برده کوچک ارباب
فصل اول
پارت ۱۵
انتظار نداشتم دازای اوسامو(شمرده شمرده و با آرامش)
"انتظار چیو نداشتی دقیقا
٪انتظار اینکه انقدر خونسردی در حالی که
اونو کشتم
"تو اونو نکشتی(نا باورانه)
٪خب دیگه من برم جسدشو بندازم توی آب
"(لبخند انتقام جویانه)
ویو دازای:
البته که یه چیز طبیعی بود
ولی واقعا فکر نمیکردم
انقدر رک بگه
چویا پاهاش شل شده بود و
افتاده بود روی زمین و داشت گریه میکرد
رفتم پیشش و گفتم
میدونی چیه؟
*نه(گریه)
"منم این حسو داشتم
وقتی توی سن کم بودم بابام مرد
مامانمم دق کرد و اونم از دنیا رفت
ولی مهم نبود
چون من الان توی این جایگاه هستم
ولی من مطمعنم که اون دوتا حواسشون
خب بسه بلند شو بریم
و..ولی
کیوکا تمام کسیه که من دارم
"فکر کن....
من توی جاده اممم
یکم انرژی نمیدید ؟
راستی دارم میرم ایلااام
پارت ۱۵
انتظار نداشتم دازای اوسامو(شمرده شمرده و با آرامش)
"انتظار چیو نداشتی دقیقا
٪انتظار اینکه انقدر خونسردی در حالی که
اونو کشتم
"تو اونو نکشتی(نا باورانه)
٪خب دیگه من برم جسدشو بندازم توی آب
"(لبخند انتقام جویانه)
ویو دازای:
البته که یه چیز طبیعی بود
ولی واقعا فکر نمیکردم
انقدر رک بگه
چویا پاهاش شل شده بود و
افتاده بود روی زمین و داشت گریه میکرد
رفتم پیشش و گفتم
میدونی چیه؟
*نه(گریه)
"منم این حسو داشتم
وقتی توی سن کم بودم بابام مرد
مامانمم دق کرد و اونم از دنیا رفت
ولی مهم نبود
چون من الان توی این جایگاه هستم
ولی من مطمعنم که اون دوتا حواسشون
خب بسه بلند شو بریم
و..ولی
کیوکا تمام کسیه که من دارم
"فکر کن....
من توی جاده اممم
یکم انرژی نمیدید ؟
راستی دارم میرم ایلااام
۶.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.