چند پارتی
چند پارتی
اکس دیوونهم
پارت۱
ادمین ویو:
موهاش روی زمین پخش بودن و اشکاش روی موزاییک های اتاق ریخته میشن بی صدا با صورتی که ازش غم میبارید گریه میکرد برعکس همه ی دختر حالت دهنش تغییر نمیکرد
جونگکوک پشت در نشسته بودو ات هم توی اتاق
الان بالاترین میزان ارامش توی خونهی ات موج میزد به جز وقتایی که همه خواب هستن یا بیرونن
معلوم نبود جونگکوک چه طوری ادرسش رو پیدا کرده بود رمز درو زده بود و اومده بود تو و کلی سر ات برای اینکه یهویی غیبش زده بود داد کشیده بود
حتی اونو زده بود!!!
کمرشو به شدت کبود کرده بود و حالا ات چندین دلیل برای گریه های بیوقفه داشت
ات خودشو گم و گور کرده بود!
چشماش پف کرده بود نمیتونست تحمل کنه میخواست درو باز کنه و از ات معذت بخواد ولی در قفل بود نمیخواست گریه کنه به خاطرش
هیچ وقت نمیخواست...
دستشو کرد توی موهاش و بهمشون ریخت
تقه ای به در زد
کوک:کوچولوم؟
با شنیدن صداش گریش شدت گرفت
بدون صدا صداش کرد
ات:جونگکوک(بی صدا)
جونگکوک: مرواریدات رو نریزی ها!
,ات جلوی دهنش رو گرفت که صداش بیرون نره
از اینکه کسی صداش رو موقع گریه بشنوه متنفر بود
جونگکوک بلند شد و کت شو برداشت و رفت دوباره پشت در اتاق ات
جونگکوک:ات شمارهی جدیدتو دارم بعد از یک ساعت بهت زنگ میزنم بهم جواب بده وگرنه دوباره دیوونه میشم(ناراحت,نگران)
و بعد از چند ثانیه صدای بسته شدن در اومد
ات دستشو برداشت و بلند گریه کرد
بعد از ۲۰ دقیقه در اتاقو باز کرد و اومد بیرون
یه لیوان اب خورد
نشست روی کاناپه
سرشو روی کوسن گذاشت و به گوشیش زل زد
چرا منتظر بود زنگ بزنه؟!
چرا هنوز قلبش به خاطرش محکم میزد؟!
اوه اره این عشق هنوز توی وجودش زنده بود
اونو با خودش مثل یه سایه کشیده بود
تا الان فکر میکرد این حس مزخرفه و فقط یه تهموندس...
ولی انگار نه... کامل بود... و واقعی..!
چشماش کم کم بسته شد
با صدای زنگی بیدار شد
نگاهی به گوشی کرد
شمارهی جونگکوک بود ولی سیو نبود از جایی که حفظ بود سریع تشخیص داد
تماسو وصل کرد ولی حرفی نزد
کوک:ات؟! باهام حرف بزن ... متاسفم
ات:جونگ...کوک
کوک:جونم عزیزم(سریع)
ات:می...میتونی... بیای پیشم؟
کوک:اره قربونت برم پشت درم
اکس دیوونهم
پارت۱
ادمین ویو:
موهاش روی زمین پخش بودن و اشکاش روی موزاییک های اتاق ریخته میشن بی صدا با صورتی که ازش غم میبارید گریه میکرد برعکس همه ی دختر حالت دهنش تغییر نمیکرد
جونگکوک پشت در نشسته بودو ات هم توی اتاق
الان بالاترین میزان ارامش توی خونهی ات موج میزد به جز وقتایی که همه خواب هستن یا بیرونن
معلوم نبود جونگکوک چه طوری ادرسش رو پیدا کرده بود رمز درو زده بود و اومده بود تو و کلی سر ات برای اینکه یهویی غیبش زده بود داد کشیده بود
حتی اونو زده بود!!!
کمرشو به شدت کبود کرده بود و حالا ات چندین دلیل برای گریه های بیوقفه داشت
ات خودشو گم و گور کرده بود!
چشماش پف کرده بود نمیتونست تحمل کنه میخواست درو باز کنه و از ات معذت بخواد ولی در قفل بود نمیخواست گریه کنه به خاطرش
هیچ وقت نمیخواست...
دستشو کرد توی موهاش و بهمشون ریخت
تقه ای به در زد
کوک:کوچولوم؟
با شنیدن صداش گریش شدت گرفت
بدون صدا صداش کرد
ات:جونگکوک(بی صدا)
جونگکوک: مرواریدات رو نریزی ها!
,ات جلوی دهنش رو گرفت که صداش بیرون نره
از اینکه کسی صداش رو موقع گریه بشنوه متنفر بود
جونگکوک بلند شد و کت شو برداشت و رفت دوباره پشت در اتاق ات
جونگکوک:ات شمارهی جدیدتو دارم بعد از یک ساعت بهت زنگ میزنم بهم جواب بده وگرنه دوباره دیوونه میشم(ناراحت,نگران)
و بعد از چند ثانیه صدای بسته شدن در اومد
ات دستشو برداشت و بلند گریه کرد
بعد از ۲۰ دقیقه در اتاقو باز کرد و اومد بیرون
یه لیوان اب خورد
نشست روی کاناپه
سرشو روی کوسن گذاشت و به گوشیش زل زد
چرا منتظر بود زنگ بزنه؟!
چرا هنوز قلبش به خاطرش محکم میزد؟!
اوه اره این عشق هنوز توی وجودش زنده بود
اونو با خودش مثل یه سایه کشیده بود
تا الان فکر میکرد این حس مزخرفه و فقط یه تهموندس...
ولی انگار نه... کامل بود... و واقعی..!
چشماش کم کم بسته شد
با صدای زنگی بیدار شد
نگاهی به گوشی کرد
شمارهی جونگکوک بود ولی سیو نبود از جایی که حفظ بود سریع تشخیص داد
تماسو وصل کرد ولی حرفی نزد
کوک:ات؟! باهام حرف بزن ... متاسفم
ات:جونگ...کوک
کوک:جونم عزیزم(سریع)
ات:می...میتونی... بیای پیشم؟
کوک:اره قربونت برم پشت درم
۴۳۳
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.