𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞⁵¹
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞⁵¹
جوری که فنجون هزار تیکه شکست...
اوگو: اونا منو گشتند!*داد. پریشون*
همه از تعجب بهش نگاه میکردیم... دستشو روی شکمش گذاشت و به سمت بادیگارد رفت...
اوگو: بگو اون آشپز لعنتی بیاد
بادیگارد چند لحظه بعد با آشپزی که یقه اش رو گرفته بود وارد شد...
آشپز: سرورم صبر کنید
اوگو: چرا تو قهوه من سم ریختی؟
آشپز خودش رو به زور از دستان بادیگارد آزاد کرد و به سمت قهوه رفت و همش رو سر کشید!...
آشپز: چرا چرا من باید تو قهوه ی سرورم سم بریزم؟ مگه دیوونم!
بعد از صحبت با آشپز متوجه شدیم که قهوه فقط یکم تاریخ گذشته بود!... من از طرف اون مردی که ادعا ی قهوه ی سمی خوردن بود خجالت کشیدم!...
جوری که فنجون هزار تیکه شکست...
اوگو: اونا منو گشتند!*داد. پریشون*
همه از تعجب بهش نگاه میکردیم... دستشو روی شکمش گذاشت و به سمت بادیگارد رفت...
اوگو: بگو اون آشپز لعنتی بیاد
بادیگارد چند لحظه بعد با آشپزی که یقه اش رو گرفته بود وارد شد...
آشپز: سرورم صبر کنید
اوگو: چرا تو قهوه من سم ریختی؟
آشپز خودش رو به زور از دستان بادیگارد آزاد کرد و به سمت قهوه رفت و همش رو سر کشید!...
آشپز: چرا چرا من باید تو قهوه ی سرورم سم بریزم؟ مگه دیوونم!
بعد از صحبت با آشپز متوجه شدیم که قهوه فقط یکم تاریخ گذشته بود!... من از طرف اون مردی که ادعا ی قهوه ی سمی خوردن بود خجالت کشیدم!...
۱۰.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.