تکپارتی درخواستی
تکپارتی درخواستی
#نیکی
وقتی بدون اینکه بهش بگی میری خونه دوست صمیمیت(جونگوون)
•
•
چند دقیقه ای شده بود که جونگوون رفته بود بالا نیومده بود خواستی بری پیشش که دیدی زنگ خونه خورد جونگوون رو صدا زدی اما جواب نداد خودت رفتی درو باز کنی که یهو نیکی رو دیدی
ا. ت: نیکی تو اینج...
با بغل شدنت توسط نیکی ساکت شدی
ا. ت:چیکار میکنی
نیکی: اه میفهمی چقدر نگرانت شدمم
ا. ت: وای ببخشید یادم رفت بهت خبر بدم که میام اینجا
نیکی ترو از بغلش در اورد بهت نگاه کرد
نیکی: حتی نمیتونی فک کنی الان چقدر ازت عصبانیم خیلی نگرانم کردیی
ا. ت: الان نگرانمی یا ازم عصبانی ای
نیکی: حالا هرچی صد بار بهت زنگ زدم جواب ندادی
ا. ت: ببخشید گوشیم رو خاموش کرده بودم
نیکی: نه من نمیبخشم
ا. ت: الان قهری؟
نیکی: معلومه که قهرم
ا. ت: خب چیکار کنم اشتی کنی
نیکی: راهی نداره
ا. ت:مگه میشهه
نیکی: اره به راحتی تو منو نگران کردی حالا منم باهات اشتی نمیکنم
ا. ت: قهر نباش دیگه باشه ببخشید خب جواب نمیدی نه؟
ا. ت: باشه پس منم قهرم
نیکی: هی تو نمیتونی قهر باشی
ا. ت:...
ا. ت نیکی همین جوری داشتن باهم بحث میکردن و جونگوون هم از دور کنار پله داشت اونارو نگاه میکرد
جونگوون: اینا دیونن یا من دیونم که با این دوتا دوستم
~~~~~~~
#نیکی
وقتی بدون اینکه بهش بگی میری خونه دوست صمیمیت(جونگوون)
•
•
چند دقیقه ای شده بود که جونگوون رفته بود بالا نیومده بود خواستی بری پیشش که دیدی زنگ خونه خورد جونگوون رو صدا زدی اما جواب نداد خودت رفتی درو باز کنی که یهو نیکی رو دیدی
ا. ت: نیکی تو اینج...
با بغل شدنت توسط نیکی ساکت شدی
ا. ت:چیکار میکنی
نیکی: اه میفهمی چقدر نگرانت شدمم
ا. ت: وای ببخشید یادم رفت بهت خبر بدم که میام اینجا
نیکی ترو از بغلش در اورد بهت نگاه کرد
نیکی: حتی نمیتونی فک کنی الان چقدر ازت عصبانیم خیلی نگرانم کردیی
ا. ت: الان نگرانمی یا ازم عصبانی ای
نیکی: حالا هرچی صد بار بهت زنگ زدم جواب ندادی
ا. ت: ببخشید گوشیم رو خاموش کرده بودم
نیکی: نه من نمیبخشم
ا. ت: الان قهری؟
نیکی: معلومه که قهرم
ا. ت: خب چیکار کنم اشتی کنی
نیکی: راهی نداره
ا. ت:مگه میشهه
نیکی: اره به راحتی تو منو نگران کردی حالا منم باهات اشتی نمیکنم
ا. ت: قهر نباش دیگه باشه ببخشید خب جواب نمیدی نه؟
ا. ت: باشه پس منم قهرم
نیکی: هی تو نمیتونی قهر باشی
ا. ت:...
ا. ت نیکی همین جوری داشتن باهم بحث میکردن و جونگوون هم از دور کنار پله داشت اونارو نگاه میکرد
جونگوون: اینا دیونن یا من دیونم که با این دوتا دوستم
~~~~~~~
۱۹.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.