وانشات تهیونگ🙂
سلامممم
از خماری دربیاید پارت جدیدو گذاشتم😂😎
💌پارت:5💌
💜برای اینکه من عاشقش بودم و اکسش میخواست مورینی رو از دست بدم بهم گفت:اگر میخام مورینی زنده باشه باید ازش دور بشم و هیچوقت بهش نزدیک نشم.اما من بهش اعتراف کردم و اون شد مال من و اکسش جرات نکرد ب سمت ما بیاد
تهیونگ:درسته حق با توئه ولی
جونگکوک:تهیونگاااا ولی نداره
برو بهش اعتراف کن ما پشتیتم
تهیونگ:ای خدا از دست شماها
دخترا:
آسلی:ریسا وقتشه ب تهیونگ اعتراف کنی
ریسا:چ...چی؟راج..ب چ..چی حرف میزنی؟
دویلی:ما میدونیم ک تو تهیونگو دوس داری
البته حق داری اون خیلی جذابه.نباید از عاشق شدن خجالت بکشی.مخصوصا جلوی ما.ما ک دوستتیم
ریسا:د...درسته اما اگر تهیونگ ب من علاقه نداشته باشی چی؟
من پیش همه خورد میشم
راینا:ریسا جیمین ب من گفت ک موقعی ک داشتین تو و تهیونگ با هم صحبت میکردین چشمش افتاده ب تهیونگ.جیمین میگفت جوری تورو نگاه میکرده ک فک کنم ضربان قلبش رفته بوده روی ۱۰۰۰۰
ریسا:اوووو راینا با من شوخی نکن اخه پسر ب اون جذابی میاد رو من کراش بزنه؟
راینا:اون روت کراش نزده
فانلی:بلکه عاشقت شده
ریسا:ای بابا از دست شماها خب میگید من الان چکار کنم؟
لِرا:معلومه خب برو اعتراف کن بهش
ریسا :ای خدااااااا
لِرا:عع لجبازی نکن فقط توکل ب خدا برو جلو😂😂
ریسا:باشه😂
مورینی:بچه ها بچه ها
پسرا همه با هم:بلهه
دویلی:بیاین اینجا
تهیونگ:فک میکنم کم کم قلبم داره از دهنم میاد بیرون
نامجون:خونسردیتو حفظ کن
پسرا رفتن جای دخترا
بقیه بچها تهیونگ و ریسا رو رو بروی هم گذاشتن و گفتن:خب دیگه ما تنهاتون میزاریم
ریسا لپاش سرخ شد
ویو تهیونگ:باورم نمیشد در اولین نگاه عاشق شدم و قراره اعتراف کنم ب کسی ک عاشقش شدم واییی
تهیونگ ب خودت بیا اروم باششششش
تهیونگ و ریسا همزمان باهم:خب راستش من....
تهیونگم سرخ شد
اعضا داشتن یواشکی نگاشون میکردن
جین:وای خیلی خوشحالم داریم دوتا عاشقو بهم میرسونیم!:)
جیمین:اره واقن خیلی حس خوبیه عررررر
شوگا:ی لحظه ببندید ببینم دارن چی میگن
نامجون:فضول
تهیونگ:خب راستش ریسا
من از روزی ک دیدمت حس خوبی بهم دست داد خیلی دوست داشتنی هستی صورتت تیپت اخلاقات کلا همه چیت واسم دوس داشتنیه
خبب راستش از اونجا ک دوتامون سینگلیم خواستم بهت اعتراف کنم و بهت پیشنهاد دوستی بدم
تهیونگ:جلوش زانو زدم و دستمو دراز کردم و بهش گفتم:میشه درخواستمو قبول کنی
ویو ریسا
وای باورم نمیشد
سرخ شده بودم قلبم تند میزد
با لکنت گفتم:آ..آره من درخواستتو قبول میکنم
تهیونگ ذوق کرد و بغلم کرد و منم بغلش کردم
جونگکوک:اوه هنوز اصل کاریش مونده
نامجون:ساکت باش منحرف😂
آسلی:وایییی ریسا چقدر سرخ شده
لِرا:وای ارع
ویو ریسا:وایساده بودم ک یهو تهیونگ لباش روکوبوند رو لبام و میبوسید اول شوکه شدم ولی بعدش منم همراهیش کردم
یهو دیدم جیغ بچها در اومد اهمیت ندادم یکم دیگه بوسیدمش و لباشو گاز گرفتم
تهیونگ:اه لعنتی لبات خیلی خوشمزس
ریسا:لبای تو ام همینطور
میدونی ک اینا مال منن
تهیونگ:من همه چیم متعلق ب توئه3>
ریسا:نتونستم خودمو نگه دارم از دوباره بوسیدمش و باز ولش کردم
