"شوهر من مافیاست"
"شوهر من مافیاست"
پارت سه :
*اریکا همه چیو میشنوه ، اما میخواد بدونه ماجرای اصلی چیه ، پس وقتی جونگ کوک وارد اتاق ممنوعه یعنی اتاق شخصیش میشه اریکا میره تا ماجرا رو ازش بپرسه*
(در میزنه)
اری: میشه بیام داخل... ارباب
کوک: .......بیا تو
اری: اممم ببخشید که مزاحمت شدم میدونم الان خیلی ، عصبی هستی ولی ازت یه سوال دارم
کوک: ....مشکلی نیست بپرس
اری: م...ماجرای..ب..بردگی من چیه؟
کوک:(از جاش بلند میشه و با دو قدم بلند به اریکا نزدیک میشه) چی گفتی؟
اری: او .. م..م..من م..منظوری ن..نداشتم ..فقط.. یه سوال بود ا..اصن ولش کن
کوک: تو چرا ب خودت میگی برده ها؟
اری: تو اینو میگی؟ آها نه من.. من فقط سوال پرسیدم نمیدونم ماجرا چیه
کوک: (به صورتش دست میکشه و میره رو تختش میشینه) بیون ، یکی از کسایی که برده و زیر*خواب میخره ، بهم گفت میخواد تو رو ازم بخره . شششش ..
اری: اااا ینی ...ینی من... تو..تو قراره منو بفروشی آره.. انقد زوود؟ ینی من یه برده فروشی ام ینی من باید زیر*خواب اینو اون بشم آرهه؟؟؟؟(بغض)
کوک: ( میاد تو صورت اریکا) مگه اینکه از رو جنازه ی من رد شه بتونه تو رو بخره
*اریکا هم بغض داشت و هم تعجب کرده بود ، نمیدونست باید چی بگه ، بالاخره اون شب هم مثل شبای دیگه صبح شد*
نویسنده : اریکا چشماشو باز میکنه .. ولی نه با نور گرم خورشید ، یا با بوی شیرین پنکیک یا هر چیز دیگه ای... اون چشماشو با صدای داد و بیداد کوک باز میکنه . سریع از جاش بلند میشه میره ببینه طبقه ی پایین عمارت چه خبره ..
میبینه کوک داره با یه نفر دعوا میکنه و نشسته روش تا میتونه میکوبه تو صورتش
موهاش روی صورتش ریخته و دو سه تا دکمه از پیرهن مشکیش بازه ..
از بس عرق کرده لباسش به بدن هیکلیش چسبیده ..
اریکا با همون لباس خواب کیوتش چند قدم به سمت کوک بر میداره که یهو.....
شرمنده من جین درونم روشنه یکم تو خماری بمونین😂
لایک و کامنت فراموش نشه:)
پارت سه :
*اریکا همه چیو میشنوه ، اما میخواد بدونه ماجرای اصلی چیه ، پس وقتی جونگ کوک وارد اتاق ممنوعه یعنی اتاق شخصیش میشه اریکا میره تا ماجرا رو ازش بپرسه*
(در میزنه)
اری: میشه بیام داخل... ارباب
کوک: .......بیا تو
اری: اممم ببخشید که مزاحمت شدم میدونم الان خیلی ، عصبی هستی ولی ازت یه سوال دارم
کوک: ....مشکلی نیست بپرس
اری: م...ماجرای..ب..بردگی من چیه؟
کوک:(از جاش بلند میشه و با دو قدم بلند به اریکا نزدیک میشه) چی گفتی؟
اری: او .. م..م..من م..منظوری ن..نداشتم ..فقط.. یه سوال بود ا..اصن ولش کن
کوک: تو چرا ب خودت میگی برده ها؟
اری: تو اینو میگی؟ آها نه من.. من فقط سوال پرسیدم نمیدونم ماجرا چیه
کوک: (به صورتش دست میکشه و میره رو تختش میشینه) بیون ، یکی از کسایی که برده و زیر*خواب میخره ، بهم گفت میخواد تو رو ازم بخره . شششش ..
اری: اااا ینی ...ینی من... تو..تو قراره منو بفروشی آره.. انقد زوود؟ ینی من یه برده فروشی ام ینی من باید زیر*خواب اینو اون بشم آرهه؟؟؟؟(بغض)
کوک: ( میاد تو صورت اریکا) مگه اینکه از رو جنازه ی من رد شه بتونه تو رو بخره
*اریکا هم بغض داشت و هم تعجب کرده بود ، نمیدونست باید چی بگه ، بالاخره اون شب هم مثل شبای دیگه صبح شد*
نویسنده : اریکا چشماشو باز میکنه .. ولی نه با نور گرم خورشید ، یا با بوی شیرین پنکیک یا هر چیز دیگه ای... اون چشماشو با صدای داد و بیداد کوک باز میکنه . سریع از جاش بلند میشه میره ببینه طبقه ی پایین عمارت چه خبره ..
میبینه کوک داره با یه نفر دعوا میکنه و نشسته روش تا میتونه میکوبه تو صورتش
موهاش روی صورتش ریخته و دو سه تا دکمه از پیرهن مشکیش بازه ..
از بس عرق کرده لباسش به بدن هیکلیش چسبیده ..
اریکا با همون لباس خواب کیوتش چند قدم به سمت کوک بر میداره که یهو.....
شرمنده من جین درونم روشنه یکم تو خماری بمونین😂
لایک و کامنت فراموش نشه:)
۹.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.