(عشق و نفرت )
(عشق و نفرت )
p1
شخصیت ها (ات ، کوک،اعضا ،خانواده وبابقیه هم تو فیک آشنا میشین 😌
من ات هستم و ۲۰ سالمه وتوی یه خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم وپدرم رئیس بزرگترین باند مافیاست. روی زمان خیلی حساسم واز شلوغی بدم میاد عاشق خرید کردن و گشتنم ویه دختر شلوغم عادت دارم صدای بقیه رودربیارم یا اذیتشون کنم .
از پسرا و عشقو عاشقی متنفرم نمیدونم چرا ولی اصا خوشم نمیاد 😒😒
صبح ساعت ۶ بیدارشدم کارای پوستمو کردم لباسمو عوض کردم وبه خدمتکار گفتم که همه جارو تمیز کنه وبره خرید برای خونه (ایشون خونه جداگانه دارن)امروز میرم شرکت پیش بابام چون دیشب زنگ زدوگفت باهام کارداره ولی خودمم موندم چرایهویی؟؟؟بیخیالش سوار ماشین شدم قبل از اینکه برم شرکت رفتم رستوران بعد رفتم شرکت تارسیدم رفت سمت مونشی وگفت که میتونم برم داخل .درزدم وبا کمی سردی رفتم داخل سلام کردم وبعد علت اومدنم به اینجا رو پرسیدم ***
علامت پدر ات:پ/ت
علامت ات :+
+چرا ازم خواستی که بیام اینجا ؟؟؟
پ/ت:خودت خوب میدونی که من دارم کم کم پیر میشم !!واز این به بعد اداره کردن کارا با توعه ....
+چییییییییی؟؟؟؟
پ/ت :نمیخواد تعجب کنی چون از این به بعد باید بهش عادت کنی حق مخالفت کردن هم نداری و این بحث همینجا تمومه ...
+اوکی 😕
پ/ت:از فردا باید راس ساعت ۶ اینجا باشی
+باشههعع !!!من باید الان برم چون داره دیرم میشع .فعلا 👋🏻👋🏻
ویو ات :::
از اون شرکت لعنتی درومدم بیرون داشتم دیوونه میشدم اخه چرا من هانننن اه ریدم تواین شانس وای خدا ۱۰ دقیقه موند تا ساعت بشه ۸ باید برم دنبال چای وون( چای وون یکی از دوستای خیلی صمیمیه ات هستش که از ۱۳ سالگی باهمن واون از ات ۱ سال بزرگتره وات اون بهم بیب میگن)
بعداز ۱۵ مین رسیدم خونه ی چای وون مطمعنم الان خیلی نگران شده پس سریع زنگ زدم بهش::
مکالمه ات و چای وون ::
علامت چای وون÷
+های بیب من خوبه؟؟
÷من اگه دستم بهت برسه فک نکنم جون سالم به درببری😡😡😈😈😈
+انقدر عصبی نشو بیب بیا پایین جلو خونتونم !!!
÷الان میام مادمازل 😈😈😈😈😈
+منتطرتم
پایان مکالمه
منتظر موندم تا بیاد توافکارم غرق شدم داشتم به چای وون فکر میکردم که اگه نبود من تاحالا اینجا نبودم
فلش بک به وقتی که ات ۱۵ سالش بود ...
ات وقتی ۱۵ یالش بود بایه دختر دوست میشه اما اون دختره از دوستی و وابستگیه ات به خودش سواستفاده میکنه وات رو عذاب میده ودر آخر ترکش میکنه وباعث میشه ات افسردگی بگیره ودست به خودکشی بزنه اما تنها کسی که باعث شد دوباره با زندگی ادامه بده فقط چای وون بود چون از ته دلش ات رو دوست داشت درواقع عاشقش شده بود
پایان فلش بک
یه لحظه حس کردم به صورتم آب خورد درسته بازم کار چای وون بود بهم آب پاچید ....
p1
شخصیت ها (ات ، کوک،اعضا ،خانواده وبابقیه هم تو فیک آشنا میشین 😌
من ات هستم و ۲۰ سالمه وتوی یه خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم وپدرم رئیس بزرگترین باند مافیاست. روی زمان خیلی حساسم واز شلوغی بدم میاد عاشق خرید کردن و گشتنم ویه دختر شلوغم عادت دارم صدای بقیه رودربیارم یا اذیتشون کنم .
