از این حیوونا اشنایی دارن..
ات رفت پشتم قایم شد...زانو زدم و بهش خیره شدم
جیمین : گرگه..از حیوونایی که نمیشه رامش..مقابله با چنین حیوونایی شبیه قدم برداشتن برای خودکشیه
دستمو رو گرگ گزاشتم
جیمین : نظر تو چیه؟...فک کنم الان باید استخونات خورد شده باشن
ات :ج..جیمین..
جیمین : خفه شو. اینقد اسممو صدا نزن!*داد*
ات :....م..معذرت میخوام...ولی..این کار..وحشیانس..
جیمین : به من مربوط نیس..تقصیر توعه که من اینجام..همش من باید به دادت برسم؟؟؟!!
ات : م..من که نگفتم بیای
"ات"
چرا یدفه داره همچین میکنه...جیمین که اینجوری نبود...
روشو ازم برگردوند..که رنگ چشماش به حالت سبز در اومد
جیمین : کافیه...
گرگه یونگیو ول کرد و بلند شد رف بیرون
ولی گرگه اومد سمتم فک کردم میخواد کار وحشیی انجام بده ولی نشست و یه صدایی از خودش در اورد
گرگ:.....(بانو کیم،ارباب عاشقتونه ناراحت نباشید)
ات :م..من نمیفهمم...چ..چی میگی..شرمنده
گرگه اول سر پایین گزاشت..و رفت پشت جیمین
قبل از اینکه ات چیزی بنویسه برگشت سمتم و
شروع کرد به لرزیدن
ات : ج...جیمین...ن..نجاتمون بده
یونگی : به به...فرشته نجاتتون...
به سمتم قدم برداشت که ات پاشو گرفت
چرا...چرا یه ملکه باید در برابر همچین ادمی زانو بزنه و به پاش بیوفته
یونگی :*خنده*
یه جفت دستکششو در اورد و ات رو از چونش گرفت و سرشو برد بالا
یونگی : رقت انگیزه...داشتن ملکه ای مثل تو ماییه ننگه...کاری که گفتمو انجام بده...بعد با همه خدافظی کن
جیمین : خفه شو!
یونگی :....
جیمین : اون رقت انگیز تویی که عین بدبختا محتاج پولی!
یونگی : چی گفتی؟!
جیمین : *لبخند* تمام ساکنین قصر اینجا از ندیمه تا محافظ شخصی پولدار تر از تو ان...ادم دلش برات میسوزه...بدبخت!
یونگی :*عصبی*
جیمین : لباس قشنگ ات رو پاره پوره کردی...چون زورت میاد..زورت میاد چون همین لباسایی که تنتن..ماجراهای وحشتناکی پشت سرشونه
یونگی : تو چی از من میدونی حرومزاده*داد*چه نیازی به وصیت نامه همین الانشم تو دست منه...الانشم میتونم بکشمش *داد*
توقع همچین جوابیو ازش نداشتم
ولی اینطور نیس که تموم شده
داستان تازه شروع شده(خطاب به ارمی عزیز :>)
جیمین :*لبخند*
گرگ به سمتش حمله ور شد و دندوناشو داخل دستش فرو برد
درسته اون یکی جفت دستکششو در اورد
چطور میخوای حمله کنی
یونگی : ع..عاههه..ا..این از کجا اومد..ا..این چیه
جیمین : ااا..فراموش کردم که فقد نجیب زاده ها از این حیوونا اشنایی دارن..
ات رفت پشتم قایم شد...زانو زدم و بهش خیره شدم
جیمین : گرگه..از حیوونایی که نمیشه رامش..مقابله با چنین حیوونایی شبیه قدم برداشتن برای خودکشیه
دستمو رو گرگ گزاشتم
جیمین : نظر تو چیه؟...فک کنم الان باید استخونات خورد شده باشن
ات :ج..جیمین..
جیمین : خفه شو. اینقد اسممو صدا نزن!*داد*
ات :....م..معذرت میخوام...ولی..این کار..وحشیانس..
جیمین : به من مربوط نیس..تقصیر توعه که من اینجام..همش من باید به دادت برسم؟؟؟!!
ات : م..من که نگفتم بیای
"ات"
چرا یدفه داره همچین میکنه...جیمین که اینجوری نبود...
روشو ازم برگردوند..که رنگ چشماش به حالت سبز در اومد
جیمین : کافیه...
گرگه یونگیو ول کرد و بلند شد رف بیرون
ولی گرگه اومد سمتم فک کردم میخواد کار وحشیی انجام بده ولی نشست و یه صدایی از خودش در اورد
گرگ:.....(بانو کیم،ارباب عاشقتونه ناراحت نباشید)
ات :م..من نمیفهمم...چ..چی میگی..شرمنده
گرگه اول سر پایین گزاشت..و رفت پشت جیمین
۶۵.۲k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.