part 9
کوک:خواهرم
ات:هومم خوبه
به سمت اتاقم رفتم و لباسامو عوض کردم و دوباره به سمت اتاق کوک راه افتادم.
:اسمش چیه؟
کوک:ها
ات:اسم خواهرت چیه
کوک:اها یومی
ات:واقعااا
کوک:اوهوم
از اتاق اومدم بیرون.
اگ واقعا این شکم به واقعیت تبدیل میشد دیگه لفت میدادمم..
شب شده بود و الانا بود که خواهر کوک برسه رفتمو لباسامو عوض کردم و ارایش لایتی کردم و موهامو حالت دار کردم که صدای باز شدن در عمارت که نشون میداد یومی اومده اومد.
به سمت پایین حرکت کردم و رفتم جلوتر که عینکشو برداشت.
باورم نمیشه اون یومی بود.
دوست صمیمی من.
ات:یومییییی
یومی:اتتتت
و محکم بغلش کردم که کوک گف:شما دوتا همو میشناسین؟
ات:ما بهترین دوستای همیم
کوک:اووو خوبه پس
یومی:چیشد که به اینجا اومدی
رو مبل نشستیم و تمام قضیه رو براش تعریف کردم.
ات:هومم خوبه
به سمت اتاقم رفتم و لباسامو عوض کردم و دوباره به سمت اتاق کوک راه افتادم.
:اسمش چیه؟
کوک:ها
ات:اسم خواهرت چیه
کوک:اها یومی
ات:واقعااا
کوک:اوهوم
از اتاق اومدم بیرون.
اگ واقعا این شکم به واقعیت تبدیل میشد دیگه لفت میدادمم..
شب شده بود و الانا بود که خواهر کوک برسه رفتمو لباسامو عوض کردم و ارایش لایتی کردم و موهامو حالت دار کردم که صدای باز شدن در عمارت که نشون میداد یومی اومده اومد.
به سمت پایین حرکت کردم و رفتم جلوتر که عینکشو برداشت.
باورم نمیشه اون یومی بود.
دوست صمیمی من.
ات:یومییییی
یومی:اتتتت
و محکم بغلش کردم که کوک گف:شما دوتا همو میشناسین؟
ات:ما بهترین دوستای همیم
کوک:اووو خوبه پس
یومی:چیشد که به اینجا اومدی
رو مبل نشستیم و تمام قضیه رو براش تعریف کردم.
۱۰.۸k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.