now post

part 17❄️
Cherry chocolate🍒🍫

27سال پیش
ویلم پدر اصلی هیث
ویلم:یعنی چی که دم در بود میفهمی چی میگی
خدمتکار:اقا به جون خودمون این بچه دم در بود و هیچکس دیگه ای بیرون نبود
ویلم:چند وقتشه؟
خدمتکار:اقا فکر کنم ۶ماهشه یا کم تر
ویلم:ببرش پیش سلست بگو بهش شیر بده هیث رو هم ببر
خدمتکار:چشم اقا
ویلم:نه نه نه صبر کن اول بشورش
خدمتکار:چشم اقا
خدمتکار رفت و چشمم به بادیگاردام افتاد
ویلم :بیا اینجا
بادیگارد:بله اقا
ویلم:دی ان ای این بچه رو بگیر ببر ازمایشگاه و خانوادش رو پیدا کن
بادیگار :چشمم

چند هفته بعد

بادیگار:اقا خانوادش رو پیدا کردیم
ویلم:خب
بادیگارد: اقا مادرش زمان زایمان مرده
ویلم:خب
بادیگارد:پدرش هم بعد همون موقع که بچه رو گذاشته پشت در خودکشی کرده و خودکشیش ناموفق بوده و فلج شده
ویلم:پدرش الان کجاست؟
بادیگارد:اون توی اسایشگاهه دولتیه
ویلم:ببرش یه آسایشگاه خصوصی و هزینش رو بده کاری کن حالش بهتر شه بهترین دکتر هارو براش ببر
بادیگارد: چشم اقا ولی چرا؟
ویلم:هیچی چون میخوام پسرش رو پیش خودم نگه دارم چون پسرش بعدا مثل برادره و نمیزاره هیث من تنها بمونه و من تنها کاری که میتونم برای این هدیه زیباش بکنم یکی اینکه باهاش مثل پسر خودم رفتار کنم و عین پسر خودم دوستش داشته باشم و از پدرش مراقبت کنم.

لایک و کامنت فراموش نشه.❄️