سناریو
وقتی جدا شدین اما اون هنوز دوست داره
"درخواستی"
نامجون:زنگ میزنه بهت*ا.ت من...میتونم به یه قهوه دعوتت کنم؟"اونجا بهت میگه دوست داره
*
جین:
_زنگ میزنه به مادرت و همه چیز رو میگه و مادرت دعوتش میکنه به شام و تو از سرکار میای و میبینیش
جین:سلام بانوی من
ا.ت:جین؟چرا اومدی اینجا؟
جین:اومدم که از زیبا ترین دختری که دیدم طلب بخشش کنم
ا.ت:دیوونه شدی؟
جین:دیوونه؟آره*خنده*آره فکرکنم شدم...دیوونه تو
میشه منو ببخشی و یه فرصت دوباره بهم بدی؟
*
یونگی:
_باهم همکارید و تو بخاطر اینکه مریض بودی پروژه ای که رئیست بهت داده رو انجام ندادی که رئیست سرت داد میزنه و میگه به هیچ دردی نمیخوری
ا.ت:رئیس عذر میخوام...تا دیروقت میمونم تمومش میکنم
رئیس:آخه دختره بی مصرف غلط میکنی نمیای سرکار مگه اینجا خونه خاله س
ا.ت:منکه تماس گرفتم اطلاع دادم قربان
رئیس:دیگه مهم نیست از امروز تو اینجا کار نمیکنی
یونگی:قربان من در جریان هستم که خانم لی همه تلاششون رو کردن پروژه رو انجام بده
رئیس:شما دخالت نکنین آقای مین
یونگی:پس بذار یه جور دیگه حالیت کنم پیرمرد*یقه رئیس رو میگیره*اگه یه بار دیگه سرش داد بزنی یا اذیتش کنی زیر همین خراب شده ت خاکت میکنم
رئیس:خفه شو*میزنه تو گوش یونگی*تو هم اخراجی مرتیکه
یونگی:البته...حتی اگر التماسم کنی هم دیگه اینجا نمیمونم حرومزاده فقط اگه یه بار دیگه ببینم که ا.ت ناراحته نابودت میکنم بچ فهمیدی؟
رئیس:هردو تون گم شید بیرون
یونگی:با کمال میل ا.ت بیا بریم*دستتو میگیره*
*
هوسوک:
_توی پارک میبینتت در حالی که دوچرخه سواری میکنی که یهو یه بچه سر راهت سبز میشه و برای اینکه بهش نزنی محکم ترمز میگیری که باعث میشه دوچرخه ت چپ شه و بیوفتی و سرت به پرچین فلزی پارک میخوره و داری از هوش میری که میدوئه سمتت
هوسوک:ا.ت....ا.ت خوبی عزیزم؟
ا.ت:هوپ...تو اینجایی*بیحال
هوسوک:آروم باش خیلی خب؟*براید استایل بغلت میکنه و به سمت ماشین میبرتت*دارم میبرمت بیمارستان ا.ت باشه؟فقط چشماتو باز نگه دار
ا.ت:د..دوچرخه م...اون یادگار پدرمه...
هوسوک:میارمش خورشید....میارمش
ا.ت:ممنونم*سرشو به سینه هوسوک تکیه میده
*
جیمین:توی مهمونی همو میبینین
جیمین:سلام
ا.ت:اوه..سلام
جیمین:حالت خوبه؟
ا.ت:ممنونم...تو خوبی؟
جیمین:آه ا.ت بس کن خودت میدونی چی میخوام بگم
ا.ت:چرا برای یک بارم که شده احساست رو بهم نمیگی چرا حتی یه بارم بهم نمیگی که دلتنگمی جیمین هان؟
جیمین:چرا چیزی که بدیهی ئه رو باید به زبون بیارم؟
ا.ت:چون نیاز دارم که بشنومش جیمین چون نیاز دارم بدون که منو دوست داری نیاز دارم بدونم که بهم بی تفاوت نیستی که رفتنم اذیتت میکنه جیمین نیاز دارم بدونم که بودنم برات مهمه
جیمین:دوست دارم ا.ت دلم برات تنگ شده و با تمام وجودم میخوام که ببخشیم
ا.ت:برای شروع خوبه*دستشو میگیره و لبخند میزنه*
*
تهیونگ:زنگ میزنم و بهش میگم اما اگه دیگه دوسم نداشته باشه چی؟ولی من دوسش دارم اما اون حق داره نخواد بامن باشه ولی من که آدم بدی نیستم آه بیخیال تهیونگ فقط زنگ بزن ک بهش بگو
تهیونگ:الو ا.ت....
