فیک《 bad boy 》
فیک《 bad boy 》
P*15*
کوک:(حالت متعجب) ببخشید، ب..ب.. گیرش
ا/ت(حالت خجالتی) ب..اش..ه
ا/ت خودش وسایلشو تو یک چمدون کردــ
رونا: هی بچه ها بیاین دیگ شوگا مارو میبره بدویین...
ا/ت تو دلش: وای رونا دستت طلا نجاتم دادی
کوک؛ باشه الان میام شما برید،، چمدوناتو بده من
ا/ت: نمیخاد خودم میارم
کوک: باش....
(وقتی ک رسیدن)
رونا: خو بچه ها من میخام با شوگا برم جنگلو بگردم شما خودتون همینجا باشید
کوک: باشه تو بورو
ا/ت: خدافس... بهتون خوش بگذره بَلا
رونا:.....
(چند مین بعد اینکه رونا و شوگا رفتن)
کوک: اهم توعم میخای بریم بگردیم؟
ا/ت: ها؟! ا..اره
(اها راستی وقتی اینا رسیدن شب شده بود اخه یکم راهش طولانی بود)
ا/ت: کوک من هیچی نمیبینم
کوک: صبر کن یکم جلو تر یک نور هست
ا/ت: باش...
ا/ت داشت راه میرفت که یک سنگ بزرگ افتاد جلو پاش و مث همیشه افتاد...
ا/ت: ایییی پاااممم
کوک: خوبییی؟!!!
ا/ت: یکمیی
کوک: همینجا واستا الان میام
ا/ت: ک...کوجاا؟
کوک: صبر کن
ا/ت:.....
ا/ت داشت به پاهاش نگاه میکرد که چند گله پسر هول اومدن دورش جمع شدن یکی از پسرا رف جلوی ا/ت و تا خواست موهاشو نوازش کنه کوک گف: دستت بهش بخوره خودتو مرده بدون..
پسره: به تو چه اصن مگ چیکارشی؟؟
کوک: بیا اینجا تا بهت بفهمونم چیکارشم
پسره رف جلوی کوک و کوک هم از مهارت هایی ک داش استفاده کرد و همشون انداخت رو زمین و بهشون گف: من دوس پسرشم حالا هم گم شید از اینجا تا بیشتر نزدمتون
پسرا زدن به فرار و کوک هم سریع دویید به سمت ا/ت....
کوک: خوبی؟!!
ا/ت: ا...اره، ولی، تو(تو شکه بچه)
کوک: خو قبلا یکم جوون تر بودم رزمه کاری یاد داشتم برا همین زدم لته پورشون کردم
ا/ت: نه اون نه... اونی ک گفتی دوس... پ...
کوک: هیششش(دستشو گذاش رو لبش) هیچی نشنوم.
ا/ت دستشو زد کنار لبشو گذاش رو لب کوک و یک بوسیش کردو تا خواس فرار کنه کوک دستشو گرف و بلند شد،،، لب های نرمشو گذاش رو لب های خیس ا/ت و یک کیس از ته دل کردن.....
نویسنده: @blink_black_pink_jiso
خماریییییییی
#سناریو
#فیک
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس
P*15*
کوک:(حالت متعجب) ببخشید، ب..ب.. گیرش
ا/ت(حالت خجالتی) ب..اش..ه
ا/ت خودش وسایلشو تو یک چمدون کردــ
رونا: هی بچه ها بیاین دیگ شوگا مارو میبره بدویین...
ا/ت تو دلش: وای رونا دستت طلا نجاتم دادی
کوک؛ باشه الان میام شما برید،، چمدوناتو بده من
ا/ت: نمیخاد خودم میارم
کوک: باش....
(وقتی ک رسیدن)
رونا: خو بچه ها من میخام با شوگا برم جنگلو بگردم شما خودتون همینجا باشید
کوک: باشه تو بورو
ا/ت: خدافس... بهتون خوش بگذره بَلا
رونا:.....
(چند مین بعد اینکه رونا و شوگا رفتن)
کوک: اهم توعم میخای بریم بگردیم؟
ا/ت: ها؟! ا..اره
(اها راستی وقتی اینا رسیدن شب شده بود اخه یکم راهش طولانی بود)
ا/ت: کوک من هیچی نمیبینم
کوک: صبر کن یکم جلو تر یک نور هست
ا/ت: باش...
ا/ت داشت راه میرفت که یک سنگ بزرگ افتاد جلو پاش و مث همیشه افتاد...
ا/ت: ایییی پاااممم
کوک: خوبییی؟!!!
ا/ت: یکمیی
کوک: همینجا واستا الان میام
ا/ت: ک...کوجاا؟
کوک: صبر کن
ا/ت:.....
ا/ت داشت به پاهاش نگاه میکرد که چند گله پسر هول اومدن دورش جمع شدن یکی از پسرا رف جلوی ا/ت و تا خواست موهاشو نوازش کنه کوک گف: دستت بهش بخوره خودتو مرده بدون..
پسره: به تو چه اصن مگ چیکارشی؟؟
کوک: بیا اینجا تا بهت بفهمونم چیکارشم
پسره رف جلوی کوک و کوک هم از مهارت هایی ک داش استفاده کرد و همشون انداخت رو زمین و بهشون گف: من دوس پسرشم حالا هم گم شید از اینجا تا بیشتر نزدمتون
پسرا زدن به فرار و کوک هم سریع دویید به سمت ا/ت....
کوک: خوبی؟!!
ا/ت: ا...اره، ولی، تو(تو شکه بچه)
کوک: خو قبلا یکم جوون تر بودم رزمه کاری یاد داشتم برا همین زدم لته پورشون کردم
ا/ت: نه اون نه... اونی ک گفتی دوس... پ...
کوک: هیششش(دستشو گذاش رو لبش) هیچی نشنوم.
ا/ت دستشو زد کنار لبشو گذاش رو لب کوک و یک بوسیش کردو تا خواس فرار کنه کوک دستشو گرف و بلند شد،،، لب های نرمشو گذاش رو لب های خیس ا/ت و یک کیس از ته دل کردن.....
نویسنده: @blink_black_pink_jiso
خماریییییییی
#سناریو
#فیک
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس
۴۴.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.