سناریو
#سناریو
وقتی از سربازی میان میبینن بیهوش افتادی
تو تختت و نبضت کم میزنه بغلت میکنن نیم ساعت بعد بهوش میای و نبضت اوکی
°•○●~
~ نامجون: اینقد دوسم داری که تو بغلم آروم گرفتی نبضت اوکی شد
~ جین: فدات شم اخع نگفتی اتفاقی برات بیوفته من باید چیکار کنم
~ شوگا: خداروشکر که خوب شدی دوست داشتموقتی اومدمفقط جلو چشم باشی
~ جیهوپ: خیلی ترسیدم و نگرانت شدم خوشحالم که الان حالت خوبه خوبه عزیز دلم
~ جیمین: کوچولوم رو ببین تو بغلم آروم گرفته وحالش خوب شده خداروشکر حالت خوب شد
~ تهیونگ: آخ که دلم خیلی هوس کرده بودم سفت بغلت کنم خیلی خوشحالم که نبضت اوکی شده کمکم داشتم واقعن نگرانت میشدم
~ جونگکوک: هوفف خوب شد نبضت اوکی شد نزدیگ بود از ترس خودم پسبیوفتم( دور از جونش ) خیلی دلم میخواست اومدم سفت بغلت کنم
`°•>
وقتی از سربازی میان میبینن بیهوش افتادی
تو تختت و نبضت کم میزنه بغلت میکنن نیم ساعت بعد بهوش میای و نبضت اوکی
°•○●~
~ نامجون: اینقد دوسم داری که تو بغلم آروم گرفتی نبضت اوکی شد
~ جین: فدات شم اخع نگفتی اتفاقی برات بیوفته من باید چیکار کنم
~ شوگا: خداروشکر که خوب شدی دوست داشتموقتی اومدمفقط جلو چشم باشی
~ جیهوپ: خیلی ترسیدم و نگرانت شدم خوشحالم که الان حالت خوبه خوبه عزیز دلم
~ جیمین: کوچولوم رو ببین تو بغلم آروم گرفته وحالش خوب شده خداروشکر حالت خوب شد
~ تهیونگ: آخ که دلم خیلی هوس کرده بودم سفت بغلت کنم خیلی خوشحالم که نبضت اوکی شده کمکم داشتم واقعن نگرانت میشدم
~ جونگکوک: هوفف خوب شد نبضت اوکی شد نزدیگ بود از ترس خودم پسبیوفتم( دور از جونش ) خیلی دلم میخواست اومدم سفت بغلت کنم
`°•>
۶.۱k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.