*
جونگکوک:توی رستوران میبینتت که تنها نشستی و با غذات بازی میکنی
جونگکوک:چیزی شده خانوم؟
ا.ت:نخیر ممنونم
جونگکوک:نمیخواین سرتونو بالا بیارین
ا.ت:صداتو میشناسم پسر هویجی...نیاز ندارم صورتتو ببینم*نگاهش میکنه
جونگکوک:میتونم بشینم؟
ا.ت:البته...
جونگکوک:میشینه*چیشده ا.ت؟مشکلی پیش اومده؟
ا.ت:چرا اینو میگی؟
جونگکوک:بارونی سبزه رو پوشیدی وقتی حالت بده میپوشیش چون بوی مادرتو میده و حالتو خوب میکنه پاستا سفارش دادی اما نمیخوریش..تویی که عاشق پاستایی داری با غذات بازی میکنی فقط وقتی که فهمیدی مادرت فوت شده غذا نخوردی ا.ت پا چشمت گود افتاده وموهات پریشونه تویی که هیچوقت اینقد بیخوابی نمیکشی که چشمت گود بیوفته و هیچوقت طاقت نداری موهاتو باز بذاری
ا.ت:تو منو حفظی جئون این آزارم میده که نمیتونم هرشب خوابتو نبینم
جونگکوک:جئون آماده س که درمانت کنه پرنسس دیگه نمیذارم اذیت بشی*دستتو میگیره*کابوسو از شبای هردومون میگیرم رویای من
امیدوارم دوسش داشته باشین شکوفه های توتفرنگی🩶✨️
"درخواستی"
نامجون:زنگ میزنه بهت*ا.ت من...میتونم به یه قهوه دعوتت کنم؟"اونجا بهت میگه دوست داره
*
جین:
_زنگ میزنه به مادرت و همه چیز رو میگه و مادرت دعوتش میکنه به شام و تو از سرکار میای و میبینیش
جین:سلام بانوی من
ا.ت:جین؟چرا اومدی اینجا؟
جین:اومدم که از زیبا ترین دختری که دیدم طلب بخشش کنم
ا.ت:دیوونه شدی؟
جین:دیوونه؟آره*خنده*آره فکرکنم شدم...دیوونه تو
میشه منو ببخشی و یه فرصت دوباره بهم بدی؟
*
یونگی:
_باهم همکارید و تو بخاطر اینکه مریض بودی پروژه ای که رئیست بهت داده رو انجام ندادی که رئیست سرت داد میزنه و میگه به هیچ دردی نمیخوری
ا.ت:رئیس عذر میخوام...تا دیروقت میمونم تمومش میکنم
رئیس:آخه دختره بی مصرف غلط میکنی نمیای سرکار مگه اینجا خونه خاله س
ا.ت:منکه تماس گرفتم اطلاع دادم قربان
رئیس:دیگه مهم نیست از امروز تو اینجا کار نمیکنی
یونگی:قربان من در جریان هستم که خانم لی همه تلاششون رو کردن پروژه رو انجام بده
رئیس:شما دخالت نکنین آقای مین
یونگی:پس بذار یه جور دیگه حالیت کنم پیرمرد*یقه رئیس رو میگیره*اگه یه بار دیگه سرش داد بزنی یا اذیتش کنی زیر همین خراب شده ت خاکت میکنم
رئیس:خفه شو*میزنه تو گوش یونگی*تو هم اخراجی مرتیکه
یونگی:البته...حتی اگر التماسم کنی هم دیگه اینجا نمیمونم حرومزاده فقط اگه یه بار دیگه ببینم که ا.ت ناراحته نابودت میکنم بچ فهمیدی؟
رئیس:هردو تون گم شید بیرون
یونگی:با کمال میل ا.ت بیا بریم*دستتو میگیره*
*
هوسوک:
_توی پارک میبینتت در حالی که دوچرخه سواری میکنی که یهو یه بچه سر راهت سبز میشه و برای اینکه بهش نزنی محکم ترمز میگیری که باعث میشه دوچرخه ت چپ شه و بیوفتی و سرت به پرچین فلزی پارک میخوره و داری از هوش میری که میدوئه سمتت
هوسوک:ا.ت....ا.ت خوبی عزیزم؟
ا.ت:هوپ...تو اینجایی*بیحال
هوسوک:آروم باش خیلی خب؟*براید استایل بغلت میکنه و به سمت ماشین میبرتت*دارم میبرمت بیمارستان ا.ت باشه؟فقط چشماتو باز نگه دار
ا.ت:د..دوچرخه م...اون یادگار پدرمه...