یهو دست و جیغ بچها شدت گرفت
و اومدن نزدیکمون و گفتن:خیلی براتون خوشحالیم
ماهم خوشحالو خندان رفتیم ب سمت کلاس ک یهو دیدم صدای گریه میاد وقتی نگاه کردم هارا بود
هارا:خیلی خرین همتون خر هستین خیلی خریننننن
تهیونگ:نبینم ب بیب من بگی خر وگرنه بد میبینی
از شجاعتش خندم گرفته بود
چ جنتلمن بود اوفففف
رفتیم سمت کلاس زنگ اخر بود
زنگ اخرخورد ک ب تهیونگ گفتم:تهیونگ بریم خونه ما وسایلام امادس ک بر دارمشون و ببریم توی خونه خودمون
تهیونگ:باشه بیب
ویو ریسا:رسیدیم خونمون
ریسا:خدمتکار
خدمتکار:بله؟
ریسا:سلام
خدمتکار:سلام خانم
ریسا:برو وسایلمو از بالا بیار میخوام برم خونه خودم با همخونه م و از طرف من با مامان بابا و اجوما خداحافظی کن
خدمتکار:چشم خانم
۵ مین بیشتر طول نکشید خدمتکار وسایلمو اورد
ی چمدون بود کلا میخواستم برش دارم ک تهیونگ گفت:برش ندار کمرت درد میگیره من بر میدارم بیبی
ریسا:اممم ممنوننننن
بعدش رفتیم سمت خونه تهیونگ شون وسایلا اونم برداشتیم رفتیم سمتخونه خودمون.
خونه ما واحد ۱۰۱ بود یجوری انتخاب کردیم ک رو به رومون نامجون و آسلی باشن اونا واحد ۱۰۳ بودن
خیلی خسته بودیم وسایلارو گذاشتیم و رفتیم تو اتاق دو نفرمون و دوتامون باهم خوابیدیم اولش خجالت کشیدم ولی خوابم برد و.....💜
حمایت کنیننن بوصصصص
از خماری دربیاید پارت جدیدو گذاشتم😂😎
💌پارت:5💌
💜برای اینکه من عاشقش بودم و اکسش میخواست مورینی رو از دست بدم بهم گفت:اگر میخام مورینی زنده باشه باید ازش دور بشم و هیچوقت بهش نزدیک نشم.اما من بهش اعتراف کردم و اون شد مال من و اکسش جرات نکرد ب سمت ما بیاد
تهیونگ:درسته حق با توئه ولی
جونگکوک:تهیونگاااا ولی نداره
برو بهش اعتراف کن ما پشتیتم
تهیونگ:ای خدا از دست شماها
دخترا:
آسلی:ریسا وقتشه ب تهیونگ اعتراف کنی
ریسا:چ...چی؟راج..ب چ..چی حرف میزنی؟
دویلی:ما میدونیم ک تو تهیونگو دوس داری
البته حق داری اون خیلی جذابه.نباید از عاشق شدن خجالت بکشی.مخصوصا جلوی ما.ما ک دوستتیم
ریسا:د...درسته اما اگر تهیونگ ب من علاقه نداشته باشی چی؟
من پیش همه خورد میشم
راینا:ریسا جیمین ب من گفت ک موقعی ک داشتین تو و تهیونگ با هم صحبت میکردین چشمش افتاده ب تهیونگ.جیمین میگفت جوری تورو نگاه میکرده ک فک کنم ضربان قلبش رفته بوده روی ۱۰۰۰۰
ریسا:اوووو راینا با من شوخی نکن اخه پسر ب اون جذابی میاد رو من کراش بزنه؟
راینا:اون روت کراش نزده
فانلی:بلکه عاشقت شده
ریسا:ای بابا از دست شماها خب میگید من الان چکار کنم؟
لِرا:معلومه خب برو اعتراف کن بهش
ریسا :ای خدااااااا
لِرا:عع لجبازی نکن فقط توکل ب خدا برو جلو😂😂
ریسا:باشه😂
مورینی:بچه ها بچه ها
پسرا همه با هم:بلهه
دویلی:بیاین اینجا
تهیونگ:فک میکنم کم کم قلبم داره از دهنم میاد بیرون
نامجون:خونسردیتو حفظ کن
پسرا رفتن جای دخترا
بقیه بچها تهیونگ و ریسا رو رو بروی هم گذاشتن و گفتن:خب دیگه ما تنهاتون میزاریم
ریسا لپاش سرخ شد
ویو تهیونگ:باورم نمیشد در اولین نگاه عاشق شدم و قراره اعتراف کنم ب کسی ک عاشقش شدم واییی
تهیونگ ب خودت بیا اروم باششششش
تهیونگ و ریسا همزمان باهم:خب راستش من....