از پسرا و عشقو عاشقی متنفرم نمیدونم چرا ولی اصا خوشم نمیاد 😒😒
صبح ساعت ۶ بیدارشدم کارای پوستمو کردم لباسمو عوض کردم وبه خدمتکار گفتم که همه جارو تمیز کنه وبره خرید برای خونه (ایشون خونه جداگانه دارن)امروز میرم شرکت پیش بابام چون دیشب زنگ زدوگفت باهام کارداره ولی خودمم موندم چرایهویی؟؟؟بیخیالش سوار ماشین شدم قبل از اینکه برم شرکت رفتم رستوران بعد رفتم شرکت تارسیدم رفت سمت مونشی وگفت که میتونم برم داخل .درزدم وبا کمی سردی رفتم داخل سلام کردم وبعد علت اومدنم به اینجا رو پرسیدم ***
علامت پدر ات:پ/ت
علامت ات :+
+چرا ازم خواستی که بیام اینجا ؟؟؟
پ/ت:خودت خوب میدونی که من دارم کم کم پیر میشم !!واز این به بعد اداره کردن کارا با توعه ....
+چییییییییی؟؟؟؟
پ/ت :نمیخواد تعجب کنی چون از این به بعد باید بهش عادت کنی حق مخالفت کردن هم نداری و این بحث همینجا تمومه ...
+اوکی 😕
پ/ت:از فردا باید راس ساعت ۶ اینجا باشی
+باشههعع !!!من باید الان برم چون داره دیرم میشع .فعلا 👋🏻👋🏻
ویو ات :::
از اون شرکت لعنتی درومدم بیرون داشتم دیوونه میشدم اخه چرا من هانننن اه ریدم تواین شانس وای خدا ۱۰ دقیقه موند تا ساعت بشه ۸ باید برم دنبال چای وون( چای وون یکی از دوستای خیلی صمیمیه ات هستش که از ۱۳ سالگی باهمن واون از ات ۱ سال بزرگتره وات اون بهم بیب میگن)
بعداز ۱۵ مین رسیدم خونه ی چای وون مطمعنم الان خیلی نگران شده پس سریع زنگ زدم بهش::
مکالمه ات و چای وون ::
علامت چای وون÷
+های بیب من خوبه؟؟
÷من اگه دستم بهت برسه فک نکنم جون سالم به درببری😡😡😈😈😈
+انقدر عصبی نشو بیب بیا پایین جلو خونتونم !!!
÷الان میام مادمازل 😈😈😈😈😈
+منتطرتم
پایان مکالمه
منتظر موندم تا بیاد توافکارم غرق شدم داشتم به چای وون فکر میکردم که اگه نبود من تاحالا اینجا نبودم
فلش بک به وقتی که ات ۱۵ سالش بود ...
ات وقتی ۱۵ یالش بود بایه دختر دوست میشه اما اون دختره از دوستی و وابستگیه ات به خودش سواستفاده میکنه وات رو عذاب میده ودر آخر ترکش میکنه وباعث میشه ات افسردگی بگیره ودست به خودکشی بزنه اما تنها کسی که باعث شد دوباره با زندگی ادامه بده فقط چای وون بود چون از ته دلش ات رو دوست داشت درواقع عاشقش شده بود
پایان فلش بک
یه لحظه حس کردم به صورتم آب خورد درسته بازم کار چای وون بود بهم آب پاچید ....
۶.۰k
۱۶ آبان ۱۴۰۲