part3
#part3
ولی افرا توی ردیفه کناریمون بودو کناره یه مرده غول تشن نشسته بود که معلوم بود ایرانی نیس که گفتم+,پیس پیس افرا _ها جان چیه +هیچی میخواستم بگم کناره چه دافی نشستی ببین حتما نباید بریم اونجا که ازدواج کنی ببین مخ همینو بزن اونجا بی سایه سر نمونی ماهم به نونو نوایی برسیم رویا یهو زد زیره خنده ولی افرا داغ کردو گف +رستااا فقط برسیم من میدونمو تو کلتو میکنم زلونمو براش دراوردمو خندیدم +جونن وایسا له شوگر ددیت بگم _دررد کثافت/ خخخخ تقریبا نیم ساعت بود تو راه بودیم که احساس کردم رویا ناراحته +چیشده دختر قشنگم _هیچی مامان نازم چیزی نیس +بهم بگو _راستش میترسم اگه بفهمن کجام بیان دنبالم اگه براتون دردسر بشم چی مامان من نمیخوام برگردم دوباره به اون خونه /خودمم فکر ایناشو کرده بودم خودمم میترسیدم اون روز بیاد ولی نخواستم ناراحتش کنم+نگران نباش قشنگم از الان مامانت منم هیچکسم نمیتونه تورو مجبور به کاری که نمیخوای بکنه و کشیدمش تو بغلم و سرشو گذاشتم رو شونم که گف_مرسی که هستی تو بهترین مامان دنیایی +قربونت برم ..............کره ساعت ۲ظهر
+_٫سلااااااااااااااام کره
رویاو افرا:واااای خدا مرسی باورم نمیشه
+رسیدیم بلاخره هممون پریدیم بغل همو هی میپریدیم هوا که
هر کس که رد میشد بهمون یه نگاهی میکرد یه نگاه به دورو ور کردم دیدم زمین کاشیه منم که میمیرم برا اسکول بازی رفتم عقبو دویدمو سر خوردم رو کاشیا که پام نمیدونم به کجا گیر کرد که با مخ رفتم تو ستون اونجا و مثه لواشک پخش زمین شدم +اخخخخ بمییییری سرم, که یهو صدای خنده اون دوتا کصکش امد به جای اینکه بیان منو بلند کنن اونجا دارن میخندن +مررررررگ پدرسگای خائن زود بلند شدمو با چهره غصب ناک نگاشون کردم که ساکت شدن رفتم جلوشون که دیدم هنو دارن نگام میکننو به زور دارن خودشون رو نگه میدارن +ینی بخندین فقط که با این حرفم ترکیدن خودمم خندم گرفت خوب بود حالا خلوت بود اون موقع کسی ندید ..راوی جانگ کوک داشت از مقصده امریکا بر میگشت که تا نزدیک دره خروج رسید دختری رو دید که دویدو یهو هواسش نبودوپاش به پله کوچیک اونجا گیر کردو خورد به ستون خندش گرفته بود ولی به زور خودشو نگه میداشت که جلب توجه نکنه دختره یه چیزی گفتو بلند شدو به دوتادختر دیگه داشتن میخندیدن با عصبانت نگاه که ساکت شدنو به دورو ورش نگا کرد طفلک فکر کرده کسی ندیده نمیدونه که من دیدم😂😈
وقتی که رسید بهشون یه چیزی گفت که اونا خندشون رو که تاالان نگه داشتن دوباره زدن زیر خنده که خوده دخترم خندش گرفتتو دستشو دوره گردن اون دوتا انداختو رفتن /بادیگارد :جناب جئون باید بریم ساسنگا دارن میان +اوووه بله بریم
دیگه اگه حمایت نکنین نمی نویسمش😫🥺
ولی افرا توی ردیفه کناریمون بودو کناره یه مرده غول تشن نشسته بود که معلوم بود ایرانی نیس که گفتم+,پیس پیس افرا _ها جان چیه +هیچی میخواستم بگم کناره چه دافی نشستی ببین حتما نباید بریم اونجا که ازدواج کنی ببین مخ همینو بزن اونجا بی سایه سر نمونی ماهم به نونو نوایی برسیم رویا یهو زد زیره خنده ولی افرا داغ کردو گف +رستااا فقط برسیم من میدونمو تو کلتو میکنم زلونمو براش دراوردمو خندیدم +جونن وایسا له شوگر ددیت بگم _دررد کثافت/ خخخخ تقریبا نیم ساعت بود تو راه بودیم که احساس کردم رویا ناراحته +چیشده دختر قشنگم _هیچی مامان نازم چیزی نیس +بهم بگو _راستش میترسم اگه بفهمن کجام بیان دنبالم اگه براتون دردسر بشم چی مامان من نمیخوام برگردم دوباره به اون خونه /خودمم فکر ایناشو کرده بودم خودمم میترسیدم اون روز بیاد ولی نخواستم ناراحتش کنم+نگران نباش قشنگم از الان مامانت منم هیچکسم نمیتونه تورو مجبور به کاری که نمیخوای بکنه و کشیدمش تو بغلم و سرشو گذاشتم رو شونم که گف_مرسی که هستی تو بهترین مامان دنیایی +قربونت برم ..............کره ساعت ۲ظهر
+_٫سلااااااااااااااام کره
رویاو افرا:واااای خدا مرسی باورم نمیشه
+رسیدیم بلاخره هممون پریدیم بغل همو هی میپریدیم هوا که
هر کس که رد میشد بهمون یه نگاهی میکرد یه نگاه به دورو ور کردم دیدم زمین کاشیه منم که میمیرم برا اسکول بازی رفتم عقبو دویدمو سر خوردم رو کاشیا که پام نمیدونم به کجا گیر کرد که با مخ رفتم تو ستون اونجا و مثه لواشک پخش زمین شدم +اخخخخ بمییییری سرم, که یهو صدای خنده اون دوتا کصکش امد به جای اینکه بیان منو بلند کنن اونجا دارن میخندن +مررررررگ پدرسگای خائن زود بلند شدمو با چهره غصب ناک نگاشون کردم که ساکت شدن رفتم جلوشون که دیدم هنو دارن نگام میکننو به زور دارن خودشون رو نگه میدارن +ینی بخندین فقط که با این حرفم ترکیدن خودمم خندم گرفت خوب بود حالا خلوت بود اون موقع کسی ندید ..راوی جانگ کوک داشت از مقصده امریکا بر میگشت که تا نزدیک دره خروج رسید دختری رو دید که دویدو یهو هواسش نبودوپاش به پله کوچیک اونجا گیر کردو خورد به ستون خندش گرفته بود ولی به زور خودشو نگه میداشت که جلب توجه نکنه دختره یه چیزی گفتو بلند شدو به دوتادختر دیگه داشتن میخندیدن با عصبانت نگاه که ساکت شدنو به دورو ورش نگا کرد طفلک فکر کرده کسی ندیده نمیدونه که من دیدم😂😈
وقتی که رسید بهشون یه چیزی گفت که اونا خندشون رو که تاالان نگه داشتن دوباره زدن زیر خنده که خوده دخترم خندش گرفتتو دستشو دوره گردن اون دوتا انداختو رفتن /بادیگارد :جناب جئون باید بریم ساسنگا دارن میان +اوووه بله بریم
دیگه اگه حمایت نکنین نمی نویسمش😫🥺
۲۷.۷k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.