maide of the mansion
یونجی: دیگه داشتیم برمیگشتیم حسابی خسته شده بودم تو این مدت کلی بهم خوش گذشته بود قرار بود وقتی برگردیم خبر بارداری منو به خانواده جئون بدیم از طرف دیگه تهیونگ میگه چون بچه ما وارث جئون ها میشه مراسم بزرگی برای این سمتش میگیرن کنار ماشین وایستاده بودم تا جونگ کوک و بقیه بیان
جانگ می: هی مامان کوچولو چرا اینقدر بی خبر میای بیرون
یونجی: ولی من که خبر دادم
می سون: فراموشی هم که گرفتی
یونجی: من خیلی خستم ببخشید
جانگ می: باشه باشه بازم جلوی این حجم از کیوتی کم اوردم
یونجی: از حرفش خندم گرفت
من کیوتم؟
من کیوت نیستم ترجیح میدم جذاب باشم
می سون: بیا تحویل بگیر این میخواد مامان بشه از کی تا حالا بچه بچه بزرگ میکنه؟
یونجی: من بچه نیستمممممممممم
جیمین: اگه یه بار جیغ نزنی فکر میکنم مردی
تهیونگ: اینم عادت یونجیه دیگه
ما که داشتیم حرف میزدیم جونگ کوک یه گوشه وایستاده بود و سرش همش تو گوشی بود سومین حتی از راه دورم کارشو میکرد هر چند به هر دو شون حق میدم تنها دلیلی که به جونگ کوک چیزی نمیگم گذشتش با سومینه از طرف دیگه یونجی بی گناهه و از هیچی خبر نداره نمیدونه که تو گذشته جونگ کوک چی گذشته و اگه از رابطه اون با سومین خبر دار بشه بدجور میشکنه
جیمین: بریم دیگه
۳ ساعت بعد
جونگ کوک: تو راه بودیم یونجی خوابیده بود سرش به شیشه ماشین تکیه داده شده بود خواستم درستش کنم که گوشیم زنگ خورد سومین بود بیخیال شدم و گوشیمو جواب دادم
سومین: سلام عزیزم
جونگ کوک: سلام
سومین: کی میرسی
جونگ کوک: دو ساعت دیگه
سومین: میای پیشم
جونگ کوک: حتماً
سومین: فعلا
جونگ کوک: میبینمت
گوشی رو گذاشتم تو جیبم و به راهم ادامه دادم سریع تر حرکت کردم تا زود تر برسم
یونجی: چشمامو باز کردم تو ماشین بودم هوا دیگه تاریک شده بود
جونگ کوکاا
جونگ کوک: بله
یونجی: ام چیزه
جونگ کوک: چی شده
یونجی: این دورو بر فروشگاهی نیست
جونگ کوک: چطور
یونجی: دلم شکلات میخواد
جونگ کوک: شکلات؟ چه نوع شکلاتی
یونجی: شکلات تلخ
جونگ کوک: خیله خب یکم جلو تر یکی هست از اونجا میگیریم
یونجی: جونگ کوک جلو تر پارک کرد منم پیاده شدم و بدو بدو رفتم تو فروشگاه
جونگ کوک: به لطف یونجی دیر تر میرسیم بد جور عصبیم کرده بود دنبالش رفتم
( یونجی انگشت اشارشو رو لبش گذاشت و بین قفسه ها میچرخید جونگ کوک هم با یه سبد دنبالش میرفت جونگ کوک یه شکلات ۵۰ درصد برداشت و به یونجی داد
جونگ کوک: این خوبه
یونجی: نچ اینکه تلخ نیست
( این بار یه ۶۵ درصد برداشت )
جونگ کوک: بیا
یونجی: اینم نه
اهان این خوبه یه شکلات ۱۰۰ درصد
جونگ کوک: دیوونه شدی زهر مار میخواستی میگفتی برات بخرم
♡♡♡♡♡
جانگ می: هی مامان کوچولو چرا اینقدر بی خبر میای بیرون
یونجی: ولی من که خبر دادم
می سون: فراموشی هم که گرفتی
یونجی: من خیلی خستم ببخشید
جانگ می: باشه باشه بازم جلوی این حجم از کیوتی کم اوردم
یونجی: از حرفش خندم گرفت
من کیوتم؟
من کیوت نیستم ترجیح میدم جذاب باشم
می سون: بیا تحویل بگیر این میخواد مامان بشه از کی تا حالا بچه بچه بزرگ میکنه؟
یونجی: من بچه نیستمممممممممم
جیمین: اگه یه بار جیغ نزنی فکر میکنم مردی
تهیونگ: اینم عادت یونجیه دیگه
ما که داشتیم حرف میزدیم جونگ کوک یه گوشه وایستاده بود و سرش همش تو گوشی بود سومین حتی از راه دورم کارشو میکرد هر چند به هر دو شون حق میدم تنها دلیلی که به جونگ کوک چیزی نمیگم گذشتش با سومینه از طرف دیگه یونجی بی گناهه و از هیچی خبر نداره نمیدونه که تو گذشته جونگ کوک چی گذشته و اگه از رابطه اون با سومین خبر دار بشه بدجور میشکنه
جیمین: بریم دیگه
۳ ساعت بعد
جونگ کوک: تو راه بودیم یونجی خوابیده بود سرش به شیشه ماشین تکیه داده شده بود خواستم درستش کنم که گوشیم زنگ خورد سومین بود بیخیال شدم و گوشیمو جواب دادم
سومین: سلام عزیزم
جونگ کوک: سلام
سومین: کی میرسی
جونگ کوک: دو ساعت دیگه
سومین: میای پیشم
جونگ کوک: حتماً
سومین: فعلا
جونگ کوک: میبینمت
گوشی رو گذاشتم تو جیبم و به راهم ادامه دادم سریع تر حرکت کردم تا زود تر برسم
یونجی: چشمامو باز کردم تو ماشین بودم هوا دیگه تاریک شده بود
جونگ کوکاا
جونگ کوک: بله
یونجی: ام چیزه
جونگ کوک: چی شده
یونجی: این دورو بر فروشگاهی نیست
جونگ کوک: چطور
یونجی: دلم شکلات میخواد
جونگ کوک: شکلات؟ چه نوع شکلاتی
یونجی: شکلات تلخ
جونگ کوک: خیله خب یکم جلو تر یکی هست از اونجا میگیریم
یونجی: جونگ کوک جلو تر پارک کرد منم پیاده شدم و بدو بدو رفتم تو فروشگاه
جونگ کوک: به لطف یونجی دیر تر میرسیم بد جور عصبیم کرده بود دنبالش رفتم
( یونجی انگشت اشارشو رو لبش گذاشت و بین قفسه ها میچرخید جونگ کوک هم با یه سبد دنبالش میرفت جونگ کوک یه شکلات ۵۰ درصد برداشت و به یونجی داد
جونگ کوک: این خوبه
یونجی: نچ اینکه تلخ نیست
( این بار یه ۶۵ درصد برداشت )
جونگ کوک: بیا
یونجی: اینم نه
اهان این خوبه یه شکلات ۱۰۰ درصد
جونگ کوک: دیوونه شدی زهر مار میخواستی میگفتی برات بخرم
♡♡♡♡♡
۱۳.۲k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.