p14
p14
ویو ا.ت
با دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم چشمم رو چرخوندم دیدم تو اتاق خودم نیستم و دیدم ارباب کنارم خوابیده بلند شدم و رو تخت نشستم و دیدم لختم و لباسم پایین تخت افتاده بود بزور برشون داشتم و دیدم بعضی
قسمت هاش پاره شده و اتفاقهای دیشب برام مرور شد و مجبور شدم همون لباس رو بپوشم و برم طبقه پایین ، لباسم رو یه جوری پوشیدم سریع رفتم تو اتاقم دیدم جنی خواب بود بغض بدی داخل گلوم بود ولی بزور نگهش داشتم و رفتم لباسم رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت ۷ئه و تا ساعت ۹وقت بود و با بغض خوابم برد
ویو کوک
صبح با لام گوشیم از خواب بیدار شدم و یکم سر درد داشتم سرم رو چرخوندم و نشستم رو تخت و اتفاقهای دیشب یادم امد و سریع به پشتم چرخیدن دیدم ا.ت نیس و رو تختی پر از خون بود رو تختی رو جمع کردم و انداختم تو حمام و یه دوش ۱۰مینی گرفتم و لباسام رو پوشیدم رفتم پایین که اجوما رو داخل پذیرایی دیدم
کوک : اجوما
اجوما : بله پسرم ( میاد طرف کوک )
کوک : لطفا ا.ت از این به بعد ندیمه شخصی من بکنید
اجوما : چشم
ویو کوک
امروز حوصله شرکت رفتن نداشتم و به ته زنگ زدم
مکالمه
کوک : الو
ته : جانم
کوک : من امروز نمیام شرکت
خماریییییییی تا................
لایک ۸
کامنت ۱۸
ویو ا.ت
با دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم چشمم رو چرخوندم دیدم تو اتاق خودم نیستم و دیدم ارباب کنارم خوابیده بلند شدم و رو تخت نشستم و دیدم لختم و لباسم پایین تخت افتاده بود بزور برشون داشتم و دیدم بعضی
قسمت هاش پاره شده و اتفاقهای دیشب برام مرور شد و مجبور شدم همون لباس رو بپوشم و برم طبقه پایین ، لباسم رو یه جوری پوشیدم سریع رفتم تو اتاقم دیدم جنی خواب بود بغض بدی داخل گلوم بود ولی بزور نگهش داشتم و رفتم لباسم رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت ۷ئه و تا ساعت ۹وقت بود و با بغض خوابم برد
ویو کوک
صبح با لام گوشیم از خواب بیدار شدم و یکم سر درد داشتم سرم رو چرخوندم و نشستم رو تخت و اتفاقهای دیشب یادم امد و سریع به پشتم چرخیدن دیدم ا.ت نیس و رو تختی پر از خون بود رو تختی رو جمع کردم و انداختم تو حمام و یه دوش ۱۰مینی گرفتم و لباسام رو پوشیدم رفتم پایین که اجوما رو داخل پذیرایی دیدم
کوک : اجوما
اجوما : بله پسرم ( میاد طرف کوک )
کوک : لطفا ا.ت از این به بعد ندیمه شخصی من بکنید
اجوما : چشم
ویو کوک
امروز حوصله شرکت رفتن نداشتم و به ته زنگ زدم
مکالمه
کوک : الو
ته : جانم
کوک : من امروز نمیام شرکت
خماریییییییی تا................
لایک ۸
کامنت ۱۸
۱۵.۵k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.