وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p²⁸
تهیونگ ادامه داد: تقصیر خودت هم نیستا......یه وقت ناراحت نشی چون دلیل زندگیمی..
دستای های تهیونگ با قدرت روی قفسه سینهاش فرود میومدن و اشک هاش صورتش رو خیس میکردن: درد داره... اینجا پره درده.....تو...این حسی که بهم میدی... اینا باعث این درده...من هق تورو با تمام وجودم میخوامت...لعنتییی چرا نمیخوای قبول کنی که عاشقتم؟ هق چرا ؟
اذیتت کردم؟ باعث عذابت شدم؟؟؟ هق یه چیزی بگو لعنتی..هق..!
چرا منو نمیبینی؟ هقق
چرا هر وقت بحث اون جئون لعنتی پیش میاد باید انقد درد بکشم؟ هقق
من نمیتونم از دستت بدم..نمیخوام از دستت بدم لعنتییی..!
من با تمام وجودم میپرستمت...
اما هق تو منو نمیبینی...!
زانو های تهیونگ روی زمین فرود اومدن و هق هق هاش بلند تر شد: من هقق عاشقتم لعنتی! یکم هم منو ببین..
هق ببین دارم برات جون میدم.. هققق
ببین منو... هق ببین هق من اینجام هق دقیقا هق رو به روتممممم هق
تهیونگ چنگی به قلبش زد و با صدای آروم و لرزون ادامه داد: چرا هق منو نمیبینی؟؟؟؟ انقد باهات بد بودم؟ هق من.... میپرستمت لعنتی..من هق قلبم به خاطر دیدن چشمات میزنه هق...ولی..هقققق
ا.ت رو به روی تهیونگ نشست و با انگشتش چونه تهیونگ رو بالا آورد:
ت...تهیونگم.. من تو رو میبینم.. اینطوری گریه نکن چاگی هق.. م..من نمیتونم حرفام رو بیان کنم..منو نگاه کنننن
تهیونگ با چشم های اشکی به ا.ت خیره شد و ادامه داد: لعنتی.. منو ببین...من به خاطرت میمیرم..به خاطرت از جونم میگذرم...قلبمو به خاطرت میدم...میپرستمت...تو برام همون نم نم بارونی که تو پاییز میزنه.... همون کتاب جدید که با خوندن هر خطش تپش قلب میگیری... همون آهنگی که باهاش ضربان قلبت منظم میشه...
لعنتی تو برام همونی...منو ببین...!
ببین به خاطرت و برات چیکار میکنم..!
میخوای با دنیا برای داشتنت بجنگم؟؟؟
من میجنگم...
میخوای به خاطرت رگ بزنم؟؟ من میزنم..!
به خاطرت قاتل شم؟؟ من قاتل میشم!
هر کاری بخوای میکنم .... فقط منو ببین
عشقمو ببین...لعنتی....برات هر کاری میکنم
همون آهنگی میشم که باهاش ضربان قلبت منظم شه....
همون کتاب جدید میشم که ذوق خوندنش رو داری...
همون نم نم بارون تو پاییز میشم..
میشم همون گل رز قرمزی که تو دستات بگیریش...
فقط منو ببین...... چیکار کنم باورم کنی؟؟
فقط قبولم کن و ببین که عاشقتم..
تهیونگ سرش رو تو گودی گردن ا.ت گذاشت و به اشک هاش اجازه ریختن داد: بفهم لعنتی....من برات میمیرم
بدون تو نمیتونم نفس بکشم... دلیل نقش کشیدنم رو ازم نگیر....
ا.ت بوسه هاش رو روی سر و صورت تهیونگ میکاشت و نوازشش میکرد
تهیونگ ادامه داد: با همین نوازشت میمیرم و زنده میشم...
ترکم نکن هققق
حیحححححح
اینم پارت ۲۸
دستای های تهیونگ با قدرت روی قفسه سینهاش فرود میومدن و اشک هاش صورتش رو خیس میکردن: درد داره... اینجا پره درده.....تو...این حسی که بهم میدی... اینا باعث این درده...من هق تورو با تمام وجودم میخوامت...لعنتییی چرا نمیخوای قبول کنی که عاشقتم؟ هق چرا ؟
اذیتت کردم؟ باعث عذابت شدم؟؟؟ هق یه چیزی بگو لعنتی..هق..!
چرا منو نمیبینی؟ هقق
چرا هر وقت بحث اون جئون لعنتی پیش میاد باید انقد درد بکشم؟ هقق
من نمیتونم از دستت بدم..نمیخوام از دستت بدم لعنتییی..!
من با تمام وجودم میپرستمت...
اما هق تو منو نمیبینی...!
زانو های تهیونگ روی زمین فرود اومدن و هق هق هاش بلند تر شد: من هقق عاشقتم لعنتی! یکم هم منو ببین..
هق ببین دارم برات جون میدم.. هققق
ببین منو... هق ببین هق من اینجام هق دقیقا هق رو به روتممممم هق
تهیونگ چنگی به قلبش زد و با صدای آروم و لرزون ادامه داد: چرا هق منو نمیبینی؟؟؟؟ انقد باهات بد بودم؟ هق من.... میپرستمت لعنتی..من هق قلبم به خاطر دیدن چشمات میزنه هق...ولی..هقققق
ا.ت رو به روی تهیونگ نشست و با انگشتش چونه تهیونگ رو بالا آورد:
ت...تهیونگم.. من تو رو میبینم.. اینطوری گریه نکن چاگی هق.. م..من نمیتونم حرفام رو بیان کنم..منو نگاه کنننن
تهیونگ با چشم های اشکی به ا.ت خیره شد و ادامه داد: لعنتی.. منو ببین...من به خاطرت میمیرم..به خاطرت از جونم میگذرم...قلبمو به خاطرت میدم...میپرستمت...تو برام همون نم نم بارونی که تو پاییز میزنه.... همون کتاب جدید که با خوندن هر خطش تپش قلب میگیری... همون آهنگی که باهاش ضربان قلبت منظم میشه...
لعنتی تو برام همونی...منو ببین...!
ببین به خاطرت و برات چیکار میکنم..!
میخوای با دنیا برای داشتنت بجنگم؟؟؟
من میجنگم...
میخوای به خاطرت رگ بزنم؟؟ من میزنم..!
به خاطرت قاتل شم؟؟ من قاتل میشم!
هر کاری بخوای میکنم .... فقط منو ببین
عشقمو ببین...لعنتی....برات هر کاری میکنم
همون آهنگی میشم که باهاش ضربان قلبت منظم شه....
همون کتاب جدید میشم که ذوق خوندنش رو داری...
همون نم نم بارون تو پاییز میشم..
میشم همون گل رز قرمزی که تو دستات بگیریش...
فقط منو ببین...... چیکار کنم باورم کنی؟؟
فقط قبولم کن و ببین که عاشقتم..
تهیونگ سرش رو تو گودی گردن ا.ت گذاشت و به اشک هاش اجازه ریختن داد: بفهم لعنتی....من برات میمیرم
بدون تو نمیتونم نفس بکشم... دلیل نقش کشیدنم رو ازم نگیر....
ا.ت بوسه هاش رو روی سر و صورت تهیونگ میکاشت و نوازشش میکرد
تهیونگ ادامه داد: با همین نوازشت میمیرم و زنده میشم...
ترکم نکن هققق
حیحححححح
اینم پارت ۲۸
۲۱.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.