پارت ۳۵
اینقدر نگران شده بود اینقدر ترسیده بود که از شدت خوشحالی که معشوقش چیزیش نشده به گریه افتاده بود ات که کوک رو اینجوری دیده بود گفت»جونکوک گریه میکنی؟!!
جونکوک اشکاشوپاک کرد و با لبخندی که حالا رو لباش شکل گرفته بود گفت»نه بیب گریه نمیکنم خوبم عزیزم
بعد کمر معشوقشو گرفت و اونو سمت سالن برد و اول خودش نشست و بعد ات رو نشوند روی پاهاش و محکم تر از قبل بغلش کرد و حتی به این توجه نکرد که بدن دخترکش زخمه که با اخی که گفت به خودش اومد »جونکوکی میشه آروم تر بغلم کنی بدنم زخمه دردم گرفت
دستاشو شل تر کرد ات گفت»جونکوک نمیخوای بگی چیشده دق دادی منو
جونکوک شمرده شمرده برای دخترکش توضیح داد که چیشده و اونو قانع کرد تا چند روزی اونو همراه خودش دارک وب ببره و تعداد بادیگارد ها رو بیشتر کنه ات بعد اینکه فهمید چرا مردش گریه میکرد و ترسیده بود صورت مردشو بین دستاش قاب کرد و گفت»عشقم با وجود تو کدوم اشغالی میتونه به من آسیب بزنه یادت که نرفته تو کی هستی هوم؟!
جونکوک گفت»هیچکس بیب من فقط یکم ترسیدم
ات خنده ای کرد و گفت»یکم؟!؟ اون یکم بود ؟؟؟
کوک هم خندش گرفت و گفت»خب نه خیلی ترسیدم فک کنم چهار پنج کیلویی کم کردم
بعد هر دو با هم زدن زیر خنده کوک دوباره شروع کرد به بوسیدن صورت معشوقش که ات کلافه گفت»عزیزم من چیزییم نیست چرا اینجوری میکنی آخه(خنده)
کوک دست از کارش نکشید که ات دوباره گفت»نکن ایییی کوک پدرمو درآوردی (خنده)
کوک زیر پای ات رو گرفت و از پله ها رفت بالا و در اتاقو باز کرد و رو تخت درازش داد خودشم بعد اینکه لباسشو عوض کرد با بالا تنه لخت رو تخت دراز کشید و ات رو توی بغلش گرفت و سرشو روی سینش گذاشت....
جونکوک اشکاشوپاک کرد و با لبخندی که حالا رو لباش شکل گرفته بود گفت»نه بیب گریه نمیکنم خوبم عزیزم
بعد کمر معشوقشو گرفت و اونو سمت سالن برد و اول خودش نشست و بعد ات رو نشوند روی پاهاش و محکم تر از قبل بغلش کرد و حتی به این توجه نکرد که بدن دخترکش زخمه که با اخی که گفت به خودش اومد »جونکوکی میشه آروم تر بغلم کنی بدنم زخمه دردم گرفت
دستاشو شل تر کرد ات گفت»جونکوک نمیخوای بگی چیشده دق دادی منو
جونکوک شمرده شمرده برای دخترکش توضیح داد که چیشده و اونو قانع کرد تا چند روزی اونو همراه خودش دارک وب ببره و تعداد بادیگارد ها رو بیشتر کنه ات بعد اینکه فهمید چرا مردش گریه میکرد و ترسیده بود صورت مردشو بین دستاش قاب کرد و گفت»عشقم با وجود تو کدوم اشغالی میتونه به من آسیب بزنه یادت که نرفته تو کی هستی هوم؟!
جونکوک گفت»هیچکس بیب من فقط یکم ترسیدم
ات خنده ای کرد و گفت»یکم؟!؟ اون یکم بود ؟؟؟
کوک هم خندش گرفت و گفت»خب نه خیلی ترسیدم فک کنم چهار پنج کیلویی کم کردم
بعد هر دو با هم زدن زیر خنده کوک دوباره شروع کرد به بوسیدن صورت معشوقش که ات کلافه گفت»عزیزم من چیزییم نیست چرا اینجوری میکنی آخه(خنده)
کوک دست از کارش نکشید که ات دوباره گفت»نکن ایییی کوک پدرمو درآوردی (خنده)
کوک زیر پای ات رو گرفت و از پله ها رفت بالا و در اتاقو باز کرد و رو تخت درازش داد خودشم بعد اینکه لباسشو عوض کرد با بالا تنه لخت رو تخت دراز کشید و ات رو توی بغلش گرفت و سرشو روی سینش گذاشت....
۴۹.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.