وقتی پسرخالته و تنهاتوی خونه میمونید
#وقتی_پسرخالته_و_تنهاتوی_خونه_میمونید
· · ───────────── · ·
ا.ت: پس خودت خواستی
شکمم غاروغور کرد
خندید
خودمم خجالت کشیدم
یدفعه مث اینکه چیزی یادش اومده باشه بهم گف
کوک: نکنه بخاطر پیتزاعه؟؟
اوو نوو ... لو رفتم
رفتم نزدیکش ی دستمو با انگشت کشیدم رو سینش با لحن پر عشوه گفتم
ا.ت: نه عزیزم جلوو جذابی مث تو باید مهربون بود
همینطوری نگام میکرد .. بدون اینکه پلک بزنه
از فرصت استفاده کردم
پیتزا رو از دستش گرفتم و دِ برو که رفتیم
اولش گیج شد ولی بعد ..
کوک: یااا .. یاااا بدش من
افتاد دنبالم
منم با خنده ازش فرار میکردم
کوک: بگیرمت میکشمت
ا.ت: اااا کوک خشنجذاب
کوک: بدش به من
به حرفش گوش نکردم و پشت مبل قایم شدم ولی نزدیک شد
ازون طرف با سرعت دویدم سمت اتاق و درشو قفل کردم
ضربات دستش به در میخورد
ا.ت: یاهاااا حالا بیااا منو بکش
کوک: کوفتتت بخوری اگه همشووو بخوری
ا.ت: همشومیخورممم گوشت بشه به تنم مفت باشه کوفت باشه
اروم تر گفت
کوک: باشه بیا نصف نصف
ا.ت: بابا بچه پولدار سفارش بده یکی بیارن دیگه
کوک: نمیخوام این فست فود فروشیه پیک موتوری نداره
کوک: خواهش میکنم گشنمه
کوک: اگه ندی بهم به خاله میگم باهام چیکارا میکنی
دلم سوخت واسه غذای خودش التماسم میکرد ولی خیلی خندیدم سر حرفاش که کیوت میگف
ا.ت: باشه ولی یحرکت اضافه منجر به مرگ میشود اوکی
کوک: باشه
پیتزا رو گذاشتم رو میز
درو یواش باز کردم که یدفعه هول داده شد
کممونده بود بیوفتم که کوک از کمر گرفتم اما چون اونم پاهاش پیج خورد هر دومون باهم افتادیم
و کوک رو من افتاد
صورتش کامل روبه روم بود
به چشمام نگاه میکرد یلحضه هم چشمبر نمیداشت
کممونده بود اب بشم از خجالت
ا.ت: نیمخوای بلند بشی خیلی سنگینی
کوک: ار ... اره ببخشید
ا.ت: اشکال نداره
سرش پایین بود و داشت عرقشو پاک میکرد
ا.ت: خب بیا نصف نصف
کوک: با ..باشه نصف نصف
پیتزارو خوردیم و کوک هم رفت تو اتاقش و درو بست
منم تو اتاق مامانم بودم درو بستم و گوشیو زنگ گذاشتمو خوابیدم
_________
فردا مثل همیشه یکم زودتر بلند شدم تا اماده بشم امروز 1 هفته کامل بود که قرار بود برم سرکار
وقتی کامل اماده شدم
رفتم وسایل های صبحانه رو اماده کردم و نشستم خوردم
یکم بعدش کوک از اتاق در اومده
خیلی شیک و مجلسی
کت و شلوار مشکی موهاشم که نگممم اوووف
کوک تو این 1 هفته میرفت بیرون اما نمیدونستم چ تایمی وقتی میومدم خونه نبود
اصلا متوجه مننشده بود
ا.ت: صبح بخیر
برگشت و با تعجب بهم نگاه کرد
ا.ت: بیا صبحانه بخور
کوک: چ عجب فکر کردم صبحانه هم بلد نیستی اماده کنی
ا.ت: هه هه بامزه حالا کجا تشریف میبری
همونطوری که نشست رو صندلی و مشغول لقمه گرفتن شد گفت
کوک: میدونستی ما تازه خونمونو عوض کرده بودیم تو امریکاا ی زن همسایه داشتیم خیلی زن خوبی بود
میومد پیشمون اما بیچاره ۲ روز نکشید مرد
خیلی با سوز گفتم
ا.ت: واایی خداا چراا ؟؟؟
کوک: از بس فضولی میکرد همش سوال میپرسید ازم منم جواب نمیدادم اخرش ترکید مرد
چپ چپ نگاش کردم کهخندید
کوک: ...