تهیونگم سرخ شد
اعضا داشتن یواشکی نگاشون میکردن
جین:وای خیلی خوشحالم داریم دوتا عاشقو بهم میرسونیم!:)
جیمین:اره واقن خیلی حس خوبیه عررررر
شوگا:ی لحظه ببندید ببینم دارن چی میگن
نامجون:فضول
تهیونگ:خب راستش ریسا
من از روزی ک دیدمت حس خوبی بهم دست داد خیلی دوست داشتنی هستی صورتت تیپت اخلاقات کلا همه چیت واسم دوس داشتنیه
خبب راستش از اونجا ک دوتامون سینگلیم خواستم بهت اعتراف کنم و بهت پیشنهاد دوستی بدم
تهیونگ:جلوش زانو زدم و دستمو دراز کردم و بهش گفتم:میشه درخواستمو قبول کنی
ویو ریسا
وای باورم نمیشد
سرخ شده بودم قلبم تند میزد
با لکنت گفتم:آ..آره من درخواستتو قبول میکنم
تهیونگ ذوق کرد و بغلم کرد و منم بغلش کردم
جونگکوک:اوه هنوز اصل کاریش مونده
نامجون:ساکت باش منحرف😂
آسلی:وایییی ریسا چقدر سرخ شده
لِرا:وای ارع
ویو ریسا:وایساده بودم ک یهو تهیونگ لباش روکوبوند رو لبام و میبوسید اول شوکه شدم ولی بعدش منم همراهیش کردم
یهو دیدم جیغ بچها در اومد اهمیت ندادم یکم دیگه بوسیدمش و لباشو گاز گرفتم
تهیونگ:اه لعنتی لبات خیلی خوشمزس
ریسا:لبای تو ام همینطور
میدونی ک اینا مال منن
تهیونگ:من همه چیم متعلق ب توئه3>
ریسا:نتونستم خودمو نگه دارم از دوباره بوسیدمش و باز ولش کردم
یهو دست و جیغ بچها شدت گرفت
و اومدن نزدیکمون و گفتن:خیلی براتون خوشحالیم
ماهم خوشحالو خندان رفتیم ب سمت کلاس ک یهو دیدم صدای گریه میاد وقتی نگاه کردم هارا بود
هارا:خیلی خرین همتون خر هستین خیلی خریننننن
تهیونگ:نبینم ب بیب من بگی خر وگرنه بد میبینی
از شجاعتش خندم گرفته بود
چ جنتلمن بود اوفففف
رفتیم سمت کلاس زنگ اخر بود
زنگ اخرخورد ک ب تهیونگ گفتم:تهیونگ بریم خونه ما وسایلام امادس ک بر دارمشون و ببریم توی خونه خودمون
تهیونگ:باشه بیب
ویو ریسا:رسیدیم خونمون
ریسا:خدمتکار
خدمتکار:بله؟
ریسا:سلام
خدمتکار:سلام خانم
ریسا:برو وسایلمو از بالا بیار میخوام برم خونه خودم با همخونه م و از طرف من با مامان بابا و اجوما خداحافظی کن
خدمتکار:چشم خانم
۵ مین بیشتر طول نکشید خدمتکار وسایلمو اورد
ی چمدون بود کلا میخواستم برش دارم ک تهیونگ گفت:برش ندار کمرت درد میگیره من بر میدارم بیبی
ریسا:اممم ممنوننننن
بعدش رفتیم سمت خونه تهیونگ شون وسایلا اونم برداشتیم رفتیم سمتخونه خودمون.
خونه ما واحد ۱۰۱ بود یجوری انتخاب کردیم ک رو به رومون نامجون و آسلی باشن اونا واحد ۱۰۳ بودن
خیلی خسته بودیم وسایلارو گذاشتیم و رفتیم تو اتاق دو نفرمون و دوتامون باهم خوابیدیم اولش خجالت کشیدم ولی خوابم برد و.....💜
حمایت کنیننن بوصصصص
۱۶.۳k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.