هوسوک:میارمش خورشید....میارمش
ا.ت:ممنونم*سرشو به سینه هوسوک تکیه میده
*
جیمین:توی مهمونی همو میبینین
جیمین:سلام
ا.ت:اوه..سلام
جیمین:حالت خوبه؟
ا.ت:ممنونم...تو خوبی؟
جیمین:آه ا.ت بس کن خودت میدونی چی میخوام بگم
ا.ت:چرا برای یک بارم که شده احساست رو بهم نمیگی چرا حتی یه بارم بهم نمیگی که دلتنگمی جیمین هان؟
جیمین:چرا چیزی که بدیهی ئه رو باید به زبون بیارم؟
ا.ت:چون نیاز دارم که بشنومش جیمین چون نیاز دارم بدون که منو دوست داری نیاز دارم بدونم که بهم بی تفاوت نیستی که رفتنم اذیتت میکنه جیمین نیاز دارم بدونم که بودنم برات مهمه
جیمین:دوست دارم ا.ت دلم برات تنگ شده و با تمام وجودم میخوام که ببخشیم
ا.ت:برای شروع خوبه*دستشو میگیره و لبخند میزنه*
*
تهیونگ:زنگ میزنم و بهش میگم اما اگه دیگه دوسم نداشته باشه چی؟ولی من دوسش دارم اما اون حق داره نخواد بامن باشه ولی من که آدم بدی نیستم آه بیخیال تهیونگ فقط زنگ بزن ک بهش بگو
تهیونگ:الو ا.ت....
*
جونگکوک:توی رستوران میبینتت که تنها نشستی و با غذات بازی میکنی
جونگکوک:چیزی شده خانوم؟
ا.ت:نخیر ممنونم
جونگکوک:نمیخواین سرتونو بالا بیارین
ا.ت:صداتو میشناسم پسر هویجی...نیاز ندارم صورتتو ببینم*نگاهش میکنه
جونگکوک:میتونم بشینم؟
ا.ت:البته...
جونگکوک:میشینه*چیشده ا.ت؟مشکلی پیش اومده؟
ا.ت:چرا اینو میگی؟
جونگکوک:بارونی سبزه رو پوشیدی وقتی حالت بده میپوشیش چون بوی مادرتو میده و حالتو خوب میکنه پاستا سفارش دادی اما نمیخوریش..تویی که عاشق پاستایی داری با غذات بازی میکنی فقط وقتی که فهمیدی مادرت فوت شده غذا نخوردی ا.ت پا چشمت گود افتاده وموهات پریشونه تویی که هیچوقت اینقد بیخوابی نمیکشی که چشمت گود بیوفته و هیچوقت طاقت نداری موهاتو باز بذاری
ا.ت:تو منو حفظی جئون این آزارم میده که نمیتونم هرشب خوابتو نبینم
جونگکوک:جئون آماده س که درمانت کنه پرنسس دیگه نمیذارم اذیت بشی*دستتو میگیره*کابوسو از شبای هردومون میگیرم رویای من
امیدوارم دوسش داشته باشین شکوفه های توتفرنگی🩶✨️
۸.۴k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.