IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||33
شوگا:واییییییییییی خدا این چرا انقدر خنگه....حالا من اونجا گفتم دختر عمه ولی الان حقیقت رو گفتم دیگههههه...ولی خواهر من ارزش بیشتر از ایناست....خواهر من به درد تهیونگ نمی خوره....باید از احساسات خواهرم نسبت به تهیونگ با خبر شم...فردا باهاش حرف می زنم...(تو ذهنش)
(فردا)
همه ی فامیل های آلیس و شوگا اومده بودن....دختر دایی و دختر خاله...پسر دایی....و خلاصه همه...خوانواده ی آلیس و شوگا هم حسابی پر جمعیت بودند....خوشبختانه آلیس فقط یک دختر عمه داشت به همین دلیل پیدا کردنش راحت بود...
جونگکوک:آلیس(داد)
آلیس:اومدم...چی شده؟
جونگکوک:می گم اسم دختر عمه ات چیه؟
آلیس:آماندا...
جونگکوک:ها؟چه اسم عجیبی...
آلیس:(خنده) از نظر ظاهر شاید عجیب باشه اما معنی قشنگی داره...
جونگکوک:خوب معنیش چیه؟
آلیس:دوست داشتنی...
جونگکوک:آهان...خوب برو به کارت برس...
آلیس:باشه...
آلیس رفت و تهیونگ بلافاصله اومد و کنار جونگکوک ایستاد....
تهیونگ:خوب اسمش چیه؟
جونگکوک:آماندا...
تهیونگ:چه اسم قشنگی...
جونگکوک:ولی تهیونگ اون دختر که من یادمه خیلی زیباتر بود....بعدشم اون دختر انقدر مثل این دختر خودشو نمی گرفت....
تهیونگ:ساکت باش...می رم طرفش...
جونگکوک:ولی....
تهیونگ:هیشششش...من رفتم...
تهیونگ رفت و کنار آماندا ایستاد...تهیونگ خوب بلد بود مخ بزنه...شروع کرد به حرف زدن و خندیدن...آماندا هم که از قیافه اون خوشش اومده بود حرف می زد...آلیس مشغول کار بود که نگاهش رو اون دونفر رفت...
آلیس:احساس می کنم قلبم داره می شکنه....نه من...نباید انقدر این احساسات رو سرکوب می کردم(تو ذهنش)
شوگا و جونگکوک به آلیس نگاه کردند...متوجه شدند که چقدر ناراحته....شوگا کنار جونگکوک ایستاده بود...
شوگا:انگار خواهر من عاشق شده...پس عیبی نداره با تهیونگ باشه..
جونگکوک:آره...ولی تهیونگ عاشق یک نفر دیگست....
شوگا:چی!مگه اون عاشق اون دختری نبود که من اوردمش....ها؟
جونگکوک:خوب تو گفتی اون دختر عمه ات هست و خوب...
شوگا:اسکل اون خواهر خودم بود...من اصلا از دختر عمه ام خوشم نمی یاد...
جونگکوک:می گفتم چقدر آلیس شبیه اونه...ولی خوب گفتم شاید این فقط شباهته...ولی..واستا بریم جلوی تهیونگ رو بگیریم...الان خواستگاری می کنه....
شوگا:همین اول آخه...
جونگکوک:اون عاشق شده دیگه....البته عاشق کسی که اصلا دوسش نداره!.
شوگا و جونگکوک سریع به سمت تهیونگ رفتن...اما کار از کار گذشته بود...تهیونگ خواستگاری کرد....البته اون دختر مغرور تر این حرف ها بود که قبول کنه....
لایک و کامنت یادتون نره❤️
و اینکه پارت جدید فردا می زارم فعلا😁❤️
PART||33
شوگا:واییییییییییی خدا این چرا انقدر خنگه....حالا من اونجا گفتم دختر عمه ولی الان حقیقت رو گفتم دیگههههه...ولی خواهر من ارزش بیشتر از ایناست....خواهر من به درد تهیونگ نمی خوره....باید از احساسات خواهرم نسبت به تهیونگ با خبر شم...فردا باهاش حرف می زنم...(تو ذهنش)
(فردا)
همه ی فامیل های آلیس و شوگا اومده بودن....دختر دایی و دختر خاله...پسر دایی....و خلاصه همه...خوانواده ی آلیس و شوگا هم حسابی پر جمعیت بودند....خوشبختانه آلیس فقط یک دختر عمه داشت به همین دلیل پیدا کردنش راحت بود...
جونگکوک:آلیس(داد)
آلیس:اومدم...چی شده؟
جونگکوک:می گم اسم دختر عمه ات چیه؟
آلیس:آماندا...
جونگکوک:ها؟چه اسم عجیبی...
آلیس:(خنده) از نظر ظاهر شاید عجیب باشه اما معنی قشنگی داره...
جونگکوک:خوب معنیش چیه؟
آلیس:دوست داشتنی...
جونگکوک:آهان...خوب برو به کارت برس...
آلیس:باشه...
آلیس رفت و تهیونگ بلافاصله اومد و کنار جونگکوک ایستاد....
تهیونگ:خوب اسمش چیه؟
جونگکوک:آماندا...
تهیونگ:چه اسم قشنگی...
جونگکوک:ولی تهیونگ اون دختر که من یادمه خیلی زیباتر بود....بعدشم اون دختر انقدر مثل این دختر خودشو نمی گرفت....
تهیونگ:ساکت باش...می رم طرفش...
جونگکوک:ولی....
تهیونگ:هیشششش...من رفتم...
تهیونگ رفت و کنار آماندا ایستاد...تهیونگ خوب بلد بود مخ بزنه...شروع کرد به حرف زدن و خندیدن...آماندا هم که از قیافه اون خوشش اومده بود حرف می زد...آلیس مشغول کار بود که نگاهش رو اون دونفر رفت...
آلیس:احساس می کنم قلبم داره می شکنه....نه من...نباید انقدر این احساسات رو سرکوب می کردم(تو ذهنش)
شوگا و جونگکوک به آلیس نگاه کردند...متوجه شدند که چقدر ناراحته....شوگا کنار جونگکوک ایستاده بود...
شوگا:انگار خواهر من عاشق شده...پس عیبی نداره با تهیونگ باشه..
جونگکوک:آره...ولی تهیونگ عاشق یک نفر دیگست....
شوگا:چی!مگه اون عاشق اون دختری نبود که من اوردمش....ها؟
جونگکوک:خوب تو گفتی اون دختر عمه ات هست و خوب...
شوگا:اسکل اون خواهر خودم بود...من اصلا از دختر عمه ام خوشم نمی یاد...
جونگکوک:می گفتم چقدر آلیس شبیه اونه...ولی خوب گفتم شاید این فقط شباهته...ولی..واستا بریم جلوی تهیونگ رو بگیریم...الان خواستگاری می کنه....
شوگا:همین اول آخه...
جونگکوک:اون عاشق شده دیگه....البته عاشق کسی که اصلا دوسش نداره!.
شوگا و جونگکوک سریع به سمت تهیونگ رفتن...اما کار از کار گذشته بود...تهیونگ خواستگاری کرد....البته اون دختر مغرور تر این حرف ها بود که قبول کنه....
لایک و کامنت یادتون نره❤️
و اینکه پارت جدید فردا می زارم فعلا😁❤️
۳.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.