i want a savage boyfriend
i want a savage boyfriend
p4
برای لحظه ای ، حس کرد جریانی از بدنش عبور کرده و با تغییر رنگ نگاهش ، جانگ کوک زبانش رو روی لبش کشید...
دست تهیونگ رو گرفت و بلندش کرد و با قدم ها بلند به طرف پله هایی که به بالا پشت بام مدرسه ختم میشد حرکت کردن...
تو تمام طول مسیر قلب جانگ کوک تندتر از همیشه میتپید ؛ یعنی قرار بود به خواسته اش برسه؟؟
در رو باز کرد و وارد شدن...
قبلا از بچه ها شنیده بود که تو بالا پشت بوم نیمکتی هست که برای وقتایی که میخواستن یواشکی سیگار بکشن یا کسی رو بترسونن استفاده میکردن و حالا بانی و دوست پسرش قرار بود یه جور متفاوت از اون نیمکت استفاده کنن...
با فشاری که به دستش وارد شد ، نگاهش رو به چشم های تهیونگ که حالا تغییر کرده بودن داد...
تیله های مشکی رنگ تهیونگ ، اون مهربانی قبل و نداشتن و حالا حس ناشناخته ای توش پیدا شده بود..
حسی که ناخودآگاه باعث تحریک شدن بیبی بانی شد!!
جانگ کوک دستش رو از دست تهیونگ جدا کرد تا دکمه های پیرهنش رو باز کنه اما زمانی که دستش به طرف دکمه های پیرهنش رفت ، به سرعت به طرف عقب هل داده شد و کمرش به دیوار برخورد کرد...
تهیونگ دوتا دست جانگ کوک رو گرفت و بالای سرش برد و به چشم های مبهوتش خیره شد...
دستش رو به طرف کمر بند کوکی برد و توی یه حرکت بازش کرد و باهاش دستاش رو بست...
جانگ کوک اعتراض امیز زمزمه کرد:
+تهیونگا منم میخوام لمست کنم دستامو باز کن!!
تهیونگ که انگار ادم دیگه ای شده بود ، چشم هاش رو ریز کرد و پیشونیش رو به پیشونی بانیش چسبوند و جواب داد:
- برای اینکه من و لمس کنی باید التماس کنی بیبی بانی!!
این رو گفت و لب هاش رو روی لب های جانگ کوک گذاشت و شروع به بوسیدن محکم مکیدن کرد..
چیزی که ارزوی جانگ کوک شده بود..
بوسیده شدن وحشیانه لب هاش جوری که بعدش وقتی لب هاش رو از هم فاصله میداد درد بگیره و بهش یادآور بشه برای تهیونگه!!
تهیونگ چنگی به موهای کوک زد و سرش رو جلو تر اورد و گاز ریزی از لب بالاییش گرفت و بانی کوک با ناله ارومش ، باعث وحشی تر شدن دوست پسرش شد...
لب هاش رو از لب های خوردنی کوک برداشت و روی گردنش گذاشت و مک های ریز و درشت زد...
+ لعنت چرا انقدر خوشمزه ای بانی من؟!
جانگ کوک لبخندی زد و دستاشو کمی تکون داد تا باز بشن اما تهیونگ کمربند و محکم تر از این حرف ها بسته بود...
تهیونگ با هر دکمه ای که از پیرهن سفید رنگ کوکی باز میکرد ، هر بخشی که پیدا میشدن و خیس و پرحرارت میبوسید و ناله های دوست پسرش رو درمیاورد...
زمانی که تهیونگ لب هاش رو جدا کرد تا دکمه های پیرهن خودش رو باز کنه ، جانگ کوک تونست نفس عمیقی بکشه...
بوسه های پر حرارت تهیونگ شوخی بردار نبود...
ادامه دارد...
p4
برای لحظه ای ، حس کرد جریانی از بدنش عبور کرده و با تغییر رنگ نگاهش ، جانگ کوک زبانش رو روی لبش کشید...
دست تهیونگ رو گرفت و بلندش کرد و با قدم ها بلند به طرف پله هایی که به بالا پشت بام مدرسه ختم میشد حرکت کردن...
تو تمام طول مسیر قلب جانگ کوک تندتر از همیشه میتپید ؛ یعنی قرار بود به خواسته اش برسه؟؟
در رو باز کرد و وارد شدن...
قبلا از بچه ها شنیده بود که تو بالا پشت بوم نیمکتی هست که برای وقتایی که میخواستن یواشکی سیگار بکشن یا کسی رو بترسونن استفاده میکردن و حالا بانی و دوست پسرش قرار بود یه جور متفاوت از اون نیمکت استفاده کنن...
با فشاری که به دستش وارد شد ، نگاهش رو به چشم های تهیونگ که حالا تغییر کرده بودن داد...
تیله های مشکی رنگ تهیونگ ، اون مهربانی قبل و نداشتن و حالا حس ناشناخته ای توش پیدا شده بود..
حسی که ناخودآگاه باعث تحریک شدن بیبی بانی شد!!
جانگ کوک دستش رو از دست تهیونگ جدا کرد تا دکمه های پیرهنش رو باز کنه اما زمانی که دستش به طرف دکمه های پیرهنش رفت ، به سرعت به طرف عقب هل داده شد و کمرش به دیوار برخورد کرد...
تهیونگ دوتا دست جانگ کوک رو گرفت و بالای سرش برد و به چشم های مبهوتش خیره شد...
دستش رو به طرف کمر بند کوکی برد و توی یه حرکت بازش کرد و باهاش دستاش رو بست...
جانگ کوک اعتراض امیز زمزمه کرد:
+تهیونگا منم میخوام لمست کنم دستامو باز کن!!
تهیونگ که انگار ادم دیگه ای شده بود ، چشم هاش رو ریز کرد و پیشونیش رو به پیشونی بانیش چسبوند و جواب داد:
- برای اینکه من و لمس کنی باید التماس کنی بیبی بانی!!
این رو گفت و لب هاش رو روی لب های جانگ کوک گذاشت و شروع به بوسیدن محکم مکیدن کرد..
چیزی که ارزوی جانگ کوک شده بود..
بوسیده شدن وحشیانه لب هاش جوری که بعدش وقتی لب هاش رو از هم فاصله میداد درد بگیره و بهش یادآور بشه برای تهیونگه!!
تهیونگ چنگی به موهای کوک زد و سرش رو جلو تر اورد و گاز ریزی از لب بالاییش گرفت و بانی کوک با ناله ارومش ، باعث وحشی تر شدن دوست پسرش شد...
لب هاش رو از لب های خوردنی کوک برداشت و روی گردنش گذاشت و مک های ریز و درشت زد...
+ لعنت چرا انقدر خوشمزه ای بانی من؟!
جانگ کوک لبخندی زد و دستاشو کمی تکون داد تا باز بشن اما تهیونگ کمربند و محکم تر از این حرف ها بسته بود...
تهیونگ با هر دکمه ای که از پیرهن سفید رنگ کوکی باز میکرد ، هر بخشی که پیدا میشدن و خیس و پرحرارت میبوسید و ناله های دوست پسرش رو درمیاورد...
زمانی که تهیونگ لب هاش رو جدا کرد تا دکمه های پیرهن خودش رو باز کنه ، جانگ کوک تونست نفس عمیقی بکشه...
بوسه های پر حرارت تهیونگ شوخی بردار نبود...
ادامه دارد...
۱۶.۲k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.