· · ───────────── · ·
ا.ت: پس خودت خواستی
شکمم غاروغور کرد
خندید
خودمم خجالت کشیدم
یدفعه مث اینکه چیزی یادش اومده باشه بهم گف
کوک: نکنه بخاطر پیتزاعه؟؟
اوو نوو ... لو رفتم
رفتم نزدیکش ی دستمو با انگشت کشیدم رو سینش با لحن پر عشوه گفتم
ا.ت: نه عزیزم جلوو جذابی مث تو باید مهربون بود
همینطوری نگام میکرد .. بدون اینکه پلک بزنه
از فرصت استفاده کردم
پیتزا رو از دستش گرفتم و دِ برو که رفتیم
اولش گیج شد ولی بعد ..
کوک: یااا .. یاااا بدش من
افتاد دنبالم
منم با خنده ازش فرار میکردم
کوک: بگیرمت میکشمت
ا.ت: اااا کوک خشنجذاب
کوک: بدش به من
به حرفش گوش نکردم و پشت مبل قایم شدم ولی نزدیک شد
ازون طرف با سرعت دویدم سمت اتاق و درشو قفل کردم
ضربات دستش به در میخورد
ا.ت: یاهاااا حالا بیااا منو بکش
کوک: کوفتتت بخوری اگه همشووو بخوری
ا.ت: همشومیخورممم گوشت بشه به تنم مفت باشه کوفت باشه
اروم تر گفت
کوک: باشه بیا نصف نصف
ا.ت: بابا بچه پولدار سفارش بده یکی بیارن دیگه
کوک: نمیخوام این فست فود فروشیه پیک موتوری نداره
کوک: خواهش میکنم گشنمه
کوک: اگه ندی بهم به خاله میگم باهام چیکارا میکنی
دلم سوخت واسه غذای خودش التماسم میکرد ولی خیلی خندیدم سر حرفاش که کیوت میگف
ا.ت: باشه ولی یحرکت اضافه منجر به مرگ میشود اوکی
کوک: باشه
پیتزا رو گذاشتم رو میز
درو یواش باز کردم که یدفعه هول داده شد
کممونده بود بیوفتم که کوک از کمر گرفتم اما چون اونم پاهاش پیج خورد هر دومون باهم افتادیم
و کوک رو من افتاد
صورتش کامل روبه روم بود
به چشمام نگاه میکرد یلحضه هم چشمبر نمیداشت
کممونده بود اب بشم از خجالت
ا.ت: نیمخوای بلند بشی خیلی سنگینی
کوک: ار ... اره ببخشید
ا.ت: اشکال نداره
سرش پایین بود و داشت عرقشو پاک میکرد
ا.ت: خب بیا نصف نصف
کوک: با ..باشه نصف نصف
پیتزارو خوردیم و کوک هم رفت تو اتاقش و درو بست
منم تو اتاق مامانم بودم درو بستم و گوشیو زنگ گذاشتمو خوابیدم
_________
فردا مثل همیشه یکم زودتر بلند شدم تا اماده بشم امروز 1 هفته کامل بود که قرار بود برم سرکار
وقتی کامل اماده شدم
رفتم وسایل های صبحانه رو اماده کردم و نشستم خوردم
یکم بعدش کوک از اتاق در اومده
خیلی شیک و مجلسی
کت و شلوار مشکی موهاشم که نگممم اوووف
کوک تو این 1 هفته میرفت بیرون اما نمیدونستم چ تایمی وقتی میومدم خونه نبود
اصلا متوجه مننشده بود
ا.ت: صبح بخیر
برگشت و با تعجب بهم نگاه کرد
ا.ت: بیا صبحانه بخور
کوک: چ عجب فکر کردم صبحانه هم بلد نیستی اماده کنی
ا.ت: هه هه بامزه حالا کجا تشریف میبری
همونطوری که نشست رو صندلی و مشغول لقمه گرفتن شد گفت
کوک: میدونستی ما تازه خونمونو عوض کرده بودیم تو امریکاا ی زن همسایه داشتیم خیلی زن خوبی بود
میومد پیشمون اما بیچاره ۲ روز نکشید مرد
خیلی با سوز گفتم
ا.ت: واایی خداا چراا ؟؟؟
کوک: از بس فضولی میکرد همش سوال میپرسید ازم منم جواب نمیدادم اخرش ترکید مرد
چپ چپ نگاش کردم کهخندید
کوک: ...
۱۴.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.