به وقت عاشقی♡... P=2
ا. ت=بله؟
خدمتکار=خانم آقای کیم گفتن برای صبحانه تشریف بیارین پایین...
ا.ت=بسیار خب میتونی بری
(خدمتکار تعظیم کرد و رفت)
☆خسته شدم از بس آقا دستور دادن... ازش متنفرم!.. بعد از آب زدن به دست و صورتم و پوشیدن یه لباس مناسب رفتم سمت پله ها که با کیم رو به رو شدم.
ا.ت=نمیدونم چه گناهی کردم که هر روز اولین کسی که میبینم تویی آقای کیم! اما امیدوارم زود تر تموم شه....
کیم= صبح تو هم بخیر دختر قشنگم!
ا.ت=دخترم 😂حتماااا
کیم=لطفا خانم جوان... اینطور صحبت کردن در شخصیت تو نیست این و میدونی... درسته؟ مگه خدمتکار نگفت بیای پایین... خیلی وقته منتظرم
ا.ت=داشتم میومدم اگه مزاحم نمیشدی!
(رفتم پایین سر میز و کیم هم بعد از من اومد و نشست و شروع کردیم به صحبت و صبحانه خوردن)
خدمتکار=خانم آقای کیم گفتن برای صبحانه تشریف بیارین پایین...
ا.ت=بسیار خب میتونی بری
(خدمتکار تعظیم کرد و رفت)
☆خسته شدم از بس آقا دستور دادن... ازش متنفرم!.. بعد از آب زدن به دست و صورتم و پوشیدن یه لباس مناسب رفتم سمت پله ها که با کیم رو به رو شدم.
ا.ت=نمیدونم چه گناهی کردم که هر روز اولین کسی که میبینم تویی آقای کیم! اما امیدوارم زود تر تموم شه....
کیم= صبح تو هم بخیر دختر قشنگم!
ا.ت=دخترم 😂حتماااا
کیم=لطفا خانم جوان... اینطور صحبت کردن در شخصیت تو نیست این و میدونی... درسته؟ مگه خدمتکار نگفت بیای پایین... خیلی وقته منتظرم
ا.ت=داشتم میومدم اگه مزاحم نمیشدی!
(رفتم پایین سر میز و کیم هم بعد از من اومد و نشست و شروع کردیم به صحبت و صبحانه خوردن)
۵.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.