داستان فیک به نام او( درمورد مایکی و کسی که باشه آشنا می
داستان فیک به نام او( درمورد مایکی و کسی که باشه آشنا می شید هاها لو نمیدم) پارت ۱
علامت مایکی ^
علامت داکو /
معلم ویو
سلام بچها دوست جدیدتون معرفی میکنم داکو، داکو میخوای خودت معرفی کنی؟
/من دکو اوچی هستم ۱۲ ساله
میتونم پیش تو بنشینم (مایکی رو میگه)
^باشه راستی من مایکیم
/منم داکوم
معلم : بچها کتابا رو باز کنید
^ اوفف
/بعد کمی درس مایکی میخوابه و زنگ آخر میخوره ومن مایکی بیدار میکنم بعد از کلاس خرج میشیم منم فرار میکنم از مدرسه و میرم بعد کمی که می چرخم میبینم مایکی داره از همون ور میاد میرم پیشش بهش سلامی میکنم و اونو به غذا دعوت میکنم اونم قبول میکنه و باهم به دوریاکی میخوریم
^میای خونمون
/منم بعد کمی فکر قبول میکنم چون میخوام از خونه فرار کنم و میرم خونشون و مایکی بردار بزرگشو میبینم وخواهرشو
^این برادر بزرگمه شینجیرو واین خواهرم اما
/مایکی نظرت چیه باهم یه فیلم نگاه کنیم
^باشه من میگم بیا این انیمه ای که تاز شروع کردمو ببینیم خلاصه نگاه میکنیم تا نصف شب بعد هر دومون خوابمون میبره صبح میشه بعد برادر بزرگه مایکی شینجیرو میگه نمیخوای به والدینت خبر بدی نگران میشن منم میگم اینجا نیستن رفتن یه جا دیگه زندگی میکنن باهم میرم مدرسه وبعد بدون اینکه خبر داشته باشیم معلم میگه امتحان داریم و باهم امتحانو تر میزنم
^خیلی ناراحتم الان بردارم ناراحت میشه امتحانو خراب کردم
/من که ناراحتی اونو میبینم باهش میرم خونشون و یه جوری به بردارش میگم و سپس دوباره یه انیمه دیگه و یه خواب دیگه اونجا و یه فرار دیگه
^چرا بعد مدرسه فرار میکنی
/ چو...ن رانندمون میاد دنبالم ومنو میبره خونهو من ازتنهایی میترسم نمیخوام برم خونه چون اونجا تنهام و ناراحتم اما وقتی با تو شینجیرو اما هستم خوشحالم شما تنها دوست های من هستین ولی من یه رازی دارم که به هیچ کس نگفتم ......
______________________________
خب این پارت به پاین رسید خیلی بد شد نه
علامت مایکی ^
علامت داکو /
معلم ویو
سلام بچها دوست جدیدتون معرفی میکنم داکو، داکو میخوای خودت معرفی کنی؟
/من دکو اوچی هستم ۱۲ ساله
میتونم پیش تو بنشینم (مایکی رو میگه)
^باشه راستی من مایکیم
/منم داکوم
معلم : بچها کتابا رو باز کنید
^ اوفف
/بعد کمی درس مایکی میخوابه و زنگ آخر میخوره ومن مایکی بیدار میکنم بعد از کلاس خرج میشیم منم فرار میکنم از مدرسه و میرم بعد کمی که می چرخم میبینم مایکی داره از همون ور میاد میرم پیشش بهش سلامی میکنم و اونو به غذا دعوت میکنم اونم قبول میکنه و باهم به دوریاکی میخوریم
^میای خونمون
/منم بعد کمی فکر قبول میکنم چون میخوام از خونه فرار کنم و میرم خونشون و مایکی بردار بزرگشو میبینم وخواهرشو
^این برادر بزرگمه شینجیرو واین خواهرم اما
/مایکی نظرت چیه باهم یه فیلم نگاه کنیم
^باشه من میگم بیا این انیمه ای که تاز شروع کردمو ببینیم خلاصه نگاه میکنیم تا نصف شب بعد هر دومون خوابمون میبره صبح میشه بعد برادر بزرگه مایکی شینجیرو میگه نمیخوای به والدینت خبر بدی نگران میشن منم میگم اینجا نیستن رفتن یه جا دیگه زندگی میکنن باهم میرم مدرسه وبعد بدون اینکه خبر داشته باشیم معلم میگه امتحان داریم و باهم امتحانو تر میزنم
^خیلی ناراحتم الان بردارم ناراحت میشه امتحانو خراب کردم
/من که ناراحتی اونو میبینم باهش میرم خونشون و یه جوری به بردارش میگم و سپس دوباره یه انیمه دیگه و یه خواب دیگه اونجا و یه فرار دیگه
^چرا بعد مدرسه فرار میکنی
/ چو...ن رانندمون میاد دنبالم ومنو میبره خونهو من ازتنهایی میترسم نمیخوام برم خونه چون اونجا تنهام و ناراحتم اما وقتی با تو شینجیرو اما هستم خوشحالم شما تنها دوست های من هستین ولی من یه رازی دارم که به هیچ کس نگفتم ......
______________________________
خب این پارت به پاین رسید خیلی بد شد نه
۴.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.