پارت ۹ (بجای من ببین )
اون به سمت اتاق اونسو رقت درو باز کرد دید اونسو نیست تمام جاهای قصر رو زیرو رو کرد اما خبری ازش نبود داشت نگران میشود رفت به سمت بیرون قصر دید اونسو روی یک تاپ توی باغ نشسته بود داشت آروم با خودش صحبت میکرد تهونگ دیدش خندش گرفته بود آخه خیلی کیوت شده بود رفتو آروم دستشو از پشت رو کمر اونسو گذاشت و اونو هول داد که اونسو ترسید برگشت دید تهیونگه
خیالش راحت شود
اونسو :هیییییی ترسیدم
تهیونگ خندید و اونو تاپ میداد دقیقا مثل بچگیش
تیهونگ: اونسو از این به بعد تو اتاق من میخوابی باید فرض کنی اتاق من اتاق توعه خوب ؟
اونسو :یااا چرا امروز اینقدر عجیب شودی
تهیونگ پوزخند زد گفت: من عجیب شودم ؟
اونسو :آره هم عجیب شدی هم مهربون شودی
تهیونگ از تاپ دادن اونسو دست نگه داشت و رفت جلوی اونسو وایستاد لبشو غنچه کرد
تیهونگ : یعنی قبلا بد بودم ؟؟
اونسو خندید و گفت : نه امروز یجوری هستی
تهیونگ:چجوریم
اونسو :هیچی ولش کن
تهونگ رفت دوتا طناب تاپ رو با دوتا دستاش نگه داشت و رفت جلوی صورت اونسو
تهیونگ :بگو چجوریم میخوام بدونم
خیالش راحت شود
اونسو :هیییییی ترسیدم
تهیونگ خندید و اونو تاپ میداد دقیقا مثل بچگیش
تیهونگ: اونسو از این به بعد تو اتاق من میخوابی باید فرض کنی اتاق من اتاق توعه خوب ؟
اونسو :یااا چرا امروز اینقدر عجیب شودی
تهیونگ پوزخند زد گفت: من عجیب شودم ؟
اونسو :آره هم عجیب شدی هم مهربون شودی
تهیونگ از تاپ دادن اونسو دست نگه داشت و رفت جلوی اونسو وایستاد لبشو غنچه کرد
تیهونگ : یعنی قبلا بد بودم ؟؟
اونسو خندید و گفت : نه امروز یجوری هستی
تهیونگ:چجوریم
اونسو :هیچی ولش کن
تهونگ رفت دوتا طناب تاپ رو با دوتا دستاش نگه داشت و رفت جلوی صورت اونسو
تهیونگ :بگو چجوریم میخوام بدونم
۷۰